برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا مدتهاست
وقتی که باران می بارد
از رسم آسمان به گریه های زمینی می رسم.
مدتهاست که با ابرها بغض می کنم.
وبا آنها می بارم.
حالا مدتهاست فهمیدم،
زیر هیچ بارانی به اندازه
اشکهای تو خیس نشده ام........
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]خسته از نبودن تو پرم از خاطره هامون[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بگو یادته هنوزم قصه هامون زیر بارون[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]باتو پر بودم از آواز بی تو خالی از ترانه[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بیا تا آروم بگیرن گریه های بی بهانه [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آخرین عشق همیشه بهترین هم پرسه ی من [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]کم کن این فاصله هارو بغض دیوارارو بشکن[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]منو جانزار تو گریه سایه بنداز رو وجودم [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]من که توی هر دقیقه هرجا بودم با تو بودم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]رفتی اما تا همیشه عطر دستای تو اینجاست [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اگر بر نگردی بازم عاشقت همیشه تنهاست[/FONT]
 

@spacechild@

عضو جدید
این جا...خاطرات تازه رسیده ورق می خورند؛
آن جا...نمی دانم چه!
این جا...احساس من برانگیخته می شود؛
آن جا...نمی دانم که!
آهای هرکه و هرچه آشنا!
آهای تازه رسیده!
آهای خانه نشین قلب من!
بگذار ترنم نگاهت تمام ترانه هایم را بخواند...
من،خودم را کنار تو،آن جا پپنهان کرده ام!
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبيه شمع كه خيلي نجيب مي سوزد
دلم براي تو گاهي عجيب مي سوزد


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد[/FONT]
دوباره مثل هميشه فريب مي سوزد


نشسته اي به اميد كه؟ گـُر بگير اي عشق
هميشه آتش تو بي لهيب مي سوزد

تو اشتباه نكردي گناه آدم بود

اگر هنوز بشر پاي سيب مي سوزد


من آشناي تو بودم ولي ندانستم

غريبه ها دلشان هم غريب مي سوزد


براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است
كه با نگاه شما عن قريب مي سوزد
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق من جز غم دلواپسی نیست
آخه قلبم مثه قلب کسی نیست
من پر از احساسم
تو پر از احساسی
وای اگر قلب مرا نشناسی
بیا با عشق و احساس منو دوباره بشناس​
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نه عمری پشت شیشه چون عروسک بودم
نه که خفته بین پنبه ها و پولک بودم
من اگر سردار عشقم یا که پاکباخته ام
سرنوشتم رو با دستای خودم ساخته ام
قصه ها گذشته بر من تا بدونم کیستم
سرگذشتم هر چه بوده من پشیمان نیستم
یه زمان عاشق و گاهی توی آغوش هوس
هر چه بوده همه انتخاب من بوده و بس​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دل شب دعای من گریه بی صدایه من
بانگ خدا خدایه من بخاطر تو بود و بس
پاکی لحظه های من گریه های هایه من
گوهر اشکهای من به خاطر تو بود و بس
اینهمه بی پناهیم اینهمه سر به راهیم
اینهمه بی گناهیم غصه به جان خریدنم
از همه کس بریدنم زخم زبون شنیدنم
به خاطر تو بود و بس به خاطر تو بود وبس
رو به خدا نشسته ام نذر و دخیل بسته ام
سوز منو گداز من اشک منو نیاز من
به خاطر تو بود و بس به خاطر تو بود وبس
...
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راستش، اگر زنده‌ام هنوز، اگر گه‌گاه به نظر می‌رسد که حتا پُرم از جنبشِ حيات، فقط و فقط مال بی‌جربزهگی‌ست. می‌دانم کسی که تا اين سن خودش را نکشته بعد از اين هم نخواهد کشت. به همين قناعت خواهد کرد که، برای بقاء، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سيگار؛ با بی‌نظمی در خواب و خوراک؛ با هر چيز که بکشد اما در درازای ايام؛ در مرگ بی‌صدا



وردي كه بره ها مي‌خوانند/ رضا قاسمی​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
صفای مهرتان را با سروپای وجودم
با تمام تار و پودم
می پذیرم می برم با خویش
مرا تا جاودان سر مست خواهد کرد
بیش از پیش
صفای مهرتان همواره بر من می فشاند نور
اگر از جان من یک ذره ماند در جهان
در کهکشانی دور...
 

mohammad m

عضو جدید
ام اس عاشقانه جدید~*~*~*~*~*~*~
در مرام ما هرگز نیست ترک دوست ، چون که با او عهد بستیم جان ما همراه اوست
 

mohammad m

عضو جدید
اشک من طوفان غم آرد به دل ، خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز دل .

-_-_-_-_-_-_-_-_-_بیا تو لاو دات کام_-_-_-_-_-_-_-_-_-
 

meh_61

عضو جدید
اين عشق ماندني
اين شعر بودني
اين لحظه هاي با تو نشستن
سرودني ست



اين شعر خواندني
اين عشق ماندني
اين شور بودني ست
اين لحظه هاي پر شور
اين لحظه هاي ناب
اين لحظه هاي با تو نشستن
- سرودني ست
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



تلخ ماندم ، تلخ
مثل زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر
مثل اندوه تو
مثل گل سرخ
که به دست طوفان
پرپر شد
تلخ ماندم ، تلخ
مثل عصری غمگین
که تو را بر حاشیه اش پیدا کردم
و زمین را
توپ گردان
پرت کردم به دل ظلمت
تلخ ماندم ، تلخ
دیوار از پنجره سر بیرون کرد
از دهانش
بوی خون می آمد
خسرو گلسرخی
 

mohammad m

عضو جدید
تو مرا فرياد کن اي هم نفس


اين منم آواره ي فرياد تو


اين فضا با بوي تو آغشته است

آسمانم پر شده از ياد تو...
 
آخرین ویرایش:

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است
اكسیر من نهاینكه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این كیمیا كم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا كه از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی كه مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده كشید
به كف و ماسه كه نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید كه خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچكس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منكه حتی پی پژواك خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
 

lili 68

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواك سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مكن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یك نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی كن
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می كوشی بمانی مهربان ای دوست
انسان كه می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
محمد علی بهمنی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو بارون رسیدی با چشمای خیست
با دستای گرمِ ستاره نویست
تو بارون رسیدی، ترانه رها شُد
شبِ کهنه کوچید، جهان مالِ ما شُد
من از تو شکفتم، من از تو رسیدم
یه دنیای تازه، تو چشم تو دیدم

تو بارون که رفتی، شبم زیرُ رو شُد!
یه بغضِ شکسته رفیقِ گلو شد!
تو بارون که رفتی، دلِ باغ چه پژمرد!
تمامِ وجودم تو آیینه خط خورد!

هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره
دلم غصه داره، دلم بی قراره
نه شب عاشقانه س، نه رؤیا قشنگه
دلم بی تو خونه، دلم بی تو تنگه
یه فانوسِ مُرده تو برقِ چشامه
بدونِ تو حسرت همیشه باهامه

تو بارون که رفتی، شبم زیرُ رو شُد!
یه بغضِ شکسته رفیقِ گلو شد!
تو بارون که رفتی، دلِ باغ چه پژمرد!
تمامِ وجودم تو آیینه خط خورد

هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره
دلم غصه داره، دلم بی قراره
نه شب عاشقانه س، نه رؤیا قشنگه
دلم بی تو خونه، دلم بی تو تنگه
یه فانوسِ مُرده تو برقِ چشامه
بدونِ تو حسرت همیشه باهامه

تو بارون که رفتی، شبم زیرُ رو شُد!
یه بغضِ شکسته رفیقِ گلو شد!
تو بارون که رفتی، دلِ باغ چه پژمرد!
تمامِ وجودم تو آیینه خط خورد

 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

میان گریه‏هایم
راهى براى عبور توست
مى‏دانم
عادت كرده‏اى
رهگذر لحظه‏هاى بارانى‏ام باشى
این بار هم بگذر
و چشم‏هایت را به پنجره‏اى بده
كه شب و روز
مرا نگاه مى‏كند ...

طوبى ابراهیمى
 
آخرین ویرایش:

mohammad m

عضو جدید
به تو عادت دارم ، مثل پروانه به آتش ، مثل عابد به عبادت ، و تو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم ، در کتاب احساس واژه ی فاصله یک فاجعه معنا شده است ، تو توانایی آن را دارای که به این فاجعه پایان بخشی .
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از مرگ ‚ من سخن گفتم

چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف کهنه
که می رفت
از مرگ
من
سخن گفتم.
و چندان که قافله در رسید و بار افکند
و به هر کجا
بر دشت
از گیلاس بنان
آتشی عطر افشان بر افروخت،
با آتشدان باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
***
غبار آلود و خسته
از راه دراز خویش
تابستان پیر
چون فراز آمد
در سایه گاه دیوار
به سنگینی
یله داد
و کودکان
شادی کنان
گرد بر گردش ایستادند
تا به رسم دیرین
خورجین کهنه را
گره بگشاید
و جیب دامن ایشان را همه
از گوجه سبز و
سیب سرخ و
گردوی تازه بیا کند.
پس
من مرگ خویشتن را رازی کردم و
او را
محرم رازی؛
و با او
از مرگ
من
سخن گفتم.

و با پیچک
که بهار خواب هر خانه را
استادانه
تجیری کرده بود،
و با عطش
که چهره هر آبشار کوچک
از آن
با چاه
سخن گفتم،

و با ماهیان خرد کاریز
که گفت و شنود جاودانه شان را
آوازی نیست،

و با زنبور زرینی
که جنگل را به تاراج می برد
و عسلفروش پیر را
می پنداشت
که باز گشت او را
انتظاری می کشید.

و از آ ن با برگ آخرین سخن گفتم
که پنجه خشکش
نو امیدانه
دستاویزی می جست
در فضائی
که بی رحمانه
تهی بود.
***
و چندان که خش خش سپید زمستانی دیگر
از فرا سوی هفته های نزدیک
به گوش آمد
و سمور و قمری
آسیه سر
از لانه و آشیانه خویش
سر کشیدند،
با آخرین پروانه باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
***
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی که در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی که می نشست؛

با پرنده ها و
با هر پرنده که در برف
در جست و جوی
چینه ئی بود.

با کاریز
و با ماهیان خاموشی.
من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم
که صدای مرا
به جانب من
باز پس نمی فرستاد.
چرا که می بایست
تا مرگ خویشتن را
من
نیز
از خود نهان کنم
 

@spacechild@

عضو جدید
برای تو می نویسم
برای تو ای نخستین!
برای تو که...

...
نمی توانم!
انگار پیش نگاهت
چه نزدیک باشد و چه دور...
انگار کم می آورم!
انگار...
نمی توانم!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا