** براي من نوشتي براي تو نوشتم**

kia_martan

عضو جدید
انتظار نداشتم تا هميشه هم سلولي من بموني...

انتظار نداشتم چون محكوم به حبس ابد بودم ، تو هم فكر فرار رو از سرت بيرون كني !

انتظار نداشتم شريک غم هام بشي و شاديهاي كوچيكت رو به من تعارف كني ...

انتظار نداشتم وقتي از پشت ميله ها، آزادي رو نگاه مي كني، منو هم تو روياهات بـبـيـنـي ...

انتظار نداشتم وقتي يواشكي كليدها رو از جيب نگهبان برداشتي، منو محرم بدوني !

حتي انتظار نداشتم وقتي تو اعماق شب از سلول خارج شدي، كليدها رو با خودت نبري ... !

فقط انتظار داشتم به حرمت :

تموم خاطرات مشترکمــون

تموم يادگاريهامون رو ديوار

تموم خط هاي شمارش روزهاي شب زدمون رو ديوار

تموم دوستت دارم هاي رو ديوار

تموم قلب هاي تيرخورده رو ديوار

آروم صدام مي كردي و مي گفتي :

خداحافظ رفيق

 

poroshad

عضو جدید
غم

غم

شايد به خاطر اينكه غم تو خون ما ايرانياس.به هرحال انسان باغم به دنيا مياد و از دنيا ميره.
غم مثل يك شعله مي مونه كه آروم آروم گرمت ميكنه.مثل شرابي كه مستيش پر از لذته.
غم لطيف ترين بخش زندگيه.

:heart:زندگيه من مرگ تدريجي بود.آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم:heart:
 

kia_martan

عضو جدید
ميبيني خراب و داغونت شدم سوختم

خوشي تو رو به تنهايي خود فروختم

اگه ارزون تورو دادم به يه دنيايي که خود نيستم

چون که من زاده ي دردم و با درد و غم غريب نيستم

گاهي وقتا بي خبر ميام کتار پنجرت

تا يه کم ببينمت آخ که دلم تنگ واست

خوشم از شادي تو وقتي ميخندي با رقيب

تو دلم تازه ميشه يه درد کهنه غريب
 

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ميبيني خراب و داغونت شدم سوختم

خوشي تو رو به تنهايي خود فروختم

اگه ارزون تورو دادم به يه دنيايي که خود نيستم

چون که من زاده ي دردم و با درد و غم غريب نيستم

گاهي وقتا بي خبر ميام کتار پنجرت

تا يه کم ببينمت آخ که دلم تنگ واست

خوشم از شادي تو وقتي ميخندي با رقيب

تو دلم تازه ميشه يه درد کهنه غريب


ما عشق ندیدیم
هیچ هم نشنیدیم!
ماندیم درین گیتی سرمست
هر روز پس _ روز _ دگر رفت
این آمد و آن رفت.

او را که همه عشق شمردیم و نوشتیم
انگار پس از این همه گم گشت!
بسیار بگشتیم درآن عشق خیالی
در بود ، در هست ، در لحظه _ مستی
در ساز سکوتی که به آواز رها بود...
در این همه ماندیم!
که با این همه از عشق بگوییم
یا اینکه خیالی که خطا عشق شمردیم !
....
امروز پس از آن همه
تردید نَمُرده ست !
مست است اما
شاید نه از آن جام و سبویی ست که از ماست!!!
اما نفسی از پی این دور نماندیم :
از باده _ ما
یا باده _ هر کس
که مستیش در او هست
ما را دل همین خوش
که او مست و ملنگ است !!!
 

kia_martan

عضو جدید
نیستی‌ حالم خرابه تو رو با یکی‌ دیگه دیدم
داغون شدم مردم ولی‌ باز تو رو بخشیدم نیستی‌ دلشوره دارم
میبینم تو رو تو چشماش این تقدیر بی‌ رحمه با قلبم
عشق من برو نذار تنهاش
نیستی‌ حال من خرابه نیستی‌ دستام سرد سرد
چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد نیستی‌
و هوای این گریه داره بغضم رو میشکنه
من مردم و دست‌های تو قاتل منه





رفتی‌ از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم
چه بی‌ اعتنا رفتی‌ هه نفهمیدم حس من واست یه تفریحه
تو که میدونستی وجود تو ترک درداست
تو که میدونستی نبود تو مرگ فرداست
ولی‌ آروم آروم زیر بارون داغون قدم میزنم
و تو شادی با اون یارو سرا پا گوش بودم وقتی‌ که تو داشتی
حرفی‌ حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی‌؟





باشه، منم میذارم رگ این گردن که رفتم و دیگه پیشت برنمیگردم
ولی‌ روزی رو میبینم که یارت سیره
از تو با یکی‌ دیگه از کنارت میره
به هر دستی‌ که بدی میگیری از همون دست
این نفرین من نیست بازی زمونست
اون می‌خواد که دل تو با حرفهاش خواب شه
صبر کن بذار یه کمی‌ یخ هاش آب شه
وقتی‌ می‌فهمی چه کسی‌ پشت روبنده
که به احساست بزنه یه مشت کوبنده





نیستی‌ حال من خرابه نیستی‌
دستام سرد سرد چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد
نیستی‌ و هوای این گریه داره بغضم رو میشکنه
من مردم و دست‌های تو قاتل منه
چقدر باهات حرف دارم و چقدر خرابم
کاش لاقل بودی میدادی یه خط جوابم
تو که هی‌ میگفتی‌ تا ته خط باهم هستی‌
چرا رفتی‌ و با درد دست و پاهام رو بستی؟ چرا؟ هاه؟
بخدا تا به من حرفی‌ نزنی‌ نمیرم تو چرا واقعا رفتی‌؟





لااقل یه چیزی بگو، بگو دوستت نداشتم
بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم
یعنی‌ قصدت از اول این بود که با من نمونی؟ حرف بزن
تو که اینقدر نامرد نبودی چی‌ میگم اون دیگه نیست پیشم چشم
تو این امتحان هم بیست میشم ولی‌ چرا از سنگه قلب‌ها در این شهر تاریک




اسیر کابوسم تو یلدا‌ترین شب تاریخ
کابوسی که نفس رو تو سینه حبس می‌کنه و میبینم یکی‌ دیگه تنت رو لمس می‌کنه
داره تنم میلرزه واسه ادامهٔ خوابم حتی قلم میترسه
ختم کلام رفتی‌ از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم
 

araz_heidari

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام
ببخشین حرف از دل است

دل من چه گوید که دیده خیانت
از این یار و از اون دوست شنیده اهانت
دلم پر کشیده رود باز از اینجا
زبس غم کشیده برایش علامت
توتنهایی و ازلت برایم نوری نمانده
همان به که روم به کوی غربت
از گفتن دوست دارم بدم اومد
از بس در این دنیا دیده ام ذلت
روایت من از حال مجنون بد نیست
باید که بنویسم چندین حکایت
رعایت حال من رو کسی نکرد
لیلی برام کشیده خط فراقت
آراز:gol:
 

@spacechild@

عضو جدید
نیستی‌ حالم خرابه تو رو با یکی‌ دیگه دیدم
داغون شدم مردم ولی‌ باز تو رو بخشیدم نیستی‌ دلشوره دارم
میبینم تو رو تو چشماش این تقدیر بی‌ رحمه با قلبم
عشق من برو نذار تنهاش
نیستی‌ حال من خرابه نیستی‌ دستام سرد سرد
چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد نیستی‌
و هوای این گریه داره بغضم رو میشکنه
من مردم و دست‌های تو قاتل منه





رفتی‌ از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم
چه بی‌ اعتنا رفتی‌ هه نفهمیدم حس من واست یه تفریحه
تو که میدونستی وجود تو ترک درداست
تو که میدونستی نبود تو مرگ فرداست
ولی‌ آروم آروم زیر بارون داغون قدم میزنم
و تو شادی با اون یارو سرا پا گوش بودم وقتی‌ که تو داشتی
حرفی‌ حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی‌؟





باشه، منم میذارم رگ این گردن که رفتم و دیگه پیشت برنمیگردم
ولی‌ روزی رو میبینم که یارت سیره
از تو با یکی‌ دیگه از کنارت میره
به هر دستی‌ که بدی میگیری از همون دست
این نفرین من نیست بازی زمونست
اون می‌خواد که دل تو با حرفهاش خواب شه
صبر کن بذار یه کمی‌ یخ هاش آب شه
وقتی‌ می‌فهمی چه کسی‌ پشت روبنده
که به احساست بزنه یه مشت کوبنده





نیستی‌ حال من خرابه نیستی‌
دستام سرد سرد چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد
نیستی‌ و هوای این گریه داره بغضم رو میشکنه
من مردم و دست‌های تو قاتل منه
چقدر باهات حرف دارم و چقدر خرابم
کاش لاقل بودی میدادی یه خط جوابم
تو که هی‌ میگفتی‌ تا ته خط باهم هستی‌
چرا رفتی‌ و با درد دست و پاهام رو بستی؟ چرا؟ هاه؟
بخدا تا به من حرفی‌ نزنی‌ نمیرم تو چرا واقعا رفتی‌؟





لااقل یه چیزی بگو، بگو دوستت نداشتم
بگو از خدام بود که تو شب و روزت نباشم
یعنی‌ قصدت از اول این بود که با من نمونی؟ حرف بزن
تو که اینقدر نامرد نبودی چی‌ میگم اون دیگه نیست پیشم چشم
تو این امتحان هم بیست میشم ولی‌ چرا از سنگه قلب‌ها در این شهر تاریک




اسیر کابوسم تو یلدا‌ترین شب تاریخ
کابوسی که نفس رو تو سینه حبس می‌کنه و میبینم یکی‌ دیگه تنت رو لمس می‌کنه
داره تنم میلرزه واسه ادامهٔ خوابم حتی قلم میترسه
ختم کلام رفتی‌ از این آغوش چه راحت و باز منم تنها و خاموش چراغم
رفتم...تا نگویی بهانه ات بوی شیر میداد!
برای من تو آن همیشه سپید بودی...
ولی خوب قلب است دیگر!
نمی فهمد!
تو را که حس کرد جامه سیاه شده ای...رها گذاشت!
نخواستم بگویم تا دلت بشکند!
نخواستم بگویم تا بدانی مشت هایت را به آرامی باز می کنم!
نگفتم...
حالا خودم برای تو سیاه شده ام!
دست های آلوده ات راپیش گرفتی
که گناه نکرده ام را پس نیفتی!
 

noshdaroo

عضو جدید
رفتن دوست از بر ما

رفتن دوست از بر ما

رفتم...تا نگویی بهانه ات بوی شیر میداد!
برای من تو آن همیشه سپید بودی...
ولی خوب قلب است دیگر!
نمی فهمد!
تو را که حس کرد جامه سیاه شده ای...رها گذاشت!
نخواستم بگویم تا دلت بشکند!
نخواستم بگویم تا بدانی مشت هایت را به آرامی باز می کنم!
نگفتم...
حالا خودم برای تو سیاه شده ام!
دست های آلوده ات راپیش گرفتی
که گناه نکرده ام را پس نیفتی!
سیاهی را نوشتی و تو رفتی
خط و نشانی را کشیدی و رفتی
از این ویرانسرا رفتن چه خوبست
که باغم بودم و هستم! تو رفتی
مرا تنها چرا غمگین گذاری
برو ای دل که میبینم تو رفتی!
هوای یار تو را از کوی ما برد
وگرنه کس نپندارد که رفتی
غبار از چهره می شویم ولی تو
به یاد آن غبار آلوده رفتی
نه من عاشق !نه تو معشوق بودی!
برای ماندن خود بود که رفتی!
نوشدارو:gol:
 

@spacechild@

عضو جدید
سیاهی را نوشتی و تو رفتی
خط و نشانی را کشیدی و رفتی
از این ویرانسرا رفتن چه خوبست
که باغم بودم و هستم! تو رفتی
مرا تنها چرا غمگین گذاری
برو ای دل که میبینم تو رفتی!
هوای یار تو را از کوی ما برد
وگرنه کس نپندارد که رفتی
غبار از چهره می شویم ولی تو
به یاد آن غبار آلوده رفتی
نه من عاشق !نه تو معشوق بودی!
برای ماندن خود بود که رفتی!
نوشدارو:gol:
تشکرام ته کشیده بید.
:gol::gol::gol:
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتم...تا نگویی بهانه ات بوی شیر میداد!
برای من تو آن همیشه سپید بودی...
ولی خوب قلب است دیگر!
نمی فهمد!
تو را که حس کرد جامه سیاه شده ای...رها گذاشت!
نخواستم بگویم تا دلت بشکند!
نخواستم بگویم تا بدانی مشت هایت را به آرامی باز می کنم!
نگفتم...
حالا خودم برای تو سیاه شده ام!
دست های آلوده ات راپیش گرفتی
که گناه نکرده ام را پس نیفتی!

باشد قبول میکنم آلوده ام گلم..
یک عمر در میان لجن بوده ام گلم..
اما بیا _امید من_ اکنون مرا ببخش
تنها کنار عشق تو آسوده ام گلم..
دردی عجیب میکشم این روزهای سخت
گویا محّل جنگ شده روده ام گلم
من اعتراف میکنم اما بمان عزیز:
شهوت اجین شدست به شالوده ام گلم
 

noshdaroo

عضو جدید
[/COLOR]
باشد قبول میکنم آلوده ام گلم..
یک عمر در میان لجن بوده ام گلم..
اما بیا _امید من_ اکنون مرا ببخش
تنها کنار عشق تو آسوده ام گلم..
دردی عجیب میکشم این روزهای سخت
گویا محّل جنگ شده روده ام گلم
من اعتراف میکنم اما بمان عزیز:
شهوت اجین شدست به شالوده ام گلم
بدین شعری که گفتی باز می گویم
تو بخشش را از خدا می خواه می گویم
رهایی زین بند ظلمانی ازین تاریکی وحشت
تو هم آیی ولیکن روشنی را باز می گویم
دلم تاریک بود تو رفتی تاریک تر کردی
مرا تنها و غممگین نگذار می گویم
نوشدارو:gol:
 

@spacechild@

عضو جدید
[/COLOR]
باشد قبول میکنم آلوده ام گلم..
یک عمر در میان لجن بوده ام گلم..
اما بیا _امید من_ اکنون مرا ببخش
تنها کنار عشق تو آسوده ام گلم..
دردی عجیب میکشم این روزهای سخت
گویا محّل جنگ شده روده ام گلم
من اعتراف میکنم اما بمان عزیز:
شهوت اجین شدست به شالوده ام گلم
سه تا چراغ!
سبز...قرمز...زرد...
ترتیبشان را نمی دانم این همه آدم میخواهند چه کار!
راستش آن ها که وارونه می روند سالم ترند!
چراغ هایی که حوصله شان زیاد است!
زور بازویشان ولی کم!
می دانی من هم مثل همان چراغ ها شده ام.
تو را با این همه چرک مردگی گونه هایت دوست می دارم!
تو مرا نمی دانی!
از من عبور میکنی!
و میدانم که سالم تری!
من حوصله ام زیاد است...وهمین تک قافیه های دوستت دارمِ تو
مرا مینشاند سر جایم!
ولی...زور بازویم کم است!
نای فریاد زدن هم ندارم!
حتی چسب هم نمی توانم برایت بخرم شاید روده ات را پاستوریزه کند ذره ذره!
خوب دیگر...
بگذار به چشمک چراغ هایم برسم!
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
سه تا چراغ!
سبز...قرمز...زرد...
ترتیبشان را نمی دانم این همه آدم میخواهند چه کار!
راستش آن ها که وارونه می روند سالم ترند!
چراغ هایی که حوصله شان زیاد است!
زور بازویشان ولی کم!
می دانی من هم مثل همان چراغ ها شده ام.
تو را با این همه چرک مردگی گونه هایت دوست می دارم!
تو مرا نمی دانی!
از من عبور میکنی!
و میدانم که سالم تری!
من حوصله ام زیاد است...وهمین تک قافیه های دوستت دارمِ تو
مرا مینشاند سر جایم!
ولی...زور بازویم کم است!
نای فریاد زدن هم ندارم!
حتی چسب هم نمی توانم برایت بخرم شاید روده ات را پاستوریزه کند ذره ذره!
خوب دیگر...
بگذار به چشمک چراغ هایم برسم!
یک عمر در کنار خودت ایستاده ای
کاری به جز مشاهده صورت نداده ای
در برف، باد، و باران.. تمام سال
در چهارراه _شادروان_ تاج زاده ای
یک پای لنگ داری و آن را هم از نخست
سیمان گرفته اند.. ندارد اراده ای..
هی سبز و زرد و قرمز و دلتنگی از سکون
در زندگی راکد و بی شوق و ساده ای
از خنده ها و شادی و خوشبختی جهان
حتی نگشته است نصیبت بُراده ای

***
یک روز دختری ز کنارت عبور کرد..
عاشق شدی، به دام نگاهش فتاده ای
با التهاب، هرشب و هرروز، ماه و سال
_با شور و شوق_ منتظرش ایستاده ای
روزی که خواب مانده _کمی دیر کرده بود_
دقت نکرد سبز به صورت نهاده ای...
آن روز پیش چشم تو جان داد دخترک
اما تو پای بسته میان دو جاده ای
روزی که روز مرگ تو بود و به هیچکس
هرگز چراغ سبز پس از آن نداده ای
آری «چراغ راهنمایی» شبیه ما
هرگز نداشت فرصت عشق و اِفاده ای
 
آخرین ویرایش:

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک عمر در کنار خودت ایستاده ای
کاری به جز مشاهده صورت نداده ای
در برف، باد، و باران.. تمام سال
در چهارراه _شادروان_ تاج زاده ای
یک پای لنگ داری و آن را هم از نخست
سیمان گرفته اند.. ندارد اراده ای..
هی سبز و زرد و قرمز و دلتنگی از سکون
در زندگی راکد و بی شوق و ساده ای
از خنده ها و شادی و خوشبختی جهان
حتی نگشته است نصیبت بُراده ای

***



میگویم از برای خدا
یک نفس بخند
میگریی اما
که نخندی به روی من......
 

kia_martan

عضو جدید
سرم را در تاريکي گودالها فرو مي‌برم. لباس سکوت بر تن مي‌کنم و ديگر به تو نمي‌گويم بمان. کنار مي‌روم تا راه زندگي خود را به تنهايي طي کني. مي‌فهمم اما وانمود به نفهميدن مي‌کنم. حس را در خودم مي‌کشم. عشق را سرکوب مي‌کنم تا با تنهايي خود خوش باشي.
من با خنجر زدن به روح و جسمم، آنچه را که تو مي‌خواستي برايت فراهم کردم. آسوده باش که به آنچه مي‌خواستي رسيدي… در حاليکه حتي لحظه‌اي به آنچه من مي‌خواستم فکر هم نکردي…
براي اعتراض نيست که اين سخنان را مي‌گويم. بارها به تو گفته‌ام که قلب من از گدايي کردن عشق مستغني است. براي برهم زدن روزهاي آرامت هم نمي‌گويم. تکرار اين جملات براي اين است که روز به روز بيشتر از گذشته از تو و زندگيت متنفر شوم تا زندگي کسي را مانند تو نابود نکنم…!
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
برو.برونمیگویم که نمیخواهمت.برو که من میخواهمت.میخواهمت تا همیشه.نفرینت نمیکنم.دعای من همواره بدرقه راهت باد.تو میروی زیرا راه تو از من جداست.تو میروی چون مرا نمیخواهی.تو میروی چون هزار آه در سینه ام بشکست و تو ندانستی.تو میروی چون خواسته ام خواسته ی تو نیست.و من کنار میروم چون میخواهمت. اما نفرینت نمیکنم. فراموشت نمیکنم.و میخواهمت تا همیشه.
برو.
بسلامت.
 

اهورا25

کاربر فعال اینترنت و وبگردی
میگویم از برای خدا
یک نفس بخند
میگریی اما
که نخندی به روی من......

باران را به بهانه ها هدیه کردم....
نبودن را به تو .....
دلتنگی را برای همیشه به عطر آغوشت
آغوش آسمان را تو به من هدیه داده بودی اما کاش میدانستم باور تو سخت است.....

اهورا
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگویم از برای خدا
یک نفس بخند
میگریی اما
که نخندی به روی من......



نو بهارست و دلم باز هوای گل و بلبل دارد
وه زمین بین که در آغوش چه سنبل دارد

خرم و شادم و سرمست در این باغ بهار
من چرا گریه کنم در چمن و در گلزار

لب پر خنده ی من خنده بکن بهر خدا
چونکه هستم زغم وغصه و این گریه جدا

خنده ام پیشکش هدیه ی عیدانه توست
به مثل سیب زنخدانه ی این چانه توست

 
آخرین ویرایش:

م.سنام

عضو جدید



حال میخواهم بگویم…بگویم از سادگیهای انباشته در درونم…دیگر بازی با کلمات را مجالی نیست تنها باید گفت ساده و برهنه…گفت که دلیلی هستی بر بودنم بر نفس کشیدنی عمیق که در ته دل میفهماند به من که تو هستی هرچند نامت تنها دوستی است ساده و بی توقع…نهالش را کاشتیم هر روز باید به آن سرک کشیم حواسمان باشد که چه گرانبها نهالی در حال روییدن است اگر روزی تو دلمشغولی داشتی وقتت پر بود من به آن سر میزنم و گاه دیگر تو تنها قول بدهیم که نخشکد…حال که میخواهم ساده بگیم و بنگارم پس پناه کلماتم باش….
 

@spacechild@

عضو جدید
میگویم از برای خدا
یک نفس بخند
میگریی اما
که نخندی به روی من......
چشم هایم دارند جایشان را گم میکنند...
از بس که سر باز زدیشان بیچاره ها به بن بست می خورند
هی پشت هم و هی باز پشت هم!
عروسک کودکی هایم را که گم کردم هم همین طور شده بودم!
او هم شبیه تو شده بود که مادرم انداخته بودش دور!
 

@spacechild@

عضو جدید
چشم هایم دارند جایشان را گم میکنند...
از بس که سر باز زدیشان بیچاره ها به بن بست می خورند
هی پشت هم و هی باز پشت هم!
عروسک کودکی هایم را که گم کردم هم همین طور شده بودم!
او هم شبیه تو شده بود که مادرم انداخته بودش دور!
قانون ریخته به هم چشم هایت را می شناسم!

همین طور که نمی شد!
باید اول رجزخوانی یاد میگرفتم...
بعد هم کمی قاب شدن-که خودت را در من خوب حس کنی-
قدم آخر عاشق شدن بود!

همه را خوب یکی یکی جلو آمدم!
دست آخر پای قلبم یک قدم...فقط یک قدم جلوتر از گلیمش فرود آمد!
ومن به جای عاشقی...دیوانه شدم!
سخت است زندگی!
 

@spacechild@

عضو جدید
قانون ریخته به هم چشم هایت را می شناسم!

همین طور که نمی شد!
باید اول رجزخوانی یاد میگرفتم...
بعد هم کمی قاب شدن-که خودت را در من خوب حس کنی-
قدم آخر عاشق شدن بود!

همه را خوب یکی یکی جلو آمدم!
دست آخر پای قلبم یک قدم...فقط یک قدم جلوتر از گلیمش فرود آمد!
ومن به جای عاشقی...دیوانه شدم!
سخت است زندگی!
دست و پایم را گم کرده ام...
اگر پیدایشان کردی
به بقالی سرکوچه بسپارش
روزی می روم و پس می گیرمشان.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دست و پایم را گم کرده ام...
اگر پیدایشان کردی
به بقالی سرکوچه بسپارش
روزی می روم و پس می گیرمشان.

روزي خواستم از تو و دنياي تو دل بكنم...
خيلي اصرار كردم تا شايد بتوانم
تمام تلاشم را كردم...مدتي گذشت
ميپنداشتم كه دل از تو كنده ام...
اما محال بود محال...
اما حالا كه تو از من و دنياي من دل بريده ايي
با هرچه مرهم عالم است نتوانستم
جاي دل بريدگيت را درمان كنم.
خودت بيا...اي مرهم تمام زخمهاي دل سالخورده ام.
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
داده ام راباز نخواهم ستاد
وآنچه بمن بخشیده ای را باز نخواهم داد
حتی اگر درد باشد،بی مرحم
بی حضوری از آینده

خوب میدانم
که فردایت با من نیست ، هرچند
فردایی برایم متصور نیست
بی تو
 

@spacechild@

عضو جدید
داده ام راباز نخواهم ستاد
وآنچه بمن بخشیده ای را باز نخواهم داد
حتی اگر درد باشد،بی مرحم
بی حضوری از آینده

خوب میدانم
که فردایت با من نیست ، هرچند
فردایی برایم متصور نیست
بی تو
همین طور بوده ای...مثل بچه ها!
از اولش...از اولی که خاله بازیمان گرفت!
حالا هم زود قهر می کنی...
اصلا باشد.
این بار من خانم گرگه
و تو برو قایمت را بشو!
اما آخر سر گولت خواهم زد...
دست هایم هنوز حناییست...
و چشم هایم سیاه!
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
همین طور بوده ای...مثل بچه ها!
از اولش...از اولی که خاله بازیمان گرفت!
حالا هم زود قهر می کنی...
اصلا باشد.
این بار من خانم گرگه
و تو برو قایمت را بشو!
اما آخر سر گولت خواهم زد...
دست هایم هنوز حناییست...
و چشم هایم سیاه!
میبارم
با یاد چشمهای سیاهت
ودلم رنگ حنایی دستانت را دوره میکند
باشد ، میگذارم
چشم میگذارم و با دستانم اشک را پنهان میکنم
میدانم که ایستاده ای دور دور
نگاهت را با تمام وجود مینوشم
و بدنبال تو میگردم با اشتیاق
و تو هنوز هم میگریزی
سبک پا و نسیم وار
از غفلت من پیشی میگیری.


و باز هم من سوخته ام
اما قهر نمیکنم اینبار
فقط میخواهم که نگاهت را به یادگار برم
و رنگ حنایی دستانت را
آویزه دل بیقرارم کنم


باشد،باز هم نوبت من باشد
چشم میگذارم
یک،دو،سه،چهار......
 
آخرین ویرایش:

@spacechild@

عضو جدید
میبارم
با یاد چشمهای سیاهت
ودلم رنگ حنایی دستانت را دوره میکند
باشد ، میگذارم
چشم میگذارم و با دستانم اشک را پنهان میکنم
میدانم که ایستاده ای دور دور
نگاهت را با تمام وجود مینوشم
و بدنبال تو میگردم با اشتیاق
و تو هنوز هم میگریزی
سبک پا و نسیم وار
از غفلت من پیشی میگیری.


و باز هم من سوخته ام
اما قهر نمیکنم اینبار
فقط میخواهم که نگاهت را به یادگار برم
و رنگ حنایی دستانت را
آویزه دل بیقرارم کنم


باشد،باز هم نوبت من باشد
چشم میگذارم
یک،دو،سه،چهار......
دیدی باز هم گول سیاه و سفید مرا خوردی!!
فکر کردی خام مشت های یاس-گره کرده ات می شوم!
نه...قصه عوض شد.
حالا بنشین و بشمار تا هزار...تا دوهزار...
بنشین و اصلا تا تمام سیاه چشمان مرا بشمار...
ولی من دلم از تو گرفته است!
و جرم گیرهای زبانت کارشان را خوب بلد نیستند!
و دور می شوم.

بهتر است اشک هایت پشت همان چشم های نامهربان قایم شوند از من...
می ترسم پاهایم ریتم معکوس بگیرند.
آن وقت است که یک دوجین دلتنگی باید از نو بار بزنم...
و قصه تلخ دوباره و باز...
آخر شنگول و منگول چه گناهی کرده اند!
 

eng-software

عضو جدید
سیاهی را نوشتی و تو رفتی
خط و نشانی را کشیدی و رفتی
از این ویرانسرا رفتن چه خوبست
که باغم بودم و هستم! تو رفتی
مرا تنها چرا غمگین گذاری
برو ای دل که میبینم تو رفتی!
هوای یار تو را از کوی ما برد
وگرنه کس نپندارد که رفتی
غبار از چهره می شویم ولی تو
به یاد آن غبار آلوده رفتی
نه من عاشق !نه تو معشوق بودی!
برای ماندن خود بود که رفتی!
نوشدارو:gol:



من رفتم تا بگویم من بودم و تو ندیدی
من رفتم تا با رفتنم جای خالی دستانم را حس کنی
حس کنی که روزی با هم بودیم
و برای هم از قصه و دلتنگی دل می گفتیم
ولی افسوس که به جای قصه های من تو لبخند می زدی
چون قصه و دلتنگی رو باور نداشتی
باور نداشتی که گاهی دل میگیرد
غمگین می شود
و گاهی هم برای کسی می میرد
من رفتم تا تو خوش باشی
شاید بودنم آزارت میداد
رفتم تا از من و از قصه های من رها شوی.
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
من رفتم تا بگویم من بودم و تو ندیدی
من رفتم تا با رفتنم جای خالی دستانم را حس کنی
حس کنی که روزی با هم بودیم
و برای هم از قصه و دلتنگی دل می گفتیم
ولی افسوس که به جای قصه های من تو لبخند می زدی
چون قصه و دلتنگی رو باور نداشتی
باور نداشتی که گاهی دل میگیرد
غمگین می شود
و گاهی هم برای کسی می میرد
من رفتم تا تو خوش باشی
شاید بودنم آزارت میداد
رفتم تا از من و از قصه های من رها شوی.
فکر میکنم منظورتون غصه بوده
 
بالا