بدشانسی از نوع جغرافیائی

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فکر میکنید اگه ما همسایه سوئد و نروژ و دانمارک و اینا بودیم که سال بسال توشون هیچ اتفاقی نمی افته , اونوقت خودمونو با چی مشغول میکردیم؟
برای مشاجره چی میداشتیم که توش غرق بشیم و هر شب با اعصاب داغون سربه بالش میذاشتیم؟
 
آخرین ویرایش:

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر میکنید اگه ما همسایه سوئد و نروژ و دانمارک و اینا بودیم که سال بسال توشون هیچ اتفاقی نمی افته , اونوقت خودمونو با چی مشغول میکردیم؟
برای مشاجره چی میداشتیم که توش غرق بشیم و هر شب با اعصاب داغون سربه بالش میذاشتیم؟

اون موقع اخلاق و نوع زندگی و عقاید و گذشته امون که مثل الآن نبود و متفاوت میشد
سختی ها متفاوت میشد،نگرانی ها،بدبختی ها
شخصیتمون عوض میشد!
همه چیز عوض میشد...

ولی هیچ چیزی کم و زیاد نمیشد

نه خوشی زیاد میشه نه بدی کم میشه (منظورم اینه انسان بلاخره دغدغه خودش ـو پیدا میکنه)



بنظرم خوشحالی و ناراحتی توی این دنیا برای هر انسان، ثابت و به یک اندازه،مساوی و نسبی هستش و هیچ چیزی نمیتونه کم و زیادش کنه.مگر توقعات ما.
همونطور که یه کارتون خواب برای خودش زندگی بی دغدغه ای تصور میکنه ولی از نگاه من ـه پولدار،اون بدبخت و ناراحت ـه،و بلعکس





خلاصه قضیه ی "ای کاش اینجا بودیم" یا "اگر اونجا بدنیا میومدیم چه میشد" همگی سوالات به قول خودم "دور باطلی" هستند چون از پایه ایراد دارند.

اونقدر مساوات و برابری در دنیا میبینم،که اصن ازینکه اینقدر دنیا قابل پیش بینیه داره حالم بهم میخوره :D آدم راحت میتونه جواب تمام سوالات ذهنشو بدست بیاره فقط کافیه ساده فکر کنه ;)
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اون موقع اخلاق و نوع زندگی و عقاید و گذشته امون که مثل الآن نبود و متفاوت میشد
سختی ها متفاوت میشد،نگرانی ها،بدبختی ها
شخصیتمون عوض میشد!
همه چیز عوض میشد...

ولی هیچ چیزی کم و زیاد نمیشد

نه خوشی زیاد میشه نه بدی کم میشه (منظورم اینه انسان بلاخره دغدغه خودش ـو پیدا میکنه)



بنظرم خوشحالی و ناراحتی توی این دنیا برای هر انسان، ثابت و به یک اندازه،مساوی و نسبی هستش و هیچ چیزی نمیتونه کم و زیادش کنه.مگر توقعات ما.
همونطور که یه کارتون خواب برای خودش زندگی بی دغدغه ای تصور میکنه ولی از نگاه من ـه پولدار،اون بدبخت و ناراحت ـه،و بلعکس





خلاصه قضیه ی "ای کاش اینجا بودیم" یا "اگر اونجا بدنیا میومدیم چه میشد" همگی سوالات به قول خودم "دور باطلی" هستند چون از پایه ایراد دارند.

اونقدر مساوات و برابری در دنیا میبینم،که اصن ازینکه اینقدر دنیا قابل پیش بینیه داره حالم بهم میخوره :D آدم راحت میتونه جواب تمام سوالات ذهنشو بدست بیاره فقط کافیه ساده فکر کنه ;)
ما برای ترسیم هر اندیشه یا فعلی فقط میتونیم از پیش فرض های آموخته شده ذهن خودمون کمک بگیریم. برا همینه که اگه بخوایم مثلا از زندگی تو سوئد یا نروژ یه تجسم ذهنی بسازیم , همانهایی را تصور میکنیم که یه عمر باهاش زندگی کردیم. مدتی که من در ترکیه برای دیدن داداشم که اونجا تحصیل میکنه ,رفته بودم , توریست های زیادی رو از هر نقطه دنیا بچشم میدیدم. نوع حرکت , رفتار و حتی نفس کشیدنشونم بقدری آرام و سبک بال بود که میشد فهمید زندگیش رو چگونه معنی کرده یا براش معنی شده. یه مدت برای دیدن عمویم که تو آلمان زندگی میکنه رفتم و نزدیک سه ماه اونجا بودم. موقعیت طوری بود که با خود آلمانی ها هم از نزدیک مراوده داشتم. حتی نوع صبحانه خوردنشونم نشون میداد که تا حد کفایت آرام و بی دغدغه هستند.
یکی از دلائل این آرامش , زحماتی است که نسل های گذشته آنها کشیدن و مملکتشونو طوری ساختن که انسان در آنجا غم معاش و کار و تفریح و امر به معروف و نهی از منکر نداره و واقعا به معنی کامل کلمه زندگی میکنه. من هر چقدر توضیح بدم , قادر نیستم اون فضا رو با کلمات نشون بدهم. در کشور ما هیچکس بفکر کار خودش نیست. همه تو این فکرن که از عواقب وخیم کار اونایی که مسئولیت انجام کار رو بعهده دارن و درست کار نمیکنن و نا امنی در رفاه و اقتصاد و امنیت ایجاد میکنند , چه جوری خودشونو در امان نگاه دارن. خوراک تبلیغات داخلی و رسانه ای ما به ما باورونده که هر جا بری آسمون همین رنگه . من رفتم و دیدم : نیست.
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما برای ترسیم هر اندیشه یا فعلی فقط میتونیم از پیش فرض های آموخته شده ذهن خودمون کمک بگیریم. برا همینه که اگه بخوایم مثلا از زندگی تو سوئد یا نروژ یه تجسم ذهنی بسازیم , همانهایی را تصور میکنیم که یه عمر باهاش زندگی کردیم. مدتی که من در ترکیه برای دیدن داداشم که اونجا تحصیل میکنه ,رفته بودم , توریست های زیادی رو از هر نقطه دنیا بچشم میدیدم. نوع حرکت , رفتار و حتی نفس کشیدنشونم بقدری آرام و سبک بال بود که میشد فهمید زندگیش رو چگونه معنی کرده یا براش معنی شده. یه مدت برای دیدن عمویم که تو آلمان زندگی میکنه رفتم و نزدیک سه ماه اونجا بودم. موقعیت طوری بود که با خود آلمانی ها هم از نزدیک مراوده داشتم. حتی نوع صبحانه خوردنشونم نشون میداد که تا حد کفایت آرام و بی دغدغه هستند.
یکی از دلائل این آرامش , زحماتی است که نسل های گذشته آنها کشیدن و مملکتشونو طوری ساختن که انسان در آنجا غم معاش و کار و تفریح و امر به معروف و نهی از منکر نداره و واقعا به معنی کامل کلمه زندگی میکنه. من هر چقدر توضیح بدم , قادر نیستم اون فضا رو با کلمات نشون بدهم. در کشور ما هیچکس بفکر کار خودش نیست. همه تو این فکرن که از عواقب وخیم کار اونایی که مسئولیت انجام کار رو بعهده دارن و درست کار نمیکنن و نا امنی در رفاه و اقتصاد و امنیت ایجاد میکنند , چه جوری خودشونو در امان نگاه دارن. خوراک تبلیغات داخلی و رسانه ای ما به ما باورونده که هر جا بری آسمون همین رنگه . من رفتم و دیدم : نیست.
عزیز،دیدی که داری حقیقتن کامل نیست

این داستانایی که میگم یا شنیدم یا دوستان و آشنایان که رفتن و اطلاعات داشتن در اختیارم گذاشتن،ببین من دیدگاه خودمو میگم دوست داشتی ازش برداشت کن »
نوع حرکت , رفتار و حتی نفس کشیدنشونم بقدری آرام و سبک بال بود که میشد فهمید زندگیش رو چگونه معنی کرده یا براش معنی شده.
ببین یه آدم در خارج،مطمئناً تمام لحظات زندگیش رو تلاش میکنه و به این نتایج میرسه و مستقیما زاده ی نیاکانش نیستند

مثلا یه دختر رو میبینی در خارج،از سن 16سالگی توی کالج ـشون با هزار پسر رفت و آمد داره،بسیار دختر هستن که رابطه هایی رو برقرار میکنن و چنان صدمه ی روحی ای میبینن،به تصور اینکه قراره زندگی رویایی داشته باشن (آرزویی که هر دختری داره)،بعد ازونور پدر حمایت ـی که میکنه مثل یه پدر ایرانی نیست.دختر ممکنه به مرحله سقط و این جور مسائل برسه،پدر حمایتش مثل پدر ماها نیست
به سن 18 میرسه پدر میگه خرج خودت رو خودت در بیار،میره پیش خدمت یه رستوران میشه اونجا کار میکنه در آمدش رو خودش کسب میکنه زندگیش رو از پدر و مادر جدا میکنه،خونه ی جدا کرایه میکنه
هزار ریسک میکنه با هزار امید و آرزو به یه پسر دل میبنده،و همه چیزش رو هم فدای اون رابطه میکنه، سرش کلاه میره،بعد از چندین سال یکیو پیدا میکنه،اونم بدون ازدواج سالیان درازی با هم میگذرونن،مجموعه ای از استرس های عمیق زندگی رو میچشه
مجموعه ای از مشکلات،بی سرپناهی ها و بی حمایت ـی ها
ولی بازم (البته به لطف جامعه ی قویشون) روی پای خودش وای میسیته
میرسه به سن 28 پخته و کامل و آماده جلوی تو میشینه یه نفس عمیق میکشه،و تو حس میکنی که چه دنیای زیبایی داره

آره داره،ولی به قیمت های گزافی بدستش اورده
ولی شما یه نگاه به جامعه ی سنتی ایران بندازی (نمیگم این خوبه اون بده،میگم تفاوت دارن) مثلا دختره خونه ی باباشه،پدر تا سن صد سالگی دخترش هم که شده خرجش رو میده،دختره یه لقمه ی آماده میخواد یه خواستگار بی هیچ استرس ـی (بزرگترین استرسش اینه که پسر ـه یوقت سیگار نکشه) بدون اینکه چیزی از دست بده سعی میکنه ریسک کنه،زندگی بسازه،عروسی چند ده هزار دلاری میگیره،و همچنان باز هم انتظار داره

همین مورد برای پسر ها هم هست بسیار داستان ها میشنوم که پدر ها پسر هاشون رو به 18 که رسید،مستقل میکنن (به زور!) یعنی خودت برو نون خودت رو در بیار.
پسر از همون سن کم میره سر کار،هزار جوونی و اشتباه میکنه و پای اشتباهاتش هم وای میسته،هزار تنهایی و بی سر پناهی میکشه،کجا پسر عمو و پدر و فلان هست دستشو بگیره ببرتش پیش خودش؟اونجا ازین صحبت ها نیست
بسیار موانع میگذرونه،بسیار سالها رو تنهایی تو خوابگاه دانشجویی میگذرونه،خرج تمام زندگیش رو با دستای خودش در میاره

ولی یه پسر تو ایران،شما نگاه کن،با هزار لطف پدر و مادر و عمو و رفیق و اینها بسیار موقعیت های مختلف رو به روش میزارن،نمیخواد!
بسیار ساپورت میشه از پدر ، لباس و لوازم و نون شب تا آخرین سکه ی پول دانشگاه رو پدر میده
شاید تا سن 30سالگی تو خونه پدر نشسته میخوره میخوابه بزور شاید سر کاری بره که اونهم با هزار منت خودش،با هزار التماس اطرافیانش میره
پس فردا هم مادر یه زن پیدا میکنه واسش دست دختره رو میگیره میاره بالای خونه ی پدرش میشینه




خوب و بد همه جا هست آره،ولی به داستانهایی که گفتم یه نگاه کن،خداییش جامعه ی ما نهایت حق ـش هست که به این درد ها دچار شده.و همینطور جامعه ی اونها.واقعا ما تلاش ـی نمیکنیم (ولی بدی جامعه ی ما اینه که جایی برای تلاش کردن به ما نشون نمیده و نداره!ولی برای اونها هم جای پیشرفت هست هم مکان تلاش کردن!)

خلاصه فکر میکنم همینکه من تو همین سن به عنوان یه پسر،این مشکلات رو دارم،نه بخاطر نیاکان و گذشته و اینها،بخاطر لیاقت و تنبلی و سطح توقعات خودم بود ـه.
و همینطور دختر خانم ها.




این تصور منه حالا میتونه اشتباه باشه ;)
ببخشید طولانی شد!
 
  • Like
واکنش ها: ayja

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عزیز،دیدی که داری حقیقتن کامل نیست

این داستانایی که میگم یا شنیدم یا دوستان و آشنایان که رفتن و اطلاعات داشتن در اختیارم گذاشتن،ببین من دیدگاه خودمو میگم دوست داشتی ازش برداشت کن »

ببین یه آدم در خارج،مطمئناً تمام لحظات زندگیش رو تلاش میکنه و به این نتایج میرسه و مستقیما زاده ی نیاکانش نیستند

مثلا یه دختر رو میبینی در خارج،از سن 16سالگی توی کالج ـشون با هزار پسر رفت و آمد داره،بسیار دختر هستن که رابطه هایی رو برقرار میکنن و چنان صدمه ی روحی ای میبینن،به تصور اینکه قراره زندگی رویایی داشته باشن (آرزویی که هر دختری داره)،بعد ازونور پدر حمایت ـی که میکنه مثل یه پدر ایرانی نیست.دختر ممکنه به مرحله سقط و این جور مسائل برسه،پدر حمایتش مثل پدر ماها نیست
به سن 18 میرسه پدر میگه خرج خودت رو خودت در بیار،میره پیش خدمت یه رستوران میشه اونجا کار میکنه در آمدش رو خودش کسب میکنه زندگیش رو از پدر و مادر جدا میکنه،خونه ی جدا کرایه میکنه
هزار ریسک میکنه با هزار امید و آرزو به یه پسر دل میبنده،و همه چیزش رو هم فدای اون رابطه میکنه، سرش کلاه میره،بعد از چندین سال یکیو پیدا میکنه،اونم بدون ازدواج سالیان درازی با هم میگذرونن،مجموعه ای از استرس های عمیق زندگی رو میچشه
مجموعه ای از مشکلات،بی سرپناهی ها و بی حمایت ـی ها
ولی بازم (البته به لطف جامعه ی قویشون) روی پای خودش وای میسیته
میرسه به سن 28 پخته و کامل و آماده جلوی تو میشینه یه نفس عمیق میکشه،و تو حس میکنی که چه دنیای زیبایی داره

آره داره،ولی به قیمت های گزافی بدستش اورده
ولی شما یه نگاه به جامعه ی سنتی ایران بندازی (نمیگم این خوبه اون بده،میگم تفاوت دارن) مثلا دختره خونه ی باباشه،پدر تا سن صد سالگی دخترش هم که شده خرجش رو میده،دختره یه لقمه ی آماده میخواد یه خواستگار بی هیچ استرس ـی (بزرگترین استرسش اینه که پسر ـه یوقت سیگار نکشه) بدون اینکه چیزی از دست بده سعی میکنه ریسک کنه،زندگی بسازه،عروسی چند ده هزار دلاری میگیره،و همچنان باز هم انتظار داره

همین مورد برای پسر ها هم هست بسیار داستان ها میشنوم که پدر ها پسر هاشون رو به 18 که رسید،مستقل میکنن (به زور!) یعنی خودت برو نون خودت رو در بیار.
پسر از همون سن کم میره سر کار،هزار جوونی و اشتباه میکنه و پای اشتباهاتش هم وای میسته،هزار تنهایی و بی سر پناهی میکشه،کجا پسر عمو و پدر و فلان هست دستشو بگیره ببرتش پیش خودش؟اونجا ازین صحبت ها نیست
بسیار موانع میگذرونه،بسیار سالها رو تنهایی تو خوابگاه دانشجویی میگذرونه،خرج تمام زندگیش رو با دستای خودش در میاره

ولی یه پسر تو ایران،شما نگاه کن،با هزار لطف پدر و مادر و عمو و رفیق و اینها بسیار موقعیت های مختلف رو به روش میزارن،نمیخواد!
بسیار ساپورت میشه از پدر ، لباس و لوازم و نون شب تا آخرین سکه ی پول دانشگاه رو پدر میده
شاید تا سن 30سالگی تو خونه پدر نشسته میخوره میخوابه بزور شاید سر کاری بره که اونهم با هزار منت خودش،با هزار التماس اطرافیانش میره
پس فردا هم مادر یه زن پیدا میکنه واسش دست دختره رو میگیره میاره بالای خونه ی پدرش میشینه




خوب و بد همه جا هست آره،ولی به داستانهایی که گفتم یه نگاه کن،خداییش جامعه ی ما نهایت حق ـش هست که به این درد ها دچار شده.و همینطور جامعه ی اونها.واقعا ما تلاش ـی نمیکنیم (ولی بدی جامعه ی ما اینه که جایی برای تلاش کردن به ما نشون نمیده و نداره!ولی برای اونها هم جای پیشرفت هست هم مکان تلاش کردن!)

خلاصه فکر میکنم همینکه من تو همین سن به عنوان یه پسر،این مشکلات رو دارم،نه بخاطر نیاکان و گذشته و اینها،بخاطر لیاقت و تنبلی و سطح توقعات خودم بود ـه.
و همینطور دختر خانم ها.




این تصور منه حالا میتونه اشتباه باشه ;)
ببخشید طولانی شد!
زیاد به آب و آتیش نزن. قصد شما ترور شخصیت منه. نقد عقیده با نقد عقده فرق میکنه.
 

M.A777

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیاد به آب و آتیش نزن. قصد شما ترور شخصیت منه. نقد عقیده با نقد عقده فرق میکنه.
گفته ی توهین آمیزی هست.

هدف من صحبت و گفت و گوی منطقی هست نه تخریب یه شخصیتی که نه میدونم کیه نه دوست یا دشمنم هست، اونم در ذره ای از اینترنتی که واسم ارزش نداره اونم توی سایتی که سی اُمین سایتی هستش که درش عضو میشم اونم در بحثی به این کوچکی.


نمیدونم چی بگم،جز اینکه پیشنهاد میکنم در مورد تصوراتت نسبت به دیگران قطعاً اندیشه کن.هیچکس نمیخواد یه نفر دیگه رو ناراحت کنه مگر اینکه مشکل روانی داشته باشه.
و اگر فکر میکنی من یا ما(بقیه ی کسانیکه تو تاپیکای دیگه باهاشون برخورد داشتی،کم هم نیستن) مشکل روانی داریم، اون موقع، فقط امیدوارم عاقبت بخیر بشی.
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفته ی توهین آمیزی هست.

هدف من صحبت و گفت و گوی منطقی هست نه تخریب یه شخصیتی که نه میدونم کیه نه دوست یا دشمنم هست، اونم در ذره ای از اینترنتی که واسم ارزش نداره اونم توی سایتی که سی اُمین سایتی هستش که درش عضو میشم اونم در بحثی به این کوچکی.


نمیدونم چی بگم،جز اینکه پیشنهاد میکنم در مورد تصوراتت نسبت به دیگران قطعاً اندیشه کن.هیچکس نمیخواد یه نفر دیگه رو ناراحت کنه مگر اینکه مشکل روانی داشته باشه.
و اگر فکر میکنی من یا ما(بقیه ی کسانیکه تو تاپیکای دیگه باهاشون برخورد داشتی،کم هم نیستن) مشکل روانی داریم، اون موقع، فقط امیدوارم عاقبت بخیر بشی.
من مخالفین نظرات خودم را مخالف خودم نمیبینم. مخالف اون نظر میبینم. برخورد عقاید را هم برخورد شخصی تلقی نمیکنم. ( بجز در مورد شما ) بنابراین لازمه دلائل منطقی ارائه کنید .
 

petromech

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا وقتی بعضی افکار و خرافات و عقاید پوچ در جامعه و ذهن و باطن ملت حاکم باشه داخل سوئد هم زندگی کنی وضع ات همیشه مثل سابق هستش.
 

ali hoseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جبر جغرافیایی!!
یکی از موضوعاتی هست که بعضی وقتا ذهنم رو درگیر میکنه. من از وطنم راضیم و پاش وایمیستم البته.
اما به نظرم این خیلی بده که ما محکوم به شناخته شدن نسبت به وطنمون باشیم. یعنی مثلا (کاملا مثلا ها) به یکی که افغانی هست و اونجا بدنیا امده وقتی اومد ایران بهش سخت بگیریم. ایرانی رفت اروپا اونجا با نژادپرستی برخورد کنن باهاش. کاشانی که رفته اصفهان (مثلا) فکر کنه اصفهنای جاش تنگ شده.
این خیلی بده. به نظرم همه جا متعلق به خداست و انسانها هم آزادن هرجا خواستن زندگی کنن. به نظرم این یکی از آزادی های بشری باید باشه (مثل آزادی های خدادادی دیگش) که هرجا دوست داره زندگی کنه و خودش رو اونجایی بدونه. مثل بقیه شهروندای بومی اونجا بشه. مالیات بده. از هر حقی هم که اونا دارند برخوردار بشه. قانون اونجا رو رعایت کنه. من به این معتقدم. در ضمن اینم بگم که یه آدم سنتی هستم شدید و از وطن خودم جای دیگه علاقه ندارم برم(اخلاق شخصیم).
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جبر جغرافیایی!!
یکی از موضوعاتی هست که بعضی وقتا ذهنم رو درگیر میکنه. من از وطنم راضیم و پاش وایمیستم البته.
اما به نظرم این خیلی بده که ما محکوم به شناخته شدن نسبت به وطنمون باشیم. یعنی مثلا (کاملا مثلا ها) به یکی که افغانی هست و اونجا بدنیا امده وقتی اومد ایران بهش سخت بگیریم. ایرانی رفت اروپا اونجا با نژادپرستی برخورد کنن باهاش. کاشانی که رفته اصفهان (مثلا) فکر کنه اصفهنای جاش تنگ شده.
این خیلی بده. به نظرم همه جا متعلق به خداست و انسانها هم آزادن هرجا خواستن زندگی کنن. به نظرم این یکی از آزادی های بشری باید باشه (مثل آزادی های خدادادی دیگش) که هرجا دوست داره زندگی کنه و خودش رو اونجایی بدونه. مثل بقیه شهروندای بومی اونجا بشه. مالیات بده. از هر حقی هم که اونا دارند برخوردار بشه. قانون اونجا رو رعایت کنه. من به این معتقدم. در ضمن اینم بگم که یه آدم سنتی هستم شدید و از وطن خودم جای دیگه علاقه ندارم برم(اخلاق شخصیم).
من هم آذری هستم و خواهم بود.
تضاهرات رفتاری و قومی و بیانی هر انسان ضامن حرمت یا بی حرمتی به اونه. هر قوم و ملتی اگه بخواد عزت و احترام داشته باشه , باید کمال یافتگی خودش رو فراموش نکنه و تنها از این راه میتونه احترام رو کسب کنه.
 

Similar threads

بالا