انسان شناسی (بخش نخست)

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار



انسان شناسی


و اقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التی فطر الناس علیها


مشخصات انسان
باید توجه داشت که امتیاز انسان از حیوان، تنها به «داشتن قدرت تعقل» نیست بلکه با «نداشتن بسیاری از چیزهای دیگر» نیز همراه است همچون : 1- «نداشتن توان کافی در سازش با محیط» مثلاً بدنی دارد بدون پوست ضخیم و پشم زیاد که بتواند او را در مقابل سرما و گرما و زندگی در محیط طبیعی راحت بگذارد و لذا ناچار به تهیه مسکن و لباس و غیره می شود.
و نیز2- «نداشتن بدنی قوی» و چنگ و دندانی قوی که او را از خطر حیوانات درنده مصون بدارد و نیز نداشتن معده ای قوی که بتواند هر گوشتی را و هر گیاهی را بدون پختن براحتی هضم کند و نیز 3- «نداشتن علمی غریزی» برای تهیه خوراک و ساختن مسکن و گذراندن زندگی در حالیکه حیوانات با وجودی که بقدر انسان نیازمند به کار برای سازش با محیط و تهیه طعام و دفع خطر از خود نیستند.
بطور غریزی آن مقدار نیاز که به کار دارند، می دانند و بطور کلی، در جلب منافع و دفع خطر از خود، علمی غریزی دارند در حالیکه انسان ای که خود را اشرف مخلوقات می داند چنین علمی ندارد گوسفند و گرگ و غیره هم بطور غریزی همدیگر را می شناسند و هم از زمانیکه به دنیا می آیند می توانند راه بروند و نیز مورچه، موریانه، زنبور عسل، روباه و پرندگان مهاجر و غیره بطور غریزی به علوم ایکه نیاز دارند مجهزاند اما انسان فاقد علوم غریزی است.
و از همه مهمتر اینکه حیوانات بطور غریزی، وظائف خود را انجام می دهند و بطور قهری و جبری، به روش نوع خود، زندگی می کنند و هرگز از آن روش، تخلف نمی کنند.
اما انسان در مقابل غرائز خودخواهانه همچون احساس گرسنگی و تشنگی و غریزه جنسی که با انگیزه خودخواهانه انجام می گیرد دارای عقلی است که او را به «حقوق طبیعی و خیرخواهی و نوع دوستی و. ..»، خوبی را باو نشان می دهد و در مواردی که غرائز خودخواهانه انسان برخلاف عقل‌اش یعنی برخلاف حقوق طبیعی و نوع دوستی قرار می گیرد کاملاً انسان، آزاد و مختار است کدام را انتخاب کند.
ممکن است مطلقاً دنبال غرائز خودخواهانه‌اش برود و همچون گرگی به جان همنوعان خود بافتد و یک جنایتکار تمام عیار شود همچنانکه ممکن است دنبال عقل‌اش برود و از غرائز، در چنین مواردی، اطاعت نکند.
انسان «فاعل مختار» است در حالیکه حیوانات فاعل مختار نیستند و بطور جبر، دنبال غرائز خود میروند انسان بطور غریزی، روش زندگی کردن خود را نمی داند و نیازمند به آموزش است و آن مقدار هم که می آموزد می تواند معصیت کند و گاهي هم بخاطر خودخواهی معصیت، می کند و لذا علاوه بر اينكه نیازمند به آموزش است همچنین نیازمند به «حکومت و دین» است تا او را از معصیت و ستمگری منع کند.
اما حیوانات، روش زندگی کردن خود را بطور غريزي و فطري می دانند و آن مقدار که بطور غریزی می دانند بطور غریزی هم عمل می کنند و امکان مخالفت با روش زندگی نوعی خود را که غریزی است ندارند لذا نیاز به آموزش روش زیستن ندارند و نیز نیاز به حکومت و دین هم براي اجراء ندارند.
اما «انسان» (بعکس حیوانات) چنین علمی غریزی و عمل کردنی غریزی را ندارد در نتیجه هم «نیازمند به آموزش روش و شیوه زندگی کردن است»
و هم نیازمند به حکومت (ضامن اجرائی عمل به این روش )
و هم (بخاطر خطاء آموزش های بشری در روش زیستن در بعضي از موارد و ضعف حکومت های بشری در اجراء کامل آنها، نیازمند به دین الهی هست تا با آموزه های الهی مستند به علم مطلق خدا، خطاء های خود را در آموزش روش زندگی کردن، اصلاح کند و با ایمان بخدا، درون خود را نیز اصلاح نماید تا مجری حكومت نیز عدالت را مراعات کند و مردم نیز در غیاب ديد پليس عمل کند.
و هم بخاطر جبران ضعف های درونی اش، نیازمند به شناخت «خداوند عادل و مهربان» است یعنی اعتقاد بخدا و قیامت است همانطور که فلسفه اگزیستانسیالیسم و روانشناس به آن توجه داشته است


سید محمد رضا علوی سرشکی
 

fmosif

عضو جدید
مطلب خوبي هست البته من مطالعات فلسفي ندارم ولي انسان مي تونه به قول قرآن "كلنعام بل هم اضل" باشه يا " بشر و خليفه الله " يه مقدار بي انصافيه در حق آفريده اي به اين پيچيدگي كه با حيوان مقايسه بشه .... البته شايد اين اقتضاي مباحث فلسفي باشه ، ممنون مي شم نظرتون رو بفرماييد
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
مطلب خوبي هست البته من مطالعات فلسفي ندارم ولي انسان مي تونه به قول قرآن "كلنعام بل هم اضل" باشه يا " بشر و خليفه الله " يه مقدار بي انصافيه در حق آفريده اي به اين پيچيدگي كه با حيوان مقايسه بشه .... البته شايد اين اقتضاي مباحث فلسفي باشه ، ممنون مي شم نظرتون رو بفرماييد
من اول با یه سوال از شما شروع می کنم....
بشر چه موقع می تونه خلیفه الله بشه؟
 

fmosif

عضو جدید
من اول با یه سوال از شما شروع می کنم....
بشر چه موقع می تونه خلیفه الله بشه؟
البته اصلاح کنم صحبتتون را تا صبح ظهور خلیفه الرب شدن مقدور است .
وقتی مجرای خواست و اراده رب بشه .... خیلی شرایط داره. به زبون ساده بایستی مثل لوله فقط خواست خدا را به زمین منتقل کنه و این لوله که درونیات فرده بایستی مبری از هر جرم و ناخالصی باشد. ما با دورنی پاک متولد شدیم ولی اکثر ما به خاطر مسائلی این مجرا را مسدود کردیم...
نمی خواید بگید که در ابتدا با حیوان شباهاتی داره ؟
 
آخرین ویرایش:

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
البته اصلاح کنم صحبتتون را تا صبح ظهور خلیفه الرب شدن مقدور است .
وقتی مجرای خواست و اراده رب بشه .... خیلی شرایط داره. به زبون ساده بایستی مثل لوله فقط خواست خدا را به زمین منتقل کنه و این لوله که درونیات فرده بایستی مبری از هر جرم و ناخالصی باشد. ما با دورنی پاک متولد شدیم ولی اکثر ما به خاطر مسائلی این مجرا را مسدود کردیم...
نمی خواید بگید که در ابتدا با حیوان شباهاتی داره ؟
ممنون از توضیحاتتون....
اما اینجا یه اشتباه ظریف رخ داده....
شما دارید فلسفه ی دینی رو با فلسفه ی علمی مقایسه میکنین....
این مبحث داره انسان شناسی و نهایتا خداشناسی رو از دیدگاه درون شناسی فلسفه ی علمی بررسی میکنه....
چیزی که شما در آخر صحبتاتون اشاره کردین در مورد تشابه انسان با حیوان،نظریه ی تکاملی داروین هست که به این موضوع میپردازه و میگه انسانها موجوداتی تکامل یافته از سایر موجودات هستن...
در حالیکه در فلسفه ی دینی و طبق نص صریح قرآن جد همه ی انسانها آدم هست.....
اینجا تعارض بین علم و دین هست....
اما شهید مطهری خیلی زیبا این تعارض دیدگاهی رو تحلیل میکنن و مثل خیلی از مذهبیون(مسیحی و اسلامی) این نظریه رو بطور کامل رد نمیکنن و سرکوب نمیکنن....

تحلیل شهید مطهری بر نظریه ی داروین:


دیدگاه شهید مطهری در باب تکامل
حال موضوع را با نگاه شهید مطهری ادامه می دهیم . شهید مطهری دراثرارزشمند خویش «توحید» طی چند فصل به صورت مبسوط به توضیح و نقد و بررسی نظریه تکامل داروین پرداخته است . در اولین نگاه شهید مطهری از دو فرضیه در رابطه با خلقت نام می برد تحت عنوان " ثبات انواع " و " تبدل انواع " که اولی را گاهاً فرضیه خلقت و آفرینش می نامند .[8]
شهید مطهری چنین می آورد که : « آنگونه که بعضی ها از نظریه تبدل انواع داروین بعد مادیت را در نظر گرفته اند و از آن اثبات بی خدایی نموده اند چنین نبوده چرا که داروین خود آدم مذهبی بوده و تا آخرین لحظه هم به خداوند معتقد بوده است ». [9]
شهید مطهری با ذکر وجود هر دو نظریه در تاریخ بشری به دو اشتباه طرفداران هر دو طیف اشاره می کند که :« اشتباه طرفداران تبدل انواع این بوده که خیال کرده اند اصولی که آنها برای تبدل انواع ذکر کرده اند کافی است و این عدم کفایت دلایل نظریه را ابطال نمی کند و چاره ای نیست که مساله خدا شناسی را در آن دخالت دهیم .اما اشتباه طرفداران ثبات انواع این خواهد بود که خیال کرده اند خداشناسی مستلزم ثبات انواع است و تلاش کرده اند اصول لامارک و داروین را بی اساس بخوانند در صورتی که این اصول همه با اساس بوده ولی برای توجیه پیدایش حیوانات نا کافی است ». [10]
اگر توجه داشته باشیم یکی از براهین اثبات خدا برهان نظم است و در صورت کافی بودن دلایل اصول لامارک و داروین که در پیدایش انواع ذکر کرده اند استدلال و برهان نظم مخدوش می گردد و در غیر این صورت برهان نظم تایید می گردد . بنابراین می بینیم که گویی شهید مطهری پذیرش کفایت اصول تبدل انواع را با مبانی برهان نظم که مبتنی بر فرض خالقی مدبر و دانا است را با فرایند های طبیعی تعویض می نماید پس نظریه تبدل انواع رد می شود .شاید اشاره به نگاه اولیه لامارک چندان بعید نباشد آنجا که ذکر می کند بسته به تغییر در آب و هوا و شرایط جغرافیایی و طرز زندگی اعضا و شکل و حتی ساختمان جانور یا گیاه تحول می یابد یعنی اینکه تغییرات زیست محیطی باعث تغییرات ساختاری در موجودات می گردد و این همان تفکر جمعیتی است که داروین بر آن اشاره داشته است و این همان نقطه مهم و اساسی نظریه داروین است که موجبات انتقاد های فراوان شده است.[11]
"تا تغییری در شرایط زیست محیطی رخ ندهد موجودات زنده آن محیط تغییر نمی کنند "
و لامارک هم این موضوع را به کرات مورد تایید قرار داده بود و برای این نظر خویش مثال های متنابهی آورده است .
این نگاه مورد انتقاد قرار گرفته چرا که توجیه ، توجیه نا رسایی است و چگونه این قانون : که عضوی در محیطی استفاده نداشته باشد طرد می گردد و به مرور از بین می رود با چه قانونی قابل انطباق است ؟
در نهایت صورت بندی اصول لامارک به این صورت خواهد بود که :
اصل اول : تاثیر محیط .
اصل دوم : پیدایش نیازمندی های جدید و عادات جدید بر اساس آن نیازمندی ها .
اصل سوم : این صفات بدست آمده با وراثت منتقل می گردد .
استاد شهید مطهری در مقابل این سه اصل اثر اصل اول و دوم را در حالیکه انکار نمی کند اما ناکافی می داند و اصل سوم را قابل مناقشه و مخدوش می داند . [12]
آنگاه که داروین آمد و اصول دیگری را آورد اگر چه اصل اول لامارک را مورد تایید قرار داد اما موضوع دیگری را تحت عنوان " انتخاب طبیعی " و " بقای اصلح " را مطرح نمود که بسیاری از مسایل و مشکلات نظریه لامارک را نداشت چرا که لامارک نتوانسته بود حرکت همیشگی نوع را در جهت منافع و مصالح توجیه کند اما انتخاب طبیعی داروین تا حدودی این اشکال را رفع کرده بود .
بنابراین درمی یابیم که بحث اصلی شهید مطهری ناظر به سازگاری و یا عدم سازگاری نظریه داروین با خداشناسی است . و تلاش می نماید تا سازگاری یا عدم سازگاری این موضوعات را با مسئله خداشناسی در اسلام مورد بحث قرار داده و بـا روش مقایسه ای بــا برهان های اثبات خدا نتیجه مورد نظر خود را استنتاج نماید . [13]
اما با توجه به مباحث مطرح شده چنین در می یابیم که هم در دین و هم در نظریه تکاملی لامارک و داروین بحث تغییرات در موجودات وجود دارد که این تغییرات در حوزه دین به دست و فعل خداوند صورت می گیرد اما در نگاه تکاملی اگر چه تغییرات در محیط صورت می گیرد اما دلایل و علت آنها را ذکر نمی کند و گویی از یافتن و ارائه علت تغییرات به جهت انتولوژی( Ontology) و اپیستمولوژی(Epistemology) عاجز و ناتوان است همچنانکه خود داروین در قسمت های مختلفی از کتابش و در کنار حرفهایش اعتراف می کند که : بالاخره یک عامل مجهولی را باید برای پیدایش این تغییرات معتقد شد یعنی همه این عواملی که من ذکر می کنم باز هم معما را حل نمی کند و این مهم یعنی اینکه توجه به هدف و این همان اصلی است که الهیون می گویند : " اصل توجه به غایت " . [14]
بنابراین اگر تمام حرف های داروین صد درصد هم درست باشد بالاخره باید به عاملی ماوراءالطبیعی معترف باشیم خواه با نگاه دینی و ایمانی بتوانیم آنرا اثبات نموده و بپذیرییم و خواه اینکه با نگاه داروینی بدون اثبات آنرا بپذیریم . بهرحال در نگاه شهید مطهری امکان جمع نمودن این دو امر : نظریه تکاملی داروین و اعتقاد به خدایی مدیر و مدبر و دانا به عنوان خالق و نظم دهنده به عالم امکان چندان دور از عقلانیت نبوده و این دو نافی همدیگر نیستند .




امیدوارم این مبحث به خوبی روشن شده باشه......
شهید مطهری یه جمله دارن که خیلی کاربردیه،اتفاقا در مورد همین نظریه ی داروین و اختلاف نظراتی هست که علما و دانشمندان داشتن.....
مثلا علامه طباطبایی کلا رد میکنن و آقای مشکینی قبول دارن.....
شهید مطهری نظرشون این هست که استنباط های دینی با علمی نمیشه مقایسه کرد،چون باعث تعارض میشه اما هردو میتونن درست بگن.....
این یه نگاه فلسفی جامع هست.....


اما در مورد بحثی که من پیش کشیدم....
چون دیدم شما از نظر دینی وارد بحث شدین،منم ترجیحا" از بعد دینی خواستم وارد بشم.....
سوال من این بود که بشر چه موقع میتونه خلیفه الله بشه؟نه اینکه چطوری میتونه باشه؟
انسان این پتانسیل رو داره که خلیفه الله بشه،اما انسانی که تازه به دنیای مادی پا نهاده و مورد امتحان قرار نگرفته و تکلیفی نداره که خلیفه الله نیست....
انسان وقتی خلیفه الله میشه،که آدم بشه....
وقتی خلیفه الله میشه که توی امتحانات سربلند بیرون بیاد.....
وگرنه من نوعی که نمی تونم بگم خلیفه الله هستم،اما می تونم بشم و می تونم باشم.....
هیچ محدودیت زمانی هم نداره.....
ولی ظهور که صورت گرفت،اینقدر دین خوب تبیین میشه و چهره ی زیبای دین نشون داده میشه که خلیفه الله بر زمین زندگی میکنن....
یعنی همه ی مردم میشن خلیفه الله.....

 

Similar threads

بالا