ادمین موقع کشيدن تابلو "باشگاه مهندسان", دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "مدیر ارشد" را به شکل لرد " و "کاربر اخراجی" را به شکل "آمی" يکي از طرفداران جنبش سبز تصوير مي کرد. کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.
روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل لرد را در چهرة يکي از جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت.سه سال گذشت. تابلو باشگاه مهندسان تقريباً تمام شده بود ؛ اما ادمین هنوز براي آمی مدل مناسبي پيدا نکرده بود.
آرامش، مدیر تالار هنر کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. ادمین پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا تالار هنر بياورند , چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به تالار هنر آوردند, دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع ادمین از خطوط بي تقوايي, گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداري کرد.
وقتي کارش تمام شد گدا, که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود, چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد, و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" ادمین شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل, پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز روًيايي داشتم, هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة لرد بشوم!."
پی نوشت: "آخرش و مشکی نکردم که هیجان داشته باشه!!!" (می دونم تکراری بود و همه اخرش و می دونستین!!)