اشعار و نوشته هاي عاشقانه

بوکانی

کاربر فعال
آن دم که با تو ام
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

برگزیده از وبلاگ : یک سبد آواز نو
 
آخرین ویرایش:

بوکانی

کاربر فعال
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
برگزیده از وبلاگ : آشیانه ای برای عشق
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت

به که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر

زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای

بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم

گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند

خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری

کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو

کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست

بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی

تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو

روزی ما باد لعل شکرافشان شما

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!



بیدار شو


با قلب و سر رنگین خود


بد شگونی شب را بگیر


تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود


زورق ها در آب های کم عمقند...


خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!


جهان این گونه آغاز می شود:


موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند


(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی


وخواب را فرا می خوانی)


بیدار شو تا از پی ات روان شوم


تنم بی تاب تعقیب توست!


می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم


از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب


می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!



پل الوار

 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش بودی
تا میدیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند !
ای کاش بودی
و می دیدی
که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند
و ...
ای کاش بودی و می دیدی
که چگونه بیقرار توام
بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی
بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !
و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم
داشت !
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ه مي کشم تو را , با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا , اي کرامت بهار

در رهت به انتظار , صف به صف نشسته اند

کارواني از شهيد , کارواني از بهار

اي بهار مهربان , در مسير کاروان

گل بپاش و گل بپاش , گل بکار و گل بکار

بر سرم نمي کشي , دست مهر اگر , مکش

تشنه محبتند , لاله هاي داغ دار

دسته دسته گم شدند , مهره هاي بي نشان

تشنه تشنه سوختند , نخل هاي روزه دار

مي رسد بهار و من , بي شکوفه ام هنوز

آفتاب من , بتاب ! مهربان من , ببار
!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عاشق خودنمائی نمی کند،

عشق را فریاد نمی زند،

عمل می کند به مهربان بودن،

به آرام بودن،

آرامش دادن،

خودخواه نبودن،

به عاشق بودن.

عاشقی تمام کردن رفاقت است در حق معشوق حتی بی هیچ نصیبی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نيستي
اما من برايت چاي مي‌ريزم
ديروز هم
نبودي كه برايت بليت سينما گرفتم
دوست داري بخند
دوست داري گريه كن
و يا دوست داري
مثل آينه مبهوت باش
مبهوت من و دنياي كوچكم
ديگر چه فرق مي‌كند
باشي يا نباشي
من با تو زندگي مي‌كنم.
رسول یونان
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند...
رسول یونان
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیكران تو .
می برد مرا به هر كجا كه میل اوست
موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغكان خنده هات
زیر آفتاب داغ بوسه هات
- ای زلال پاك ! -
جرعه جرعه جرعه می كشم تو را به كام خویش
تا كه پر شود تمام جان من ز جان تو !

ای همیشه خوب !
ای همیشه آشنا !
هر طرف كه می كنم نگاه ،
تا همه كرانه های دور ،
عطر و خنده و ترانه می كند شنا
در میان بازوان تو !

ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناك !
یك نفس اگر مرا به حال خود رها كنی
ماهی تو جان سپرده روی خاك !
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
عشاق در ره جانان در تکو تازند و برای وصال معشوق سعی و تلاش میکنند و به امید وصل محبوب حیات تازه می یابند و احیا و زنده میشوند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قاب عکستو زدم جای ساعت دیواری

از اون موقع به بعد تو شدی
تمومه لحظه هام . . .
 

noom

عضو جدید
میریم تو خونه جلوی شومینه همدیگه رو تنگ بغل میکنیم
:)
تو راه برای خودم ازین فکرای خوب خوب می کنم, که کمتر سردم بشه٬ که زودتر برسم
حالا ٬
من رسیدم به مزرعه مون
حالا من رسیدم نزدیکای کلبه
چرا نمیای بیرون پس؟
حالا رسیدم پشت در
پشت در دارم برای خودم هی راه میرم که قرچ قرچ کنه برفا و تو بفهمی که من اومدم
چرا نمی فهمی پس؟
درو باز می کنم
می بینی؟ هیچ گرمایی نمیخوره تو صورتم
خونه سرده, سردِ سرد, عین هوای بیرون, اصلاً سردتر از هوای بیرون.
تاریک هم هست . تاریکِ تاریکِ خیلی تاریک
من ؟
می ترسم
صدات نمی کنم ولی.
می ترسم از جواب ندادنت ٬ میفهمی ؟
یادت نرفته که ؟
یعنی رفتی؟ از پیشم رفتی؟
میام
میام تو
کلبه مون کوچیکه٬ دو تا اتاق که بیشتر نیست٬ زود میشه گشت همه جاشو.
من نمی گردم ولی, می ترسم که نباشی
می ترسم که بگردم و نباشی
می فهمی؟

میشنم همونجا رو زمین
تکیه میدم به در
پاهامو جمع می کنم تو بغلم
سرمو تکیه میدم به زانوهام
شروع می کنم به فک کردن به همه روزهای خوبی که با هم داشتیم
برای این به اون روزها فکر می کنم که فرصت فکر کردن به نبودنت را به خودم ندم

امروز تولدم بود.
تو توی اتاقی
میخواستی منو سورپریز کنی
شنیدی که من درو باز کردم و اومدم تو, ولی هی هرچی منتظر شدی من نیومدم تو اتاق
آخرش خسته میشی
میای ببینی من چیکار می کنم یه ساعته اینجا
می بینی منو
سرمو از عقب تکیه دادم به در
سقفو نگاه می کنم
یا شاید هم بالاتر از اون
سیگار می کشم
گریه؟
نه.
معلومه که گریه نمیکنم.
ولی دارم خیلی فکر می کنم, اونقدر که ندیدمت که اینهمه وقت جلوم وایستادی و سرتو این مدلی یه وری کج کردی و داری نگران نگاهم می کنی
بعد خیلی نگران میشی
یهویی می پرسی چیزی شده؟ میگی به من؟
من ؟
من یهویی تکون میخورم, یه تکون گنده, انگاری که برق ازم رد شده باشه
هیچی بهت نمیگم که چه فکرایی می کردم که
فقط نگات می کنم
خشک
خشکِ خشک نگاهت میکنم
خشک ولی طولانی و عمیق.
میگم نه, چیزی نشده, بعدشم زورکی می خندم
:) میفهمی همه چیزو, نه؟
میای جلو
میشینی جلوم
رو دو تا زانوت
دستای منو از رو زانوهام برمیداری میگیری دستت
نیگام میکنی
ساکت و آروم نیگام میکنی
میگی ببخشید
من ؟
نه گریه نمیکنم
دستام رو تو مشتات جمع میکنی و آروم میذاریشون رو زانوهام
خم میشی و پیشونیت رو میچسبونی به پشت دستامون که تو دست همه
میگی تولدت مبارک
چشمات رو میبندی
من ؟
سرم رو دوباره از عقب تکیه میدم به در
بازم سقف رو نگاه میکنم
شایدم بالاتر از اون
گریه ؟
نه
گریه نمیکنم
هوا؟سرده . خیلی سرد
 

بوکانی

کاربر فعال
پره تــــرسه نــگاه مــــن، به بن بســت ته جاده


جایی که نبض دسـتاتُ یه روز از من گرفت ساده


می بندم چشمـــامُ باشـی توی این شب خیالم


تا ســـتاره هات ببـینن بی تــــو من چیزی ندارم


من خـــودم همـــدرد ابــــرم توی گیر و دار بارون


فک نکن با درد دوریت میشم از عشقت پشیمون


آره دل افـــتـــاده از پا نه اینــــکه از تـــــو بریــدم


نیم نگاه منُ نگاه کن بی تـــو مـن چیا کشـــیدم


میــــون اول و آخـــر خــــــودم به باد ســــــپردم


ای تو دور از من و با من، مــن تو رو از یاد نبردم


میخوام با تو باشم افسوس نه تو هستی نه که دیروز


من بـــرات خاطــــره میگم تا که برگــــردی تو یک روز
 

بوکانی

کاربر فعال
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
حتی کتابی داستانت را نمی دانست
[/FONT]
 

بوکانی

کاربر فعال
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گفتم که یک غزل بنویسم برای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]احساس می کنم که کمی پیرتر شدم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]احساس می کنم که شدم مبتلای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دل می دهم دوباره به طعم صدای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از قول من بگو به دلت نرم تر شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]رخصت بده نفس بکشم در هوای تو[/FONT]
 

بوکانی

کاربر فعال
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزدم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را دوست مى‏دارم
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم
بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی

تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز



شعر از : پل الوار
ترجمه : احمد شاملو
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌خواهم حالا تا ابد برای خودم در انعکاس آب
آوازی محرمانه بخوانم
شما چه بشنويد و چه بازارِ مسگران،
باز همه‌ی کلمات راه خانه‌ی مرا می‌دانند.
من اصلا از فعل ماضی مطلق می‌ترسم
...من در قيد صفتی ساده از طوايف عاطفه‌ام،
و حروف ربط را در کوچه‌ای نيافته‌ام
که از هر مگر مرا در اگری ديگر نظاره کنند!
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد،
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه.

...من فکر می کنم در غیابِ تو
همۀ خانه های جهان خالی ست،
همۀ پنجره ها بسته است،
اصلاً کسی
حوصلۀ آمدن به ایوانِ عصرِ جمعه را ندارد.
پرده هایی که پیدایند
یک جوری شبیه دیوار دیده می شوند..
سید علی صالحی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین جا، نزدیک به همین میل همیشه ی رفتن، انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خار خوش باور، چشم به راه کودکان دبستانی دور، هی بی قراری ِ غروب را تحمل می‌کند. اما کمی دورتر از باد ِ نابلد، عده ای آشنا مشغول چراغانی کوچه تا انتهای آیینه اند. انگار شب دیدار باران و بوسه نزدیک است.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
قلبم را نیازی بیشتری است تا برون ریزم تمامی درد هایم هر چند که دل سفره نیست محرم کجاست ...
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
درست مثل فنجان قهوه
که ته می کشد
پنجره
کم کم از تصویر تو
تهی می شود
...حالا
من مانده ام و
پنجره ای خالی و
فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
و کدامینتان استقامتی چون ... تا بشنود آنگاه که سنگه صبور عاجز ماند نشانم دهید
آن کس که سیل اشک مرا دیدن باشد جایی که گونه هایم رفیق نیمه راه سفرم
من نخواستم سروی باشم بلند و آزاد یا که تاکی پر حاصل من
به برگی زرد در پاییز قانع ام اگر در زیر پای عابری له شوم ---
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای دلتنگی بهانه نمی آورم

قضاوت با خودت ,

دلم اندازه یک دنیاست ...

اما

یک دنیا غم در دلم جا گرفته است

به همین سادگی ...
 

Similar threads

بالا