از Presentation لذت ببرید -مخصوص *.ppt -فایل تو کو... ؟؟

وضعیت
موضوع بسته شده است.

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:

اینم یه فایل توپ با جملاتی بسیارزیبا وعکسهایی قشنگتر :D:D
حتما ببیندشون :biggrin::biggrin:
موفق باشید ;):gol:
 
آخرین ویرایش:

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سه باره من اومدم

سه باره من اومدم

نمی دونم این پستم تکراریه یا نه :redface:
ولی خداییش عجب شن باز های حرفه ای هستند اینا:eek::eek:

ما هم دل خوش بودیم که با شن کنار دریا مجسمه درست می کردیم:razz:
موضوع رو گفتم دیگه :D
ولی حیفه از دست ندینش ;)

http://www.persianupload.com/6836180
 

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا اللاااااااااااااااه ، من اومدم

یا اللاااااااااااااااه ، من اومدم

این لینک قابل توجه کسائیه که به پرنسهای قجری علاقه مندند:biggrin:

دیوونتم قجری:smile::D:biggrin:
اینو شوخی کردم ها:cry:

http://www.persianupload.com/9900742

اصلا اعتراض قابل قبول نیستا:razz:
 

arash-gh

عضو جدید
  • Like
واکنش ها: spow

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این لینک قابل توجه کسائیه که به پرنسهای قجری علاقه مندند:biggrin:

دیوونتم قجری:smile::D:biggrin:
اینو شوخی کردم ها:cry:

http://www.persianupload.com/9900742

اصلا اعتراض قابل قبول نیستا:razz:

اينا همشون كه سيبيل خانند!!!
نه به اون پروپاچ نه به اون چادر مينيشون
ولي خودمونيم.عجب مئيچورايي بودند..
نديده بودم..ممنون دمت گرم.كارت درست..
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
امیدوارم تکراری نباشه

امیدوارم تکراری نباشه

دیدم زدید تو کار داستان،گفتم منم اینو بذارم:
داستان مکزیکی و آمریکایی
یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق
کوچک ماهیگیرى از بغلش رد شد که توش چند تا ماهى بود!
از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟
مکزیکى: مدت خیلى کمى !
آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مکزیکى: چون همین تعداد هم براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه !
آمریکایى: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟
مکزیکى: تا دیروقت میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم!با بچه‌هام بازى میکنم!
با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهکده میچرخم! با دوستام شروع میکنیم
به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !

آمریکایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم کمکت کنم! تو باید بیشتر
ماهیگیرى بکنى! اونوقت میتونى با پولش یک قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد
اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میکنى! اونوقت یک عالمه قایق براى
ماهیگیرى دارى !

مکزیکى: خب! بعدش چى؟
آمریکایى: بجاى اینکه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به
مشتریها میدى و براى خودت کار و بار درست میکنى…. بعدش کارخونه راه
میندازى و به تولیداتش نظارت میکنى… این دهکده کوچیک رو هم ترک میکنى و
میرى مکزیکو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورک… اونجاس که دست به کارهاى مهمتر هم میزنى …

مکزیکى: اما آقا اینکار چقدر طول میکشه؟
آمریکایى: پانزده تا بیست سال !
مکزیکى: اما بعدش چى آقا؟
آمریکایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب که گیر اومد، میرى و سهام شرکتت
رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینکار میلیونها دلار برات عایدى داره !

مکزیکى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟

آمریکایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یک دهکده ساحلى کوچیک! جایى که
میتونى تا دیروقت بخوابى! یک کم ماهیگیرى کنى! با بچه هات بازى کنى
با زنت خوش باشى! برى دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!!
 

spow

اخراجی موقت
چوب کاری نفرمائید حاجیییییییی:redface:
این گلها هم بابت زحمات شماست:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:ناقابل والا:biggrin:

ممنون رفیق لطف دارین شما
خودت گل این باشگاهی پسر :gol::gol:

دیدم زدید تو کار داستان،گفتم منم اینو بذارم:
داستان مکزیکی و آمریکایی

به به سلام خیلی ممنون
دستت درد نکنه تکراری بودنش اصلا مهم نیست برا من حضورت مهمه عزیز :gol:
فقط مواظب باش بهت بابت این کار اخطار ندن :biggrin::biggrin:
 

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
به این میگن عشق بازی

به این میگن عشق بازی

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتحایش از درد چشم خود نالید.
بیماری زن بعد از مدتی شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشمش مینالید .
موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.
مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت: مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش راباز کرد.
همه تعجب کردند، مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.
 
  • Like
واکنش ها: spow

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان ، دوستان

دوستان ، دوستان

سرودهایی از زرتشت را در این لینک برایتان قرار دادم که از خواندن آن لذت خواهید برد.
ایزد یکتا (اهورا مزدا) نگه دارتان باد;)

http://www.persianupload.com/9696805

سعی میکنم در پستهای بعدی، شما سروران را با تعدادی از اعیاد ما ایرانیان که به فراموشی سپرده شده آشنا کنم.
شادی از آن شما دوستان:gol::gol:
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
عکسهایی بسیار زیبا ودیدنی :D
حتما این فایل رو ببینید :cool::cool:
تصاویری جالب که هنر انسان را در نقش کردن بعد سوم نشان میدهند :eek::surprised:
موفق باشید ;);):gol:
 
آخرین ویرایش:

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :thumbsup2:
اینم یه فایل توپ دیگه:child::w08::w18:
عکسهایی که باشما صحبت میکنند وشمارا وادار به فکر میکنند:w23:
حتما ببینید :w28::w32:
موفق باشید :gol::w30:;)
 
آخرین ویرایش:

pesare shad

عضو جدید
کاربر ممتاز
جشن آذرگان

جشن آذرگان

جشن آذرگان روز آذر از ماه آذر ، نهمین روز از آذر ماه باستانی و 3 آذر خورشیدی به معنی آتش است و یکی از چهار آخیش (عنصر پاک کننده) نزد زرتشتیان است.
زرتشتیان در جشن آذرگان مانند سایر جشنها با لباسهای آراسته و تمییز و آدریان ها میروند و با خواندن نیایش( که بخشی از اوستا است) ، اهورامزدا را سپاس گفته و پس از نیایش به شادی می پردازند.

شادباشید.:gol::gol::gol:
 
  • Like
واکنش ها: Hps

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
اینم یه کتاب :surprised:
کتاب سخنان انیشتین :D
دانشمند قر وقاطی ونابغه بشریت
موفق باشید
;);)
 
آخرین ویرایش:

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز :gol:
اینم یه کتاب :surprised:
کتاب سخنان انیشتین :D
دانشمند قر وقاطی ونابغه بشریت
موفق باشید
;);)

مرسي عمو جان مزين كردي...
ميدونستي البرت قبل از مرگش چه حرف قشنگي زده؟
بايدم ندوني..چون در لحظه آخر زندگيش يك پرستاز كه آلماني بلد نبود... بالاي سرش قرار داشت.
اين پستت چسبيد. بدجوري به موقع بود
 

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز:gol::thumbsup2:
یه فایل فوق العاده مضحک وخنده دار:crying::w01:
اگه کمک اینه نمیخوایم:w15::w15::w23:
اخرین متد کمک رسانی:w28::w29:
حتما این فایلو ببینید:w36::w35:
خیلی جالبه:w39::w43::w42:
موفق باشید
;)
 
آخرین ویرایش:

spow

اخراجی موقت
مرسي عمو جان مزين كردي...
ميدونستي البرت قبل از مرگش چه حرف قشنگي زده؟
بايدم ندوني..چون در لحظه آخر زندگيش يك پرستاز كه آلماني بلد نبود... بالاي سرش قرار داشت.
اين پستت چسبيد. بدجوري به موقع بود

حاجی این به اون در
حالا چی گفته بود؟؟؟؟:biggrin::biggrin::biggrin:
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حاجی این به اون در
حالا چی گفته بود؟؟؟؟:biggrin::biggrin::biggrin:
بخدا ميگم آقاي مهندس اون پرستاره هيچي از آلماني نفهميده بود.
پرستاز؟ :sweatdrop:
نميخوام پستاي زيبات رو به عقب برونم ولي بيا اينم بقيه اش...


آخرين سخنان بزرگان قبل از مرگ

ماری انتوانت
ملکه ی فرانسه در روز اعدام خود بسیار خوددار و متین بود.وقتی از سکوی اعدام بالا می رفت ناگهان لغزید و پای جلاد خود را لگد کرد.بعد رو به او کرد و گفت:((لطفا مرا به خاطر این کارم ببخش اصلا عمدی نبود.))
یوری گاگارین
اولین فضانورد دنیا درباره ی مرگ می گوید:((انسان هر چه بر سنش افزوده می شود حافظه اش کوتاه تر و رشته ی خاطراتش دراز تر می شود و همه ی این مسائل را در هنگام مرگ به یاد دارد که مانند یک فیلم کوتاه داستانی از مقابل دیدگان او میگذرد.))
لئوناردو داوینچی
قبل از این که روح خود را تسلیم مرگ کند اظهار داشت:((من به مردم توهین کردم اثار من به ان درجه از عظمت نرسیدند که من در طلبش بودم.))
توماس کارلایل
مورخ و نویسنده اسکاتلندی درست قبل از اینکه جان به جان افرین تسلیم کند گفت:((احساس کسی را دارم که در حال مرگ است.))
لئوتولستوی
اخرین جمله ای که تولستوی زیر لب زمزمه کرد این بود:((من عاشق حقیقتم.))بعضی از اطرافیان او نیز می گویند او قبل از اخرین دم گفت:((مرگ را درک نمیکنم.))
نرون
امپراطور روم قبل از این که بر زمین بیفتد و بمیرد فریاد زد:((چه بازیگر بزرگی در درون من می میرد.))
جورج ویلهلم فردریک
پدر مکتب دیالکتیک هکل تا اخرین لحظه ی زندگی بر عقیده ی خود پا بر جا ماند.او در زمان مرگ زیر لب گفت:((تنها یک نفر بود که در طول زندگی مرا درک می کرد.)) و بعد از یک مکث کوتاه ادامه داد:((در حقیقت حتی او هم مرا نفهمید.))
برنارد شاو
می گوید:((ارزو دارم که تا اخرین رمق وجود من ثمربخش باشد و هنگامی بمیرم که دیگر از من هیچ خدمتی ساخته نباشد.))او هم چنین می گوید:((یکی از عجایب زندگی این است که مرگ درست وقتی ما را در می یابد که اماده شده ایم تا از یک زندگی شیرین برخوردار شویم.))
فیودو تایچف
شاعر روسی گفت:((وقتی انسان نمی تواند کلمات مناسب را برای احوالش بیابد چه شکنجه ای را تحمل میکند.
فئودور داستایوفسکی
روز ۲۸ ژانویه سال ۱۸۸۱ از خواب بیدار شد و ناگهان دریافت که ان روز اخرین روز زندگی اوست.او هم چنان روی تخت دراز کشید و صبر کرد تا همسرش انا از خواب برخیزد.انا ابتدا حرف او را باور نکرد ولی او اصرار داشت که همسرش کشیش را خبر کند.وقتی کشیش بالای سر وی دعا خواند او از دنیا رفت.
..
 

spow

اخراجی موقت
بخدا ميگم آقاي مهندس اون پرستاره هيچي از آلماني نفهميده بود.
پرستاز؟ :sweatdrop:
نميخوام پستاي زيبات رو به عقب برونم ولي بيا اينم بقيه اش...



فئودور داستایوفسکی
روز ۲۸ ژانویه سال ۱۸۸۱ از خواب بیدار شد و ناگهان دریافت که ان روز اخرین روز زندگی اوست.او هم چنان روی تخت دراز کشید و صبر کرد تا همسرش انا از خواب برخیزد.انا ابتدا حرف او را باور نکرد ولی او اصرار داشت که همسرش کشیش را خبر کند.وقتی کشیش بالای سر وی دعا خواند او از دنیا رفت.
..

عمو من عاشق فضای وهم انگیز داستانهای این مردم
اگه از کتاباش داری بزار حالشو ببریم
دمت جز ;):gol:
 

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol::gol:
با روایت دوستی چطورید :biggrin::biggrin:
فایلی زیبا برای شما تا قدر دوستی هایمان را بیشتر بدانیم :D
موفق باشید ;)
فایل هم بزارید :mad::mad:
ممنون :gol:
 
آخرین ویرایش:

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز:gol::gol:
حوادث با زندگی عجینند:biggrin::biggrin:
ولی.......:que:
هیجان انگیزترین حوادثی که میتونین ببینین:D
این فایلو از دست ندین :biggrin::biggrin:
معرکست من تعریف نمیکنم :surprised:
خودتون باید ببینینش :cool:
موفق باشید;)
 
آخرین ویرایش:

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز:gol::gol:
حوادث با زندگی عجینند:biggrin::biggrin:
ولی.......:que:
هیجان انگیزترین حوادثی که میتونین ببینین:D
این فایلو از دست ندین :biggrin::biggrin:
معرکست من تعریف نمیکنم :surprised:
خودتون باید ببینینش :cool:
موفق باشید;)


خیلی باحال بود حاجی، دلم کباب خواست ییهو!!
 

spow

اخراجی موقت
اینم یه داستان کوتاه اما واقعا واقعی


روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام کرد که براي خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم که ديدند اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با کم شدن تعداد ميمون‌ها روستايي‌ها دست از تلاش کشيدند. به همين خاطر مرد اين‌بار پيشنهاد داد براي هر ميمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با اين شرايط روستايي‌ها فعاليت خود را از سر گرفتند. پس از مدتي موجودي باز هم کمتر و کمتر شد تا روستايي‌ان دست از کار کشيدند و براي کشاورزي سراغ کشتزارهاي‌شان رفتند.

اين بار پيشنهاد به 45 دلار رسيد و در نتيجه تعداد ميمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختي مي‌شد ميموني براي گرفتن پيدا کرد. اين‌بار نيز مرد تاجر ادعا کرد که براي خريد هر ميمون60 دلار خواهد داد ولي چون براي کاري بايد به شهر مي‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او ميمون‌ها را بخرد.

در غياب تاجر، شاگرد به روستايي‌ها گفت: «اين همه ميمون در قفس را ببينيد! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشيد.» روستايي‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌هاي‌شان را روي هم گذاشتند و تمام ميمون‌ها را خريدند... البته از آن به بعد ديگر کسي مرد تاجر و شاگردش را نديد و تنها روستايي‌ها ماندند و يک دنيا ميمون.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اینم یه داستان کوتاه اما واقعا واقعی


روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام کرد که براي خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم که ديدند اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با کم شدن تعداد ميمون‌ها روستايي‌ها دست از تلاش کشيدند. به همين خاطر مرد اين‌بار پيشنهاد داد براي هر ميمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با اين شرايط روستايي‌ها فعاليت خود را از سر گرفتند. پس از مدتي موجودي باز هم کمتر و کمتر شد تا روستايي‌ان دست از کار کشيدند و براي کشاورزي سراغ کشتزارهاي‌شان رفتند.

اين بار پيشنهاد به 45 دلار رسيد و در نتيجه تعداد ميمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختي مي‌شد ميموني براي گرفتن پيدا کرد. اين‌بار نيز مرد تاجر ادعا کرد که براي خريد هر ميمون60 دلار خواهد داد ولي چون براي کاري بايد به شهر مي‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او ميمون‌ها را بخرد.

در غياب تاجر، شاگرد به روستايي‌ها گفت: «اين همه ميمون در قفس را ببينيد! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشيد.» روستايي‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌هاي‌شان را روي هم گذاشتند و تمام ميمون‌ها را خريدند... البته از آن به بعد ديگر کسي مرد تاجر و شاگردش را نديد و تنها روستايي‌ها ماندند و يک دنيا ميمون.


حاجی نکته اینجاست که از کی تاحالا تو هند دلار مطرح شده؟؟ :d:d
 

spow

اخراجی موقت
در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند: شادي، غم، دانش عشق و باقي

احساسات . روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است. بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان

کردند.

اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند. زمانيکه ديگر چيزس از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت

تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد. در همين زمان او از ثروت با کشتي يا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک

خواست.



"ثروت، مرا هم با خود مي بري؟"

ثروت جواب داد:

"نه نمي توانم. مفدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست. من هيچ جايي براي تو ندارم."

عشق تصميم گرفت که از غرور که با قايقي زيبا در حال رد شدن از جزيره بود کمک بخواهد.

"غرور لطفاً به من کمک کن."

"نمي توانم عشق. تو خيس شده اي و ممکن است قايقم را خراب کني."





پس عشق از غم که در همان نزديکي بود درخواست کمک کرد.

"غم لطفاً مرا با خود ببر."

"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم مي خواهد تنها باشم."

شادي هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالي بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدايي شنيد:

" بيا اينجا عشق. من تو را با خود مي برم."

صداي يک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتي فراموش کرد اسم ناجي خود را بپرسد. هنگاميکه به خشکي رسيدند

ناجي به راه خود رفت.




عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجي خود مديون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسيد:

" چه کسي به من کمک کرد؟"

دانش جواب داد: "او زمان بود."

"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"


دانش لبخندي زد و با دانايي جواب داد که:

"چون تنها زمان بزرگي عشق را درک مي کند."
 
  • Like
واکنش ها: Hps
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا