niloufary
کاربر فعال
سلام بچه ها
وقتتون بخیر . من این موضوع رو واسه این اتنخاب کردم چون فک می کنم کودکی های ما خیلی قشنگ تر از کودکی های فسقلی های امروزه .
ازتون میخوام خاطراتی که تو کودکی داشتید و براتون خیلی جالبه رو بنویسید تا هم برای شما تجدید خاطره شه و هم برای ما .
وقتی اسم کودکی میاد خودم شخصا یاد دوچرخه ی آلبالویی رنگم میفتم که واسم مثه خوش رکاب بود . یاد لباس عروس دختر همسایه مون میفتم که چون من از دخترای کوچه تپل تر و دوس داشتنی تر بودم بهم می پوشوندن و یکی از پسرا رو هم می کردن داماد و عروس داماد بازی می کردیم .
با ترس و لرز لوازم ارایش های مامانامونو کش می رفتیم و تند تند با مداد ها خط های کج می کشیدیم رو لب ها مون .
یاد جوجه کوچولو م میفتم که سرما خورد و مامانم قرص سرماخوردگی داد بهش و بعد خانم همسایه یه کم فالوده داد بهش دست اخر که داشت می مرد و من عین بارون اشک میریختم پسر همسایه مون اومد گفت غصه نخور و بعد جوجه مو پرت کرد بالای پشت بوم گفت یکی دیگه بخر این مردنی بود .
و من یک روز تموم تو شوک بودم .
وقتتون بخیر . من این موضوع رو واسه این اتنخاب کردم چون فک می کنم کودکی های ما خیلی قشنگ تر از کودکی های فسقلی های امروزه .
ازتون میخوام خاطراتی که تو کودکی داشتید و براتون خیلی جالبه رو بنویسید تا هم برای شما تجدید خاطره شه و هم برای ما .
وقتی اسم کودکی میاد خودم شخصا یاد دوچرخه ی آلبالویی رنگم میفتم که واسم مثه خوش رکاب بود . یاد لباس عروس دختر همسایه مون میفتم که چون من از دخترای کوچه تپل تر و دوس داشتنی تر بودم بهم می پوشوندن و یکی از پسرا رو هم می کردن داماد و عروس داماد بازی می کردیم .
با ترس و لرز لوازم ارایش های مامانامونو کش می رفتیم و تند تند با مداد ها خط های کج می کشیدیم رو لب ها مون .
یاد جوجه کوچولو م میفتم که سرما خورد و مامانم قرص سرماخوردگی داد بهش و بعد خانم همسایه یه کم فالوده داد بهش دست اخر که داشت می مرد و من عین بارون اشک میریختم پسر همسایه مون اومد گفت غصه نخور و بعد جوجه مو پرت کرد بالای پشت بوم گفت یکی دیگه بخر این مردنی بود .
و من یک روز تموم تو شوک بودم .