تو چنان خون جاری و جویا به رگ های منی تو نیازی بر نیایش سوی درگاه خدا
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 12, 2010 #30,721 تو چنان خون جاری و جویا به رگ های منی تو نیازی بر نیایش سوی درگاه خدا
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,722 از غبار فکر باطل پاک باید داشت دل تا بداند دیو کاین آئینه جای گرد نیست
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,723 تو شمس منی شمس اندیشه هایم ز مغرب به مشرق تو را می کشانم
S sutern کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,724 میروی و گریه می اید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,725 دلیلی ندارد، دلیلی ندارد که تنها بمانی که تنها بمانم
S sutern کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,726 من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,727 ورقی چند ز ناخوانده کتاب غم عشقم که کند کودک تقدیر ز شیرازه جدایم
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,728 ما زنده از اکرام تو ای هر دو عالم رام تو وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,729 لحظه های عمر ما توفیر کرد عشق آمد ژاله را تا مهر برد
دختر شرقی کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,731 تازه فهميدم خدايم، اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي، از من به من نزديكتر از رگ گردن به من نزديكتر فروغ
تازه فهميدم خدايم، اين خداست اين خداي مهربان و آشناست دوستي، از من به من نزديكتر از رگ گردن به من نزديكتر فروغ
eksir عضو جدید کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,732 روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
دختر شرقی کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,733 تا شدي نزديك، دورت مي كند كج گشودي دست، سنگت مي كند كج نهادي پاي، لنگت مي كند
fairy a عضو جدید Nov 13, 2010 #30,734 در زمینی که ضمیر من و توست از نخستین دیدار هر سخن هر رفتار دانه هایی است که می افشانیم برگ و باری ست که می رویانیم
در زمینی که ضمیر من و توست از نخستین دیدار هر سخن هر رفتار دانه هایی است که می افشانیم برگ و باری ست که می رویانیم
gh_engineer عضو جدید کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,735 مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست
S setayesh87 عضو جدید Nov 13, 2010 #30,736 ترا اندر بیابانی مقام است که شامش چون سحر آیینه فام است به هر جایی که میخواهی خیمه گستر طناب از دیگران جستن حرام است.
ترا اندر بیابانی مقام است که شامش چون سحر آیینه فام است به هر جایی که میخواهی خیمه گستر طناب از دیگران جستن حرام است.
امیر افشار عضو جدید کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,739 یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
fairy a عضو جدید Nov 13, 2010 #30,740 ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد / که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
امیر افشار عضو جدید کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,742 دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان میبستم
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,743 ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته بگشاده دیده، دیده ز بلای دی رهایی ************************* مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته بگشاده دیده، دیده ز بلای دی رهایی ************************* مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما مکن هر آن چه توانی که جای آن داری
nooshafarin عضو جدید کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,744 یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,745 در فصل صداقت ها کس بذر نمی کارد افسوس که یوسف وار من مانده در این چاهم
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,746 مکن چون لاله چاکم در دل پر خون که میترسم در او داغ وفای خود ببینی و خجل گردی
semiramis261 کاربر بیش فعال کاربر ممتاز Nov 13, 2010 #30,747 یا پریزادی پیام پاک ایمان آوَرَد وز هجوم این همه اوهام در هم بگذرد
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 14, 2010 #30,748 در هوای مردمی از کید مردم سوختیم در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
Mehraz-6128 عضو جدید Nov 14, 2010 #30,749 تا زمیخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
دختر شرقی کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 14, 2010 #30,750 دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا