نتایح جستجو

  1. بد ذات

    بهترین رمانی که تا بحال خوندید را معرفی کنید ................

    سلام استاد میکاوالتاری نویسنده سینوهه هست
  2. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    سلام دوست عزیز راستش نوشته شما رو که خوندم یاد خودم افتادم ... منم خیلی دلم می خواست بعضی خاطرات دوران دانشگاه رو فراموش کنم اما باور کن هیچ وقت شدنی نیست ... فراموش کردنه آدمهایی که یک عمر باهاشون زندگی کردی ... قدم زدی ... خندیدی و غصه خوردی باور کنید شدنی نیست من خودم دوران دانشجویی خیلی...
  3. بد ذات

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان مرا ، آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت مرا رودی بدان و یاری ام کن تا در آویزم به شوق جذبه وارت...
  4. بد ذات

    سلام خیلی اتفاقی گذرم به اینجا افتاد دیدم معمار هستید چون تعصب ویژه ای دارم دو معماری با...

    سلام خیلی اتفاقی گذرم به اینجا افتاد دیدم معمار هستید چون تعصب ویژه ای دارم دو معماری با اجازتون ادد کردم
  5. بد ذات

    من تو این تاپیک های باشگاه مهندسین بیشتر مهمونم .... اما اگه اهل تراوین و دنیای آدمهای ماجراجویی...

    من تو این تاپیک های باشگاه مهندسین بیشتر مهمونم .... اما اگه اهل تراوین و دنیای آدمهای ماجراجویی مثله من هستی اونجا در خدمتیم اگه اهل بازی های آنلاین هستی تراوین تجربه جالبیه به شرطی که غیرت ترک کردنش رو بعد یک بار تجربه داشته باشی ما که معتاد شدیم من هم چند سالی بندر بودم الانم به واسطه شغلم...
  6. بد ذات

    سلام دوست عزیز باعث افتخار منه که دوست شما باشم من عاشق داستانم فکر کنم انقدر سر داستان امشب...

    سلام دوست عزیز باعث افتخار منه که دوست شما باشم من عاشق داستانم فکر کنم انقدر سر داستان امشب اشکی می ریزد مزاحمت شدم کفری شدی من بیشتر رمانهای تاریخی رو می خونم و عاشق تاریخ فرانسه و انگلیس و البته شاهکارهای آمریکای برده داری و .... ساکنه کجایید ؟ بندر عباس ؟
  7. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    دوران دانشچویی پر از خاطرات تلخ و شیرینه ... دورانی که تا آخر عمرت فراموش نمی کنی روزهایی که با دوستان جمع شدیم و خندیدیم ... روزهایی که یکی از بچه ها انتقالی می گرفت و یا درسش تموم میشد ... جشن فارغ التحصیلی ... اردو ها ... یه تابلو تو اتاقم دارم که دوستم بهم داده .... روش نوشته ...
  8. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    از همون اردوی اصفهان بر میگشتیم ... مهدی بلیط های قطار رو دست کاری کرد و منو با 5 تا دختر انداخت تو یه کوپه و استاد رو انداخت 2 واگن دور تر و اون دو نفر مورد نظر رو هم انداخت کوپه بغل ... شب انقدر کوپه من آشوب بود و سر و صدا داشت همه جمع شدن و بساط خاطرات سفر به راه شد یکی از خانوما گفت : " یکی...
  9. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    کلاس هندسه کلاس هندسه ترم سوم یه درسی داشتیم به اسم هندسه فضایی یه استادی داشتیم که خدایی خیلی باحال بود من عاشق شخصیت چپندر قیچیش بودم ... هیچوقت قابل پیش بینی نبود ... و با من هم خیلی صمیمی بود یه روز اومد سر کلاس گفت فلانی امروز حال ندارم یه جوری بچه ها رو سرگرم کن ... و رفت ته کلاس و مثل...
  10. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    یکی از خاطرات جالب من در دروان دانشجویی برمی گرده به ترک 4 با مهدی و بقیه یچه ها هم خونه بودم عصر بود و من حوصله نداشتم و گیر دادم بریم بیرون :w46: اما همه رفته بودن و تو اتاق آخری مثل جنازه های تو غسال ردیف کپه لالا زده بودند:w37: من هر کار کردم حریفشون نشدم دست آخر کپسول گاز رو برداشتم و...
  11. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    خونه دانشجویی که بودیم میعادگاه کل بچه های کلاس بود یه دوستی داشتیم که همیشه می یومد و می خورد و می رفت و کاری نمی کرد مهدی گفت اینو ادب کنیم ... !!! گفتم با من فرداش که اومد من رفتم چایی دم کردم و آوردم براش تعجب کرد ... چایی رو که خورد گفتم :"علی پاشو حداقل قوری رو بشور ... بهت احترام می...
  12. بد ذات

    خاطرات دوران دانشجويي

    از همون اردوی اصفهان بر میگشتیم ... مهدی بلیط های قطار رو دست کاری کرد و منو با 5 تی دختر انداخت تو یه کوپه و استاد رو انداخت 2 واگن دور تر و اون دو نفر مورد نظر رو هم انداخت کوپه بغل ... شب انقدر کوپه من آشوب بود و سر و صدا داشت همه جمع شدن و بساط خاطرات سفر به راه شد یکی از خانوما گفت : " یکی...
  13. بد ذات

    غزل و قصیده

    تا به فكر خود فتادم، روزگار از دست رفت تا شدم از كار واقف، وقت كار از دست رفت تا كمر بستم، غبار از كاروان بر جا نبود از كمين تا سر بر آوردم، شكار از دست رفت داغ‌هاي نااميدي يادگار از خود گذاشت خرده عمرم كه چون نقد شرار از دست رفت تا نفس را راست كردم، ريخت اوراق حواس دست تا ابر دست...
  14. بد ذات

    غزل و قصیده

    خیال کردم تو هم درد آشنایی به دل گفتم تو هم همرنگ مایی خیال کردم تو هم در وادی عشق اسیر حسرت و رنج و بلایی ندونستم تو بی مهر و وفایی نفهمیدم گرفتار هوایی ندونستم پسِ دیدارِ شیرین نهفته چهره تلخِ جدایی تو که گفتی دلت عاشق ترینه دلت عاشق ترین قلب زمینه همیشه مهربونه...
  15. بد ذات

    غزل و قصیده

    امروز مثل هر روز با من بساز ای درد! این عشق کار من نیست، اما چه می توان کرد؟ وقت عبور می شد از قله های برفی اما کسی برایم ره توشه ای نیاورد این روز های آخر باید وزید و طی شد با رود های راهی، با باد های شبگرد ای روح نابسامان با من نمان و بگریز من خاک می شوم خاک، من گرد می شوم گرد ***...
  16. بد ذات

    غزل و قصیده

    بايد تو را به شدّت ِ آهم عوض كنم با هر بهانه اي كه نخواهم عوض كنم تعريف ِ اصل ِ فاصله و انتظار را با چشم هاي مانده به راهم عوض كنم تا اينكه از تو شعر بگويم ، غرور را با خودنويس ِ هرز ِ سياهم عوض كنم گندم براي وسوسه كردن قديمي است اين بوسه را به جاي گناهم عوض كنم جاي سراب ِ خاطره را با...
  17. بد ذات

    غزل و قصیده

    به که گویم که تو منزلگه چشمان منی به که گویم تو نوازشگر دستان منی به چه سازی بسرایم دل تنهای تو را به که گویم که تو آهنگ دل و جان منی گر چه پاییز نشد همدم و همسایه ی من به که گویم که تو باران زمستان منی همه رفتند از این شهر و دلم تنها ماند به که گویم که تو عمریست که مهمان منی گر چه...
  18. بد ذات

    غزل و قصیده

    غریبه آمده بود آشنا شود با من و از مسیر مقدر جدا شود با من به اعتقاد و به تقواش پشت پا بزند به درد بی دینی مبتلا شود با من خدای کودکیش را کنار بگذارد خودش خدا بشود یا خدا شود با من به درک تازه ای از عشق و معرفت برسد ز قید کهنه عادت رها شود با من بدل به من بشود من...
  19. بد ذات

    غزل و قصیده

    ابر گريان غروبم كه به خونابه اشك مي كشم در دل خود ، آتش اندوهي را سينه ي تنگ من از بار غمي سنگين است پاره ابرم كه نهان ساخته ام كوهي را آسمان گريه ي مستانه كند بر سر خاك بينوا من كه درين گريه من ، مستي نيست همچو مه ، كاهش من از غم بي فردايي است همچو ني ، وحشتم از باد تهيدستي نيست...
  20. بد ذات

    غزل و قصیده

    سفر بهانه ی دیدار و آشنایی ماست از این به بعد، سفر، مقصد نهایی ماست در ابروان من و گیسوان تو گرهی ست گمان مبر که زمان گره گشایی ماست خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است همین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست زمانه غیر زبان قفس نمی داند بمان که «پر نزدن» حیله ی رهایی ماست به روز وصل...
بالا