نتایح جستجو

  1. mahdiehershad

    گروه آمادگی برای کنکور ارشد کامپیوتر 90

    بچه هابه نظر من انتخاب گرایش فقط به علاقه است. چون تو ارشد بدون علاقه بری که موفق نمی شی، بعد اون دوستمون که پرسیده بود هوش یا معماری ، کاش می گفت گرایش ارشناسی اش چی هس. اگر که نرم افزاره اصلا ارزش نداره که بره معماری بخونه، چون باید کلی پیش بخوره اگر قبول شه. من خودم نرم افزارم ، ترم اخرم ولی...
  2. mahdiehershad

    رمان غزال

    اینم از پایان رمان. امیدوارم خوشتون اومده باشه. همیشه شاد باشید:gol:
  3. mahdiehershad

    رمان غزال

    ساناز بی چون و چرا طلا را همراه امیر بیرون بردند. بعد از رفتن انها عمو روبروی سیاوش ایستاد و گفت: خوب اقا سیاوش تعریف کنید ببینیم این چند روزه کجا بودید؟ خوش گذشت؟ همه چشم به عمو دوخته بودیم و کسی جرات حرف زدن را نداشت چون از خشم و ناراحتی رگهای گردنش بیرون زده و صورتش سرخ شده بود. سیاوش که از...
  4. mahdiehershad

    رمان غزال

    با خاطره پیش سپهر رفتیم. خاطره بعد از سفارش به پرستاران بخش، از پیش ما رفت و زدیکی های ظهر همراه پیمان امد. ذراه ای از اثار کدورت و ناراحتی در وجودشان نبود و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و همین رفتار و برخورد خوبشان موجب شرمساریم شد. ولی چاره ای نداشتم، چند تن از پزشکان که همه از دوستان پیمان...
  5. mahdiehershad

    رمان غزال

    هم چنان به درگاه خدا التماس می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم. تا اینکه پرستار امد و گفت: خانم لطفا بیرون باشید. الان یک ساعته که اینجا هستید. به ناچار بلندشدم و بیرون رفتم. از نگاههای فرید احساس می کردم که او هم مرا مجرم می داند و آخر طاقت نیاوردم و گفتم: فرید تو فکر می کنی که کار من بوده...
  6. mahdiehershad

    رمان غزال

    در حالی که به کارهای طلا می خندیدم ،گفتم: خیلی ولی انصافا رامین همیشه کمک حالم بود. بیشتر کارهای شرکت به عهده رامین بود وگرنه نمی تونستم ادامه تحصیل بدم. اتفاقا یک بار هم این بلا رو سر خودم آورد. چند هفته ای روی یک نقشه بیمارستان کار کرده بودم، روز اخری که باید نقشه رو تحویل می دادم اومدم خونه...
  7. mahdiehershad

    رمان غزال

    شب خوب و فراموش نشدنی برایم بود. چون بعد از مدت ها به دور از غم و غصه و کدورت ها باز دور هم جمع شده بودیم. آخر شب وقتی همه مهمانها رفتند از عمو سعید و خاله خواهش کردم که شب را پیش ما بمانند. عمو سعید چون داروهایش همراهش نبود با سهیل به خانه رفت ولی خاله شب را ماند. تا نیمه های شب با هم حرف...
  8. mahdiehershad

    رمان غزال

    و به گریه افتادم، بابا در ادامه حرف من گفت: حقیقتا سپهر گفته اگه غزال ازدواج کنه به هیچ وجه احازه نگه داری طلا رو بهش نمی ده. بعد از کلیی حرف زدن و کلنجار رفتن حلقه را از دستم درآوردم و به دست خانم احتشام دادم. بیچاره دست از پا دراز تر و با حالی گرفته خانه را ترک کرد. بعد از رفتن انها چون سرم...
  9. mahdiehershad

    رمان غزال

    هر کاری کردیم طلا بیرون نمی آمد. بابا و عمو سعید هم به ما پیوسته بودند و انها هم هرچقدر می گفتند بیرون نمی آمد. نمی دانستم چی کار کنم با اون سر و شکل نمی توانستم بپرم تو اب. از بابک خواستم سپهر را صدا کند. دقایقی بعد امد و گفت: دایی جون داخل نبود. در دلم گفتم « پس کدوم گوری رفته، حتما رفته پیش...
  10. mahdiehershad

    رمان غزال

    متعجب از جایم بلند شدم، چون این کار از پیام بعید بود. هفته قبل که به عروسی یکی از اقوام دعوت شده بودم وقتی خواستم به ارایشگاه به دنبالم بیاید، گفت: وقت ندارم و خودت بیا. و من هم از لج به بهانه طلا عروسی نرفتم. پس حتما اتفاقی افتاده بود. وقتی جلوی در رفتم با دیدن سپهر و طلا هم خیالم اسوده شد و...
  11. mahdiehershad

    رمان غزال

    نگاهی بهش انداختم و گفتم: تو خیلی سنگ دلی، بعد از دو ماه فقط یک روز تونستم طلا رو ببینم، تو اگه بودی ناراحت نمی شدی، حالا تو انتظار داری من برات رقص و پایکوبی کنم. باید در موقعیت من قرار می گرفتی تا بدونی چی می کشم اونوقت نمی گفتی پشیمون شدی؟ پیام- اگه حالتو درک نمی کردم که این قدر کوتاه نمی...
  12. mahdiehershad

    رمان غزال

    -از دیدن قیافه نحس ات عقم میگیره، چه برسه بخوام باهات زیر یه سقف زندگی کنم. سپهر- پس لطفا برگرد پیش اقای احتشام چون هر چی باشه طلا از گوشت و خون منه، انشالله از عشقت به شوهر محبوبت که از دیدنش عق نمی زنی یه دختر میاری و هر چقدر خواستی می بینی اش. -حساب تو با طلا جداست، برو کنار دیونه ام نکن...
  13. mahdiehershad

    رمان غزال

    -ولی من بدون طلا نمی تونم زندگی کنم، اون همه چی منه، همه زندگیمه. سپهر- اونم مشکل خودته، من طلا را با خودم می برم. حالا اجازه می دی من بخوابم سرم بدجوری درد می کنه. -بخواب. چون آرام بخش زیادی خورده بود فورا خوابش برد. من هم به سهند تلفن کردم و موضوع را اطلاع دادم. از اینکه امدن سپهر را...
  14. mahdiehershad

    رمان غزال

    سپهر هم فورا از ماشین پیاده شد و او را درآغوشش گرفت به صدای جیغ طلا، لیزا هم بیرون دوید و با دیدن سپهر که از عکس اش می شناخت، مثل مجسمه ها ایستاد. طلا با بغض گفت: سپهر جون خیلی دلم برات تنگ شده بود. عزیزم دل من هم برات تنگ شده بود، یه ذره شده، برای همین اومدم ببینمت. از دیدن این صحنه حال...
  15. mahdiehershad

    رمان غزال

    سر تکان داد و حرفی نزد. وقتی به خانه رسیدیم، بعد از بستن چمدانهایم خوابیدم. چون صبح ساعت پنج پرواز داشتیم. وقتی با صدای زنگ ساعت بیدار شدم دیدم بابا و مامان زودتر از من بیدار شدند. طلا را هم بیدار کرده و حاضر شدیم. همراه بابا و مامان به فرودگاه رفتیم. سهند و شیدا با عمو و زن عمو دقایقی بعد...
  16. mahdiehershad

    رمان غزال

    با تشکر از یاکاموز عزیز. دوستان تا چند روز بعد داستان تموم میشه:smile: بغض سد راه گلویم شد و دیگر حرفی نزدم و به بقیه جاها سرک کشیدم،همه جا پر بود از عکسهای تکی یا دو نفریمان که همه را سپهر نقاشی کرده بود و به دیوار آویخته بود.طلا با دیدن عکس عروسیمان که بالای شومینه قرار داشت خیره شد و بعد...
  17. mahdiehershad

    salam. merc azizam az zahamatet. az farda khodam bagiyasho mizaram. dar zemn behet ray dadam...

    salam. merc azizam az zahamatet. az farda khodam bagiyasho mizaram. dar zemn behet ray dadam. movafag bashi
  18. mahdiehershad

    رمان غزال

    سلام. دوستان تایپ قسمتی از رمان رو یاکاموز عزیز بهم کمک کردن ولی الان نمی تونن بذارن. به محض اینکه ایشون گذاشتن من هم ادامه رو هر چه سریعتر براتون می ذارم.;)
  19. mahdiehershad

    سلام. یاکاموز عزیز امیدوارم مشکل ات به زودی حل بشه. فکر می کنی تا کی می تونی ادامه رمان رو بذاری؟

    سلام. یاکاموز عزیز امیدوارم مشکل ات به زودی حل بشه. فکر می کنی تا کی می تونی ادامه رمان رو بذاری؟
  20. mahdiehershad

    رمان غزال

    شیدا- میگه بله من خیلی دوستش دارم. ساناز- ببینم شما امشب قصد خوابیدن ندارین. چون دیروقت بود همه پا شدن و به اتاق خوابهایشان رفتند و من و ساناز و شیدا و طلا به اتاق پایین رفتیم. طلا- مامی من برم با دایی جون بخوابم. -برو بخواب نه اینکه کشتی راه بیاندازی. طلا- چشم. طلا رفت و ما هم دقایقی با هم حرف...
بالا