رجایی اشکان
پسندها
15,555

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یکی می گفت: دل هر آدمی دری دارد…
    باید باز کنی درِ دلت را رویِ لبخندها…
    می گفت: هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند کلیدِ دل آدم دست خودش نیست
    می گفت: کلیدها را پخش کرده اند بین آدمها و هر کس یکی برای خودش برداشته
    می گفت : بلند شو و بگرد بگرد ببین کلید قلبِ چه کسی در دستِ توست و ببین کلید قلبت کجاست ؟
    برایت خواهم نوشت:‏
    از ابهام لحظه ها از تردید . . ."
    ‏‏از حجم مرگ آور نبودنت . . ."
    برایت خواهم نوشت:
    از حدیث تلخ بغض ها تا ابد . . ."
    ‏‏از قناعت به یک خاطره، یک یاد . . ."
    ‏‏از صبوری من، و جای خالی تو . . .
    همیشه فردایت را تنها تصور کن...
    بدون هیچ کس...
    تو و خودت...
    امروز که تمام شود..........
    حتی سایه ات هم در کنارت نخواهد ماند...
    این تنها قانونسیت......
    که تورا باز میدارد .....
    از التماس برای ماندن دیگران...
    و تنها آن زمان است .....
    که دیگر ترسی از رفتن هیچ کس نداری...
    تنهایی یعنی

    یه پر از تو بالشتت دربیاری

    ولی هیشکی نباشه بکنی تو دماغش......
    انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار فرقی نمیکند....
    تنهایی من عمیق ترین جای جهان است.....
    و انگشتان تو هیچ وققت به عمق فاجعه پی نخواهد برد......
    همه ی کوچه ها را گشته ام
    ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
    کافه های شلوغ
    پاتوق های کوچک
    خیابان ها و میدان ها
    حالا من
    به آسمان هم
    نگاه نمی کنم
    زیرا در آنجا هم نیستی
    آب شده ای در چشم هام
    یک قطره ی پاک.
    خانه را هم گشته ام
    کبوتر سفید
    با آنهمه پر و بال
    لابلای سراب و امید
    روی طارمی نشست
    خانه‌ی من سه ایوان و پنجره داشت
    پرنده‌ی اقبال
    روی چهارمی نشست.
    تو می‌دانی
    شب‌ها از خواب پریدن و دنبال تو گشتن یعنی چی؟
    نه، نمی‌دانی
    بی قراری روز را هم نمی‌دانی
    من اما این بلا را دوست دارم
    که آوار خیالت بر سرم باشد
    دوست دارم
    خودم را در این خرابی
    آواره‌ات ببینم
    نبودنت را ولی دوست ندارم
    این دیگر خارج از توان من است
    رنج‌های دنیا را
    به یک لبخندت می‌خرم
    این تسخیر فناناپذیر را دوست دارم
    همین که بدانم می‌آیی
    لبا‌س‌هام را عوض می‌کنم
    به خودم عطر می‌زنم
    آماده و منتظر
    جلو در می‌ایستم
    و به انتهای خیابان نگاه می‌کنم
    انتظارت را دوست دارم
    گفتم که!
    ته خیابان را دوست دارم.
    آیدین با آرامش خاصی گفت: عشق شما در من کهنه شده خانم!
    سورمه گفت: لابد مثل شراب ...
    سمفونی مردگان
    روی دوشم دروغهایت سنگینی میکند

    دوستت دارم هایی که

    لفظ کلمه اش برای من بود و عشقش برای دیگری

    و حال بگذار

    چشمانم را ببندم

    تجسم این همه فریب مرا دیوانه میکند .
    شب که میشود همه ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ؛ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧﻮﺍﺏﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﯾﻢ ...
    چرا ﮐﺴﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ؛ ﺑﺮﺍﯾـﺖ ﻭﺍﻗﻌﯿﺘﯽ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺯﯾـﺒﺎ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﯾﻢ ...‼️
    ﺧﻮﺍﺏ ﺯﯾـﺒﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾد ؟! ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ ﻫﺴﺘـﯿﻢ...
    و خوشی هایمان مختص خواب هایمان است...
    هر چه کردی به دلم ، ... باز تو را بخشیدم

    با زبان زخم زدی ... دشنه زدی ... خندیدم!

    معنی تک تک رفتار تو را ... میفهمم

    ساده لوحی ست ... بگویم که نمی فهمیدم !

    غرق تردید شدم ، ... باز تحمل کردم

    تا زمانی که ... به چشمان خودم هم دیدم

    دیدم از خشم خداوند ... نمی ترسیدی

    تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم

    بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری

    تو جفا کردی و من هیچ ... نمی پرسیدم

    عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم !

    مثل خورشید ... غروبی که نمی تابیدم

    اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود

    بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم ..
    وسیع باش...
    دلتنگ که شدی...
    منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند...
    بلند شو و قدمی بردار...
    دل کسی را شاد کن...
    دلت خود به خود باز می شود...

    قوی باش...
    و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی...
    خودت را دوست داشته باش...
    تا همچنان باشی...
    در لحظه هایی که کسی برای تو نیست...

    صبور باش...
    زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد...
    گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پبچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد...
    کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی...

    و عاشق باش...
    برای آنکه دوستش داری دعا کن...
    بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی...
    ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد...

    وبقول دوست عزیزی...
    خداوند قادرترین کارگردانیست که بارسیدن...
    سپیده دم میگوید:نور -صدا-حرکت...
    اوزیباترین فیلم هستی را کلید می زندومن بهترین نقش را برایت آرزو دارم...

    .............................................................................................

    بله ما خدا را داریم;)
    متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند
    ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که،
    تو را فرو بریزند…!
    تا تو را انکار کنند…!
    تا از رویـــت رد شـــوند
    به سراغ من اگر می آیی ،
    در سکوتستانم
    در سکوتستان جایی هست ،
    که در آن هیچ کسی
    نَفَسش در نمی آید .
    در سکوتستان، رگ های هوا منجمدند
    و دلیل سر ِ پا بودن دل ها آنجا نامعلوم .
    در سکوتستان، چتری نیست، بارانی نیست
    آدم اینجا انصافا تنهاست !

    به سراغ من اگر می آیی، آهسته نیا
    فریادی بزن، کاری بکن
    شاید با لطف تو سنگ تنهایی من خُرد شود.:(
    دیــده ای شــیشــه هـای اتــومبــیل را
    وقـــتــی ضربـــه ای مـــی خــورنـد و مـــی شــکنـنـد !؟
    دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود
    ولــی از هــم نمــی پاشــد !؟
    ایـــن روزهـــا همـــان شــیشــه ام ؛
    خــرد و تــکـه تــکــه ،
    از هــم نـمـــی پــاشـم ولـــی شــکـستـــه ام ...
    “ﺁﻫﻨﮓ” ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ،
    ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ!
    ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ،
    ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ “ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﺯﻧﺪﮔﯾﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ…
    ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ…
    ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ” ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ” ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎند!
    ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ،
    ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ “ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ”ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ”ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ” ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ!
    ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﺕ دست بزنی...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا