saman205
پسندها
668

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مهندسی :)زنانی ک ایرانی بودند... ;)پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست... :gol::gol:
    کدام یک از ما بد جنس تریم?
    من?
    که آرزوی کشیدن موهایت یکدم رهایم نمی کند?
    یا تو?
    که همیشه هوس کندن گوش هایم آزارت می دهد?
    بد جنس!!
    کدام یک بچه تریم?
    من?
    که کودکانه بهانه ی چشمهایت را می گیرم?
    یا تو?
    که بچه گانه شعرم را خط خطی می کنی?
    کدام یک عاشق تریم?
    من?
    که ذره ذره وجودم چون شمع در حسرت نگاهت آب می شود?
    یا تو?
    که شعله نگاهت هر دم شعله ور نگشته خاکسترم می کند?
    کدام یک بازیگوش تریم?
    من?
    که دلم بازیچه بازی موهایت در نسیم هر لحظه به شوق بوییدن زلفت می تپد?
    یا تو?
    که با هر کرشمه ات بیچاره دلم را به بازی گرفته ای?
    ...ها.!...کدامیک...
    ساده که بودیم
    ساده یعنی همان کودک
    می نشستم و با ابرها شکل تو را درست می کردم
    یادش بخیر
    همیشه از چشمهایت شروغ می کردم و
    به دستهایت که می رسیدم دستانم می لرزید
    بعد
    یا باد بد از راه می رسید و
    سربه سرم می گذاشت
    یا تو گریه می کردی
    تو بیقرار بودی
    تو همیشه بیقرار بودی و من
    می ترسیدم آنقدر گریه کنی که تمام شوی
    من آن وقت ها شاعر نبودم که
    تازه می فهمم
    با ابری که تو بودی
    نباید بازی می کردم
    خدا سایه ات را از سر شعرم کم نکند
    گریه نکن تمام می شوی ها...
    چه مهمانان بی درد سری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
    نه به حرفی دلی را آلوده
    تنها به شمعی قانعند
    و اندکی سکوت...
    بیراهه رفته بودم
    آن شب
    دستم را گرفته بود و می کشید
    زین بعد همه عمرم را
    بیراهه خواهم رفت...
    گفتم :بمان نماندی و رفتی
    بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!
    گفتم:
    نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
    سکوت
    صعود
    سقوط
    تو صدای مرا نشنیدی
    و من هی بالا رفتم هی افتادم!
    هی بالا رفتم،هی افتادم
    تو می دانستی که من از تنهایی،و تاریکی می ترسم
    ولی فیتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
    من بی چراغ دنبال دفترم گشتم
    بی چراغ قلمی پیدا کردم
    وبی چراغ از تو نوشتم.
    حالا همسایه ها با صدای آوازهای من گریه می کنند
    دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
    و می خندند!
    عده ای سر بر کتابم می گذارند و رویا می بینند
    اما چه فایده
    هیچ کس از من نمی پرسد
    بعد از این همه ترانه بی چراغ
    چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند?
    ﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﺗﻮﺳﺖ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ
    ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ‌ﺍﻡ، ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺯﺍﻥ ﻣﻦ

    ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ، ﭘُِﺮﻡ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ
    ﻣﯽ‌ﺭﯾﺰﺩ ﺁﺑﺸﺎﺭ ﻏﺰﻝ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻦ

    ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ، ﺳﺒﮑﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮﻫﺎ
    ﺳﯿﻤﺮﻍ ﮐﯽ‌ ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ

    ﺑﻨﮕﺮ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻨﺪﻩ‌ﯼ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ
    ﺯﺍﻥ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺷﺘﯽ ﺍﯼ ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﻣﻦ!

    ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺨﻦ ﺯ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺍﺳﺖ؟
    ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﻦ
    مرگ را پروای آن نیست
    که به انگیزه ای اندیشد
    زندگی را فرصتی آن قدر نیست
    که در آینه به قدمت خویش بنگرد
    و عشق را مجالی نیست
    حتی آن قدر که بگوید
    برای چه دوستت می دارد. . .
    ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﯼ ﺗﻮ،ﺭﻭﯼ ﺷﻌﺮﻡ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ

    ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﺳﭙﯿﺪ ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺎﭘﻨﺠﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺟﺮﻗﻪ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﺩ

    ﺷﻌﺮﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺗﺐ ﺁﻟﻮﺩﻡ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺍﺯ ﺷﯿﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ

    ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ،ﻋﻄﺶ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺁﺗﺸﻬﺎ

    ﺁﺭﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ،ﮔﺮﭼﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﺎﭘﯿﺪﺍﺳﺖ

    ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﻧﯿﻨﺪﯾﺸﻢ،ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ

    ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺮﺍ ﺣﺬﺭ ﮐﺮﺩﻥ،ﺷﺐ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺍﺳﺖ

    ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ،ﻋﻄﺮﺳﮑﺮﺁﻭﺭ ﮔﻞ ﯾﺎﺱ ﺍﺳﺖ

    ﺁﻩ،ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮔﻢ ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﺗﻮ،ﮐﺲ ﻧﯿﺎﺑﺪ ﺯ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻣﻦ

    ﺭﻭﺡ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺁﻩ ﻣﺮﻃﻮﺑﺖ،ﺑﻮﺯﺩ ﺑﺮﺗﻦ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻣﻦ
    خَــســتهــ شـُـدَمــ اَز بــَس بـهـ آدمــایـــی کِهـ مــی خــوـان جــای تـــورو تــوی قــلــبـَـمـ بگِیرَن گـُفتـَـمــ بـِبـَخــشیـد ایــن جــای دوســتـَـمهـ الــأن بـَـر مــی گـَرده
    اور کن !!! آرامش من ، با تو همرنگ نیست ! ... پس عدم تفاهم ع ا د ی اسـت ... آرامش من مدت هاست که با مـــــداد B6 به رنگ خاکستــــــــــری سـایه خورده .... باز تو میگویی سبــــــــز !؟!
    ﺭﻧﺞ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﻢ
    ﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﺨﻮﺍﻧﻴﻢ،
    ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮐﺎﺭﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺷﮑﻴﺒﺎ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ
    ﻃﻌﻢ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺭﺍ ﻣﻲ ﭼﺸﺎﻧﺪ
    ﻭ ﭼﻪ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ﻟﺬﺕ ﺭﺍ “ﺗﻨﻬﺎ” ﺑﺮﺩﻥ
    ﻭ ﭼﻪ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻳﺪﻥ
    ﻭ ﭼﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺳﺖ “ﺗﻨﻬﺎ” ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ
    ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﻳﺮ ﺍﺳﺖ
    ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﻫﺮ ﻧﺴﻴﻤﻲ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ
    ﻳﺎﺩ “ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ” ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﻜﻨﺪ
    “ﺗﻨﻬﺎ” ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﻱ ﺭﻧﺞ ﺁﻭﺭ ﻭ ﻧﻴﻤﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ
    ” ﺗﻨﻬﺎ” ﺑﻮﺩﻥ ، ﺑﻮﺩﻧﻲ ﺑﻪ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺳﺖ
    ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﻧﺞ “ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ” ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ
    نهههههههههههههههههههههههههههههه بابا جدي ميگي :surprised:
    اينا رو واقعا ملت نوشتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:eek:
    عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود سامان جان مرسی
    سامان جان ممنون از متن زیبات. البته ممنون واسش خیلی کم اما نمی دونم چی بگم یعنی واژه کم آوردم

    مناظره ای بود
    میان مــن و بــاران
    آنگاه
    که دوری ات را تــابی نمانده بود.
    آسمان می درخشید و
    من، می گریستم.
    باران می رقصید و
    من، می دویدم.
    سَحَر می وزید و
    من، می رسیدم
    - تا نبودنت-
    آسمان خیس بود
    مثلِ مـن.
    من خیس بودم
    مثل چشمهایم.
    مناظره ای بود.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا