Topcoding
پسندها
544

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام...
    بابا مدرک...بابا درک.......
    ولی من فعلا دنبال پول هستم...
    کاری داشتی بگو..... اطلاعات عمومی رو تویه ضمینه ی کاری از صفر به 60 میرسونم.... :دی
    با تشکر... :دی
    بهله.
    صحیح میفرمایید.:D
    سر فرصت یه تماس بگیرید با منشیم هماهنگ کنید :دی
    موضوع پروژه : نقش AVR بر روی زندگی بشر...!
    من گرایشم سخت افزاره نه...!
    ممنون از راهنماییتون
    همیشه به من لطف داشتی محمد جان عزیزم :gol:
    شما خودت خوبی گل پسر , آقایی
    ممنونم محمد حسین جان عزیزم که همیشه با متن و شعرهای زیبات به صفحه من سر میزنی داشتن دوستان گلی مثل شما همیشه شادم میکنه
    خیلی زیاد عزیزی مهندس ممنونم
    دشت هایی چه فراخ
    كوه هایی چه بلند
    در گلستانه چه بوی علفی می آمد
    من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
    پی خوابی شاید
    پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
    پشت تبریزی ها
    غفلت پاكی بود كه صدایم می زد
    پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
    چه كسی با من حرف می زد ؟
    سوسماری لغزید
    راه افتادم
    یونجه زاری سر راه
    بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
    و فراموشی خاك
    لب آبی
    گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

    من چه سبزم امروز
    و چه اندازه تنم هوشیار است
    نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

    چه كسی پشت درختان است ؟
    هیچ می چرد گاوی در كرد
    ظهر تابستان است
    سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
    سایه هایی بی لك
    گوشه ای روشن و پاك
    كودكان احساس! جای بازی اینجاست

    زندگی خالی نیست
    مهربانی هست سیب هست ایمان هست
    آری تا شقایق هست زندگی باید كرد

    در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
    و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
    بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
    دورها آوایی است كه مرا می خواند
    سلام...
    من هم علی هستم...
    قربانت...
    از این نوشته ات هم خیلی ممنون...
    با تشکر...
    در دیار ما که هر کالا به هر جا درهم است

    خوب و بد ، معیوب و سالم ، زشت و زیبا ، درهم است

    گر خریداری کند کالای خوب از بد جدا

    با تشر گوید فروشنده : که آقا درهم است

    مهدیا ! یاران خوبت را مکن از بد جدا

    روسیاه و روسفیدش ، جان مهدی ، درهم است ...
    ادامه ی پست قبل:

    در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم
    تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند
    مادر! دوباره زخم شما را سروده ام
    باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
    یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه – مانده بود
    دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
    باور نمی کنم که رمق داشت دست تو
    مجبور شد که دست علی را رها کند...
    تو روی خاک بودی و درگیر خار بود
    چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
    نفرین نکن، اجازه بده اشک دیده ات
    این خاک معصیت زده را کربلا کند
    زخمی که تو نشان علی هم نداده ای
    چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
    باید شبانه داغ علی را به خاک برد
    نگذار روز، راز تو را برملا کند...
    گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
    افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند

    با بغض، مردی آمد از این کوچه ها گذشت
    می رفت تا برای ظهورش دعا کند
    از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد
    پایان شعر بود که توفان شروع شد

    "حسن بیاتانی"
    مثل همیشه زیبا بود:gol:

    .............................

    ابریست کوچه کوچه، دل من، خدا کند
    نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند
    حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
    چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
    مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
    شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
    با واژه های از رمق افتاده آمدم
    می خواست این غزل به شما اقتدا کند
    حالا اجازه هست شما را از این به بعد
    این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
    مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ...
    تا اینکه لای لای تو با او چها کند
    یادش بخیر مادرم از کودکی مرا
    می برد تکیه تکیه که نذر شما کند
    یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها
    می برد با حسین شما آشنا کند
    هر طور راحتین!
    ........
    و مرد بودن چه دشوار است دراین روزگار!!
    سلام
    ای اف به این زمانه و ای اف به این روزگار
    تا کی شکست؟ خرد شدن، بغض و انتظار؟
    دنیا پر است از چیزهای شوم...
    از هرچه انفاق عبث، تلخ و ناگوار
    جتی تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند
    مرزی نمانده بین جهان، جبر و اختیار
    یعنی چی راجع به هرموضوعی یکی بذارم
    این که شدنی نیس
    دیوان کل شعرا هم کفاف این کار رو نمیده :دی
    چه برسه به دیوانهای من

    ای بابا
    شاعر هم مگه کلاهبردار میشه ؟ :دی
    میدی یکی که بلده واست ترجمه کنه خب :دی
    حالا فارسیشو میذارم بابا
    جر نزن
    پس بمان تا صبح دولتت بدمد :دی

    راستی
    هر شعری باشه قبوله دیگه نه ؟
    موضوعش که فرق نمیکنه ؟
    شعر ترکی قبول نیس ؟ :دی
    کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
    و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

    این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
    و رفاقت، اطمینان خاطر.

    و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
    و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

    و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
    سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
    با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

    و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
    که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
    و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

    کم کم یاد می‌گیری
    که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

    بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
    به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

    و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
    که محکم هستی...
    که خیلی می‌ارزی.

    و می‌آموزی و می‌آموزی

    با هر خداحافظی
    یاد می‌گیری...!

    "خورخه لوییس بورخس / مترجم : محسن عمادی "
    سلااام بر متخصص شاعر پیشه تالار کامپیوتر،
    خوبین؟
    مرسی از شعرتون،
    افکار لطیفی دارین،
    پاینده باشین.
    خود پروژه رو که نگفتم مهندس:surprised:
    یه موضوع ازتون خواستم فقط:eek:
    به تماشا سوگند
    و به آغاز کلام
    و به پروازکبوتر از ذهن
    واژه ای در قفس است
    حرف هایم ،مثل یک تکه چمن روشن بود.
    من به آنان گفتم:
    آفتابی لب درگاه شماست
    که اگر در بگشاید به رفتار شمامی تابد
    و به آنان گفتم:سنگ آرایش کوهستان نیست
    همچنان که فلز ،زیوری نیست به اندام کلنگ
    در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
    که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
    پی گوهر باشید
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا