soudabe
پسندها
851

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ای بابا شما رو آسمونا جا داری آخه فرشته با زمینی ها کاری نداره که...
    همین نزدیکی...
    چه خبر خوش میگذره؟؟؟؟
    در کوچه های تاریک با سایه ی خود پرسه میزنم
    و به سوی تو می آیم
    به سوی تو ای هستی ترین هستی
    وای از جوونی چه خبر
    اونجا سرت خیلی شلوغه نه!
    بخشید گلم پای pc نبودم
    چشم عزیزم
    تو هم مراقب خودت باش
    به سلامت
    آخه من عمده فعالیتم تو انجمنه بیشتر اونجام
    اونجا ارور نمیده...
    به خاطر همین برام غیر عادیه:d
    تو انجمن نمیای؟
    سلام داریوش جان خوبی؟
    دریافت پیامت خاموشه همینجا جواب میدم
    خوشحالم که بازم می بینمتون
    خبری نیست کلی تغییرات داشتیم
    آره عجیجم هستم اگر این ارورا بذاره...
    فدات شم گلم
    تو خوبی؟
    آره اومده
    رفته دنیا رو چرخیده اومده بی شرف :d
    چه خبرا؟
    دلم برات خیلی تنگ شده بود
    سلام
    سودابه خوبی
    دیدم هستی
    گفتم سلامی کنم........................
    من دیگه برم
    بای
    سلام عزیزم
    چرا که نه؟
    ترم چنده؟ از من بالاتر نباشه...
    تا کی میخواد
    تحقیقش در چه حدی باشه؟
    کامل بگو:d
    قلبهای کوچک چشم انتظار قلبهای بزرگ هستند
    مؤسسه خيريه


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره
    سلام،مرسي از اينكه به جمع دوستانم اضافه شدي.
    خوشحالم از دوستي با شما.


    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    .

    .

    .

    خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را ...
    طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم...نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها...نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است! معجونِ‌ انسان‌ شدن...گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد! بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

    و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود...

    ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست!

    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم...
    شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم،ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست...
    اوا هميشه؟:D
    مبالغه نكن آبجي! اينجا ديگه خودمونيم:D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا