آسمان بارانی است اشك من هم جاری است شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است شاید او می داند كه فرو خوردن اشك قاتل جان من است من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه من رهایش كردم باز زیر باران
وقتی ناامید شدی /به یاد بیاور کسی را که تنها امیدش تو هستی/ وقتی پر از سکوت شدی /به یاد بیاور کسی را که به صدایت محتاج هست/ وقتی دلت خواست از غصّه بشکند /به یاد بیاور کسی را که در دلت یک کلبه ساخته است.
در بیابان خیلی بزرگ که شن دارد، دارم میپلکم. یک چیزی جایش خالی است و آن هم یک بادکنک است. از کجا بیاورم؟! اصلا خودم تصور میکنم بادکنکم. یک بادکنک صورتی با نخ قهوه ای. با باد بالا میروم و به نور خورشید نگاه میکنم، وای که چه گرم است. حال میکنم. چقدر لذت دارد که صورتی باشی و باد کرده باشی و یک نخ هم ازت آویزان باشد. نخم به هیچ سنگ و بوته ای گیر نکرده، نمیدانم از این بابت خوشحال باشم یا ناراحت.
چون فرقی ندارد، پس خوشحالم!
من بادکنکی بیش نیستم که هر لحظه ممکن است بترکد. پس میروم یک گوشه خوشحالی میکنم.
“مشکلات ساده” نام یک مجموعه اتفاقات ساده است که بسیار دوستداشتنی و قابل توصیف است. “مشکلات ساده” را می توان دوست داشت و درباره آنها حرف زد. “مشکلات ساده” همان چیزی است که احساسات آدم را تحریک میکند و می شود درباره اش کتاب نوشت.
“مشکلات ساده” مشکلات ساده است. ولی منجر به بدبختی های بزرگ می شود.
salam dooste man
khobi happy new avator
ehtemalan yekio koshtan ...
bad keshidanesh be zoor jasade sangino biroon on moghe nime jon boode jaye dastesh monde
dashte taghala mikarde
آن زمان که آفتاب روز
آرامش شب را در هم می شکند
در مه صبحگاهی بال بگشا
و روزی نو را به هماوردی فراخوان
اگاهی تازه ای از بودن
دست جهان را در دستهایت بفشار
وگل لبخند بر لبان بنشان