Sina.
پسندها
1

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مسابقه بهترین خواننده باشگاه مهندسان ایران

    برا بقیه هم بفرستید
    سلام سینا جان
    خوبید؟
    ممنون که یادی از ما کردی؟
    موفق باشید
    سلام سينا جان...ببخشيد من ديشب پيام شما رو نديدم...شرمنده عزيز
    حالت خوبه ؟ خوش ميگذره...؟ با درسها چطوري ؟ حتما بهشون برس.
    برات آرزوي سلامتي و تندرستي ميكنم عزيز


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    سلام متشکرم حال شما چه طوره؟
    راستی میگم این سیالات عجب اعصاب خرد میکنه خیلی ازش میترسم.کاش یه منبعی چیزی بود که راحت توضیح داده بود میتونستم بفهمم
    سلام
    ممنون
    نه زیاد... خوب نیستم ... ولی بهتر می شم ... ممنون که یادی از ما کردی ...

    همیشه شاد و سربلند باشی ....
    احوال آقا سینا
    چه خبرا
    خوبی مهندس؟
    کم پیدایی،کجایی؟
    اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی)
    هدیه :

    خدایا !
    مرا متبرک گردان
    تا در راه تو گام بردارم ،
    مهر بورزم و بخندم.
    به همه مهر بورزم ،
    هر چند از من بیزار باشند
    و در هر شرایطی ،
    هر چند ناگوار
    پیوسته خندان باشم.
    به من بیاموز
    در هر موقعیتی به تو تکیه کنم
    و نوای باشکوهت را بشنوم.
    چون هر آنکه نوای تو را بشنود
    با خویشتن و دنیا به آرامش می رسد.


    به سوی او ...
    silenta


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
    سلااااااااااااام ببخشید من دیشب پشت سیستم نبودم جوابتونو بدم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا