pme
پسندها
1,690

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
    و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
    تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
    دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
    و یا یک تابلوی ساده.....
    که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
    و این نقاشی دنیای تنهایی
    بماند یادگارخستگی هایم
    و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
    شهر رنگی من را
    کاریش نمیشه کرد.
    خیلی خوشحال شدم ار هم صحبتی باهات.
    مزاحمت نباشم یا علی
    یادش بخیر خیلی شبهای خوبی بود من الان کم میام ولی همین قدر که میام همش توی تاپیک های قدیمی که دور هم بودیم هستم . خیلی ها رفتن که ازشون خبر ندارم محمد صادق . علی 1900 . نسیم . سودابه . tools . و ... واقعا جیف شد چقدر از تنهایی من یکی رو پر میکرد.
    سلام خوبید؟
    الان داشتم 650 صفحه قبل زیر آسمون باشگاه و میخوندم یاد قدیم افتادم یادش بخیر دیدم آن هستین گفتم یه احوالی بپرسم...
    موفق باشید
    :w21:
    قرئت دسته جمعی زیارت جامعه کبیره چهارم خرداد برای امام هادی
    گل خورشید وا می شد
    شعاع مهر از خاور
    نوید صبحدم میداد
    شب تیره سفر می کرد
    جهان ازخواب بر می خاست
    و خورشید جهان افروز
    شکوهش می شکست آنگه
    خموشی شبانگاه دژم رفتار
    و می آراست
    عروس صبح رازیبا
    وی می پیراست
    جهان را از سیاهیهای زشت اهرمن رخسار
    زمین را بوسه زد لبهای مهر آسمان آرا
    و برق شادمانیها
    به هر بوم و بری رخشید
    جهان آن روز می خندید
    میان شعله های روشن خورشدی
    پیام فتح را با خود از آن ناورد
    نسیم صبح می آورد
    سمند خستهپای خاطراتم باز می گردید
    می دیدم در آن رویا و بیداری
    هنوز آرام
    کنار بستر من مام
    مگر چشم خرد بگشاید و چشم سرم بندد
    برایم داستان می گفت
    برایم دساتان از روزگار باستان می گفت
    سرکشی می فشانم من به یاد مادر نکام
    دریغی دارم از آن روزگاران خوش آغاز
    سیه فرجام
    هنوز اما
    مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
    دریغا صبح هشیاری
    دریغا روز بیداری
    تو به من خندیدی
    و نمی دانستی
    من به چه دلهره از باغچه همسایه
    سیب را دزدیم
    باغبان از پی من تند دوید
    سیب را دست
    تو دید
    غضب آلوده به من کرد نگاه
    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتی و هنوز
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان
    می دهد آزارم
    و من اندیشه کنان غرق این پندارم
    که چرا
    خانه کوچک ما سیب نداشت
    ساده یِ ساده
    از دست میرن ...
    همه ی اون چیزهایی که
    سختِ سخت
    به دست اومدن....
    سینه ام آینه ای ست
    با غباری از غم
    تو به لبخندی از این آینه بزدای غم
    آشیان تهی دست مرا
    مرغ دستان تو پر می سازند
    آه مگذر ، که دستان من آن
    اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد.
    lمن در آیینه رخ خود دیدم
    و به تو حق دادم
    آه میبینم و میبینم
    تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه زیبایی تو غمگینم
    چه امید عبثی
    من چه دارم که تو را در خور؟
    هیچ
    من چه دارم که سزاوار تو ؟
    هیچ
    تو همه هستی من ، هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری؟
    همه چیز
    تو چه کم داری؟
    هیچ
    یاسمن واسه سال تحویل قران میخونی
    ما یه ختم قران راه انداختیم
    هر کسی یه حزب
    اگه دوست داری بگو تا بهت بگم کدوم حزب رو بخونی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا