دست‌نوشته‌ها

amarjani200

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر نگاه خسته او
گردي از احساس خلوت
مي رود آيينه دل
در شكار وقت ، به نوبت

ناله اش در دل چه پنهان
مي شكافد خشم شب را
ضجه هاي بي صدايش
مي براند تاب و تب را

مي فشارد خاك غم را
آن پدر ، آن قامت صبر
با دوصد اندوه ، صد درد
مي نشيند بر سر قبر

مويي از احساس او پر
در ميان دفتر او
مي زند فرياد خسته
جان بابا ، دخترم كو؟

تقديم به مرحومه ساناز و پدر بزرگوارشان
19 ارديبهشت 78
 

archi_arch

مدیر بازنشسته
جناب كافر خدا پرست اين تاپيكو خودتون باز كرديد و عنوانش رو هم خودتون انتخاب كرديد
خب دست نوشته ها از غم هاي ْدماست
من به اين معتقدم كه تنها عاشق ها هستن كه حس نوشتن دارن
و عاشق هميشه دلش از شوق وصال غم داره واسه همين نوشته هاش بوي غم ميگيرن
راستش منم با شما موافق نیستم!
خیلی چیزها هست که میشه نوشتشون و این فقط محدود به عشق نمیشه! مثلا خیلی از پستهای همین تاپیک به عشق ربطی نداشت ولی به نظرم از همه ی نوشته ها قشنگتر بودن! پس شاید این هم جزو عادات ما شده که عادت کردیم فقط از عشق بشنویم و از عشق بخونیم و فقط نوشتن از عشق رو شایسته و زیبا میدونیم!
به نظر من تا وقتی احساس هست حس نوشتن هم هست! فقط باید بلد باشی بنویسی! مثلا یکی مثل من که هیچ وقت نتونسته احساسشو بنویسه اینجا فقط یه ناظره و از نوشته های بقیه لذت میبره و خوشحال میشه که گاهی نوشته ها حرف دل خودشه! و حسرت میخوره که چرا نمیتونه بنویسه! چرا اینقدر با کلمات و عبارات غریبه است! و چرا حتی کاغذ و قلمم نمیتونه تو تنهایی همراه و همدردش باشه!

ببخشید یه جورایی این پستم اسپم بود ولی دیگه ببخشید!:redface:

پ ن:راستی کافری جواب کامرانو ندادیا! من این دوروز همه اش منتظر بودم و به امید اون میومدم ولی ...!:w05:
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: cute

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
راستش منم با شما موافق نیستم!
خیلی چیزها هست که میشه نوشتشون و این فقط محدود به عشق نمیشه! مثلا خیلی از پستهای همین تاپیک به عشق ربطی نداشت ولی به نظرم از همه ی نوشته ها قشنگتر بودن! پس شاید این هم جزو عادات ما شده که عادت کردیم فقط از عشق بشنویم و از عشق بخونیم و فقط نوشتن از عشق رو شایسته و زیبا میدونیم!
به نظر من تا وقتی احساس هست حس نوشتن هم هست! فقط باید بلد باشی بنویسی! مثلا یکی مثل من که هیچ وقت نتونسته احساسشو بنویسه اینجا فقط یه ناظره و از نوشته های بقیه لذت میبره و خوشحال میشه که گاهی نوشته ها حرف دل خودشه! و حسرت میخوره که چرا نمیتونه بنویسه! چرا اینقدر با کلمات و عبارات غریبه است! و چرا حتی کاغذ و قلمم نمیتونه تو تنهایی همراه و همدردش باشه!

ببخشید یه جورایی این پستم اسپم بود ولی دیگه ببخشید!:redface:

پ ن:راستی کافری جواب کامرانو ندادیا! من این دوروز همه اش منتظر بودم و به امید اون میومدم ولی ...!:w05:

سلام
میگید احساس
میشه بپرسم به نظر شما احساس یعنی چی
وقتی به یه چیزی احساس خواستی داری اون موقع میگن چی شده؟؟؟؟؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
راستش منم با شما موافق نیستم!
خیلی چیزها هست که میشه نوشتشون و این فقط محدود به عشق نمیشه! مثلا خیلی از پستهای همین تاپیک به عشق ربطی نداشت ولی به نظرم از همه ی نوشته ها قشنگتر بودن! پس شاید این هم جزو عادات ما شده که عادت کردیم فقط از عشق بشنویم و از عشق بخونیم و فقط نوشتن از عشق رو شایسته و زیبا میدونیم!
به نظر من تا وقتی احساس هست حس نوشتن هم هست! فقط باید بلد باشی بنویسی! مثلا یکی مثل من که هیچ وقت نتونسته احساسشو بنویسه اینجا فقط یه ناظره و از نوشته های بقیه لذت میبره و خوشحال میشه که گاهی نوشته ها حرف دل خودشه! و حسرت میخوره که چرا نمیتونه بنویسه! چرا اینقدر با کلمات و عبارات غریبه است! و چرا حتی کاغذ و قلمم نمیتونه تو تنهایی همراه و همدردش باشه!

ببخشید یه جورایی این پستم اسپم بود ولی دیگه ببخشید!:redface:

پ ن:راستی کافری جواب کامرانو ندادیا! من این دوروز همه اش منتظر بودم و به امید اون میومدم ولی ...!:w05:

منظورم به این جملتونه شما میگید احساسات
میخواستم احساس رو واسم توضیح بدید
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
حرصیم!!حرصی!!اگه از یه چیز دخترا بنالم همین یکیه!!من اصلا موافقش نیستم!!:razz:
نه کلا مخالف باشم ولی.. تا وقتی عشوه باشه تو این عالم عدل و انصاف هم شعاره!:razz:
عشوه!!من نمی دونم چرا ما دخترا باید عشوه بریزیم!!چرا شاعرا از عشوه تعریف میکنن
درعشوه وصالـت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارش
گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش:razz:
اصلااول اولش تقصیر این حافظ شد!عشوه گری رو اون باب کرد!!وگرنه این خبرا هم نبود!!:razz:
عشوه !عشوه!از هر نوع!!چند نوع از این حالت کشف کردم نمی دونم!!چندتاش رو می گم هرچند قطره ایست از دریا:razz:
عشوه عادی!: به حالت متین !که منظور خاصی دنبال نمی شه!!منم مخالفتی باهاش ندارم!هرچند موافقتی هم ندارم:مثال به به آقای مهندس!! به دوم کمی کشیده ادا می شه!!
:razz:
عشوه هدف دار:برای کس خاص و با مقاصد خاص ریخته می شه!
خیره انشالا
عشوه قارچی: تقریبا متضاد بالاییه!!تقریبا!!دم به دم و برای هر کس ریخته می شه!
عشوه ظریف: توسط افراد ظریف به کار برده می شه که در عین حال که دختر بودن رو نشون میده ظرافت طرف رو هم ه القا می کنه!(آقای مهندس عجب کراوات شیکی!!:razz:)
.....
...
و اما خطرناک ترین عشوه!!!یکی از مهلک ترین عشوه ها!!تا حالا جان بسیاری رو هم به طرز فجیعی گرفته!!کشنده ی بی صدا!!داغان کننده!!پکاننده!!عشوه ی ....ملخی!!!!!بله !ملخی!!باور نمی کنید؟؟به اسمش نگاه نکنید که ملخ بی آزاره!!این رد گم کردنه!این عشوه سالیانه ساله که توسط افراد و طبقه ی خاصی استفاده می شه هرچند استفاده از اون از زمانهای باستان غیربشر دوستانه و غیرقانونی گزارش شده!!ولی خب!!الان هم هنوز بمب اتمی ساخته می شه نه؟

به کار بردن حتی اسم این عشوه نیز قدغن اعلام شده چه برسه به تعریفش!من تا همین جا هم از سلامت فردیم مایه گذاشتم!


کی این نون رو گذاشت تو دامنمون؟کی گفته ما باید ناز کنیم؟:razz:آخ خدا!دلم گرفته!!هرچند شاید به این متن بشه خندید ولی به دل خون من نمی شه!!:razz: وقتی بحث عشوه می شه خوشحال نیستم که دخترم!از طرف دیگه خوشحال تر میشم که پسر نیستم تا آماج این عشوه ها باشم!!خسته شدم !این همه عشوه واقعا احتیاجه؟تازه با این همه عشوه ای که در داخل موجوده کلی هم از خارج وارد میشه!!خسته م!

این رو نوشتم تا اعلام کنم من به شخصه با این همه عشوه مخالفم!!غم بسه غصه بسه عشوه بسه!!
و همچنین تنها کاری بود که از دستم برای آقایان مظلوم برمیومد!!تا همین جاش هم من خائنم و خونم مباح!!
کافرجان لطف کن این دست نوشته رو هیچ جا منتقل نکن!!درسته طنزه ولی خودت گفتی تاپیک غمگین شده! تازه من دست نوشته هام اینجوریه!!اگه خواستی منتقل کنی جایی پاکش کن.:gol:
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
کافرجان لطف کن این دست نوشته رو هیچ جا منتقل نکن!!درسته طنزه ولی خودت گفتی تاپیک غمگین شده! تازه من دست نوشته هام اینجوریه!!اگه خواستی منتقل کنی جایی پاکش کن.:gol:
الکي چيز به دهن من نذار... من از اين کارا خوشم نمياد... اسم اين تاپيک "دست‌نوشته"است هرچي دل تنگتون مي‌خواد بنويسين... حتا سياسي... فقط خفن نباشه بعدا مجبور بشم به مسئولان ارشد سايت پاسخگو بشم... من از سانسور و خفقان خوشم نمياد... تا حد ممکن نه حذف مي‌کنم نه منتقل...
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
منتظر مي مونم كه اين تيكه رو بيشتر توضيح بدي چون مخالفم و قانع هم نشدم.:redface:

ببخشید یه جورایی این پستم اسپم بود ولی دیگه ببخشید!:redface:

پ ن:راستی کافری جواب کامرانو ندادیا! من این دوروز همه اش منتظر بودم و به امید اون میومدم ولی ...!:w05:
بحث ذات عالم ماده است. ماده قابل اندازه‌گيريه... يعني محدوده، مطلق نيست. براي همين در اين دنيا محدوديت وجود داره. ما هم فارغ از اين عالم نيستيم... اسير ماده‌ايم... براي رسيدن با خواسته‌ها و آرزوهامون، محدوديت وجود داره... در يه حصاري از محدوديت‌ها اسيريم.
هيچ به اين پرسش فکر کردين: آيا خدا مي‌تونه يه کره‌ي زمين رو داخل يه تخم مرغ قرار بده، بدون اين‌که اندازه‌ و حجم‌شون رو تغيير داده باشه؟
به نظر شما پاسخش چي مي‌شه؟
اين پرسش مقدمه‌ي يه پرسش ديگه است: آيا ما مي‌تونيم هر توقعي رو از خدا داشته باشيم که عالم ماده رو نامحدود و مطلق بيافرينه؟
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
جناب كافر خدا پرست اين تاپيكو خودتون باز كرديد و عنوانش رو هم خودتون انتخاب كرديد
خب دست نوشته ها از غم هاي ْدماست
من به اين معتقدم كه تنها عاشق ها هستن كه حس نوشتن دارن
و عاشق هميشه دلش از شوق وصال غم داره واسه همين نوشته هاش بوي غم ميگيرن
دست‌نوشته‌ها متعلق به "زندگي" ما آدماست... زندگي يه تجربه است؛ آميخته به خير و شر، غم و شادي، عشق و نفرت... دست‌نوشته‌ها نمي‌تونه محدود به عشق باشه... چون زندگي در عشق خلاصه نمي‌شه.
....
خود من از طرف‌داران تراژدي هستم. نه از روي علاقه‌ي شخصي و فردي... از روي دليل. اما معتقد نيستم نوشته‌ها بايد در تراژدي خلاصه بشه. و گرنه همون غم ارزشمند، تکراري و ملال‌آور مي‌شه... مي‌شه همون نوشته‌هاي غمگين رو به طنزي تلخ آميخت...اگه به برخي از آثار معتبر هنري چه داستان چه فيلم دقت کرده‌باشيد... در عمق فاجعه، يه طنز تلخ ميارن وسط... خنده‌داره، اما زننده و سبک نيست... تلخ و عميقه...

در فيلم آژانس شيشه‌اي، وقتي که "عباس" حالش بد مي‌شه، يادشون ميفته بايد بخنده، خنده براش دواست و عصبانيت براش زهره، "اصغر" سعي مي کنه با يه سري شعرهاي مسخره بخندوندش در حالي که "عباس" روي ويلچر نيمه‌فلج افتاده، داره درد مي‌کشه، اين شعرها اونم در اون وضعيت واقعا خنده‌داره‌:"شاه ما دوماده، آخه تو نمي‌‌دوني کيه؟! شاخ شمشاده آخه تو نمي‌‌دوني چيه؟ ..." در اون لحظه شايد قاه قاه بخندي، اما در عين حال اشکات داره مياد و هاي هاي مي‌گريي...
اين يه مثال بود...
مطالبم واقعا ناقص بود... يادم باشه يه دست‌نوشته مستقل در موردش بنويسم....
از توجه‌تون سپاس‌گزارم!
 

solar flare

مدیر بازنشسته
دست‌نوشته‌ها متعلق به "زندگي" ما آدماست... زندگي يه تجربه است؛ آميخته به خير و شر، غم و شادي، عشق و نفرت... دست‌نوشته‌ها نمي‌تونه محدود به عشق باشه... چون زندگي در عشق خلاصه نمي‌شه.
....
!
حق با شماست
اما من از عشق تعبير متفاوتي دارم
عشق يعني شور زندگي نه علاقه به يك موجود خاكي
عشق يعني علاقه به كسي كه شور نفس كشيدن به ما بخشيده
عشق فقط لايق يك لامكان و لازمانه كه در خدا خلاصه ميشه
حافظ هم عاشق يه موجود خاكي نبوده اما شعرهاش همه بوي غم داشتن و گاهي شادي براي وصل
البته اين نظر شخصي منه و ممكنه درست نباشه چون آدمي ممكن الخطاست
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
براي اين سوالتم راستش جوابي فعلا ندارم....
و اما جبري كه گفتي...ملا ن تو تهران متولد شدم و با يه سطح خانواده اي...خب ولي يكي مياد توي يه روستايي به دنيا مياد تو بوركينافاسو.... توي يه خانواده اي كه به نون شبش هم رسما محتاجه...اين جبره از ديد من...
درسته كه هر كسي مي تونه خودشو از موقعيتي كه هست بيرون بياره ولي ديگه اين يكي رو نميشه كاريش كرد....
من مجبورم با قوانين اين كشور و با همه خوبي ها و بديهاش زندگي كنم...ايضا اون كسي كه توي گينه نو زندگي مي كنه...من با اين قضيه مشكل دارم يه جورايي...
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
برادر گفتم جوابمو بده ولي نه جوري كه مغزم ارور بده آخه....
سوالي رو كه گفتي سال پيش دانشگاهي معلم معرافمون بهمون گفت و من هنوز نتونستم جوابي براش پيدا كنم. كانهو اول مرغ بوده يا تخم مرغ....
جبر جغرافيايي...اين رو چجوري ميشه توجيه كرد؟؟
کامران جان، من مثالم رو عوض کردم، يه مثال بهتر زدم... تو هم ويرايشش کن...
مشکلت با جبر اجتماعي چيه؟ با يه مثال توضيح بده...
(من الان اداره‌ام، در نخستين فرصت ميام مي‌خونم)
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی وقته که دیگه دست نوشته نمی نویسم! یعنی ننویسم سنگین ترم!
چند سال پیش می نوشتم مو به مو همه رو ! الان خوندنشون خیلی شیرینه... اما نوشتن روزایی که الان دارم واقعا از توان من خارجه!
خیلی سردرگم شدم !
خسته شدم یه جورایی... از دست خودم بیشتر!
بی اراده آه می کشم همش! آخه بابا جان این آه کشیدنو این غصه رو چجوری می شه نوشت؟
گاهی یه نوشته یا شعر می خونم می خوام سرمو بکوبم تو دیوار!
واقعا بعضیا چه سعادتی دارن .... چقدر راحت می تونن خودشونو بنویسن! چقدر آمرانه و خودمونی!




پیوست : به قول کامران کماکان هستیم اما می خوام از نوشتن رسما استعفا بدم!آدم بی رویا نمی تونه چیزی بنویسه!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پیوست : به قول کامران کماکان هستیم اما می خوام از نوشتن رسما استعفا بدم!آدم بی رویا نمی تونه چیزی بنویسه!

ببخشید آسمان جان بنده هم ایضا ....چون حرفهامون بوی غم میده و نمیشه کاریش هم کرد.متاسفانه یه لبخند نمکین هم نمیتونیم چاشنیش کنیم .:cry:
کجا باید این استعفا مون رو تقدیم کنیم؟؟؟؟:w05:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آدمیزاد هم حرفای غمگین نیاز داره هم شاد.
بیاین رو دست من بنویسید استعفاهاتون رو!!دارم میرم دستمو بشورم:lol:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ببخشید آسمان جان بنده هم ایضا ....چون حرفهامون بوی غم میده و نمیشه کاریش هم کرد.متاسفانه یه لبخند نمکین هم نمیتونیم چاشنیش کنیم .:cry:
کجا باید این استعفا مون رو تقدیم کنیم؟؟؟؟:w05:
اگه به غمناكيه كه اولين نفري كه بايد استعفا بده خودمم.! يعني كه چي؟؟ هي آدمو مجبور به اسپم مي كنين!!:mad:
استعفا كجا بود؟؟ آسمان خانم! منو اغفال مي كني كه هر چي به ذهنم مياد بنويسم بعد خودتون مي كشين كنار؟؟ يعني چي اون وقت؟؟ آخر سر مجبورم مي كنين از طريق برادر گراميتون وارد عمل شما!!! (البته مي دونم كار خاصي نمي تونم بكنم ولي آرزوي بر جوونا عيب نبوده گويا!)يه چيزيم بگما!! اين كماكان ما انگاري داره ازش سو استفاده ميشه!از اين به بعد، به عنوان مبتكر(!!!!)‌اين واژه در فرهنگستان زبان پارسي،استفاده از اين گلواژه را در خداحافظي ها قدغن مي نماييم! بله! همينه كه هست! فردا هم بياي همينه!:w05:

*مامان گلاب هم كه چي بگم آخه؟؟ آدم مگه مي تونه با مامان خودش دعوا بكنه؟؟؟
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
هر چيزي رو كه شروع كني بالاخره تموم ميشه...فرقي نمي كنه...هر رابطه اي،هر لبخندي،هر گريه اي،هر چي...تمومه!
بعضي وقت انقده پايانش برام مهمه كه اصلا سراغش نمي رم،چون مي دونم بالاخره تموم ميشه...شايد واسه همين بود كه نتونستم پيشت بمونم...آره عزيز نامهربون! ترسيدم از روزي كه بايد بگم:خداحافظ!
يادت كه هست؟ هيچ وقت بهت نگفتم خداحافظ....هيچ وقت...
 

russell

مدیر بازنشسته
تا حالا نه دفتر خاطراتی داشتم نه دست نوشته ای ... هیچ وقت دوست نداشتم چیزی بنویسم ... چیزی که کس دیگه ای بتونه بخونه ... شاید دست نوشته های من فقط چند تا چرا بوده که گاهی از سر غم ... خستگی ... و با دل پر نوشتم اما اونقدر کمرنگ که هیچکس نمی تونست تشخیص بده .
عادت کردم به دردودل نکردن ... اما ... اما بعضی وقت ها تنها آرزوم صحبت کردن با یکی بوده . یکی به جز خودم ، یه بار برای همیشه ...

یکی از دوستان پرسیده بود که چرا من در این تاپیک حضور نداشتم و ندارم ...

این که در گذشته چرا ننوشته ام ، دلایل بسیار موجهی دارم ... از برگشتن و به یادآوردن گذشته ... روزهای سخت ، نفرت دارم . همیشه با فکر کردن به اون تنها بغض بود که ...
دلم می خواست منم مثل شماها می تونستم راحت حرف دلم رو بزنم ...حتی خاطرات روزانه ام ;
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گریزیم و فرار میکنیم از تنهایی و تنها بودن...و به دنبال کسی هستیم که این خلوت خویش را با او قسمت کنیم.اینگونه اغاز می شود دوستی هایمان...همه برای فرار از شبح خوفناک تنهایی است که با دیگری هستیم....چه رابطه کثیفی...
اغلب با یک سلام شروع می شود و این سلام اغاز یک فریب است.بیشتر و بیشتر همدیگر را می بینیم و روزها می گذرد و می گذرد....این فریب بیش از این نمی تواند ادامه پیدا کند....خسته می شویم.می شویم همان که از ابتدا بودیم...دیگر دلیلی برای ادامه نمی بینیم...پس شروع می کنیم به ندیدن,نبودن,نادیده گرفتن,نشنیدن....
در همین حین دیگری را می بینیم و این می شود پایان و خداحافظی رابطه قبلی و شروع دوباره یک رابطه کثیف
این است دوستی هایمان.....دوست داشتن هایمان
حالم به هم می خورد از این دوستی های کثیف...اگر اینگونه است من تنهایی را به جان می خرم و برایم بسی شیرین تر است... چه سود از تلف کردن و گذراندن زمان
بهتر است اینگونه باشد اغاز و پایان
سلام عوضی...حالم از قیافه ی شیرنت به هم می خورد....خداحافظ عزیزم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرگرم خواندن کتابی بودم که میمانی ناخوانده به اتاقم آمد.خرمگسی که نمی دانم چگونه از این جا سر در آورده بود...از آن خرمگس ها هم بود.مدام بالا و پایین می رفت و از خودش صدا در می آورد.خواستم نادیده اش بگیرم ولی نشد.آرامشم را بر هم زده بود...
نمی دانم چرا حس کردم حال این خرمگس چقدر به ما ادمیان نزدیک است....محبوس در اتاقی کوچک.در زندانی ناخواسته,مدام بالا و پایین می رویم و درگیریم...مدام در تلاش برای یافتن روزنه ای ,پنجره ای,شکافی...
به خود گفتم تا پنجرا را باز نکنم وضع همین است.بلند شدم و پنجره را باز کردم...زندانی بی گناه اتاقم گریخت...به خدا گفتم:ببین باز کردن پنجره با توست و گرنه همه تا ابد زندانی این زندان ناخواسته ایم...
گذشت.....چند روز بعد دوباره من و میمان ناخوانده به هم برخوردیم....این بار درراه پله....باز هم سرگردان و پریشان بود...نگاهی به پنجره کردم بسته بود...دلم به حالش سوخت...چند پله ای بالا رفتم . چشمم به پنجره ی باز خورد...
نمی دانم شاید خدا می خواست جواب حرف آن را روز را به من بدهد....پنجره در چند قدمی باز بود و او همچنان اسیر...!!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هستی فرهادی

عضو جدید
خدا کم آوردم...
شدم يه ديوونه اي که اصلا نمي دونه دور و برش چي مي گذره.به هيچي نمي تونم فکر کنم.
خدايا چرا من؟؟؟ چرا اون؟؟؟خدايا من نمي خوام.... نمي خوام زندگي اش خراب شه... نمي خوام جووني شو براي من بذاره... نمي خوام... بابا نمي خوام...اينقده اين جمله فرياد زدم که توي گوشام فقط همينو ميشنوم...
چرا همه منو براي خودشون مي خوان...
چرا خدا منو براي همه فرستاده...
من نمي خوام فرستاده باشم...
چقده سخته وقتي ... وقتي ميخواي بگي ... بگي که ... چي توي دلت مي گذره ولي بايد لب فرو ببندي و هيچي نگي... براي خوشبختي اون... (ارزششو داره)
خدايا کمکم کن... مثل هميشه... مثل هميشه اي که هر موقع صدات زدم بودي و شنيدي و جواب دادي... اين دفعه هم کمکم کن... خدااااااااايااااااااااا...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
امروز احساس خوبي داشتم...خيلي عجيب بود....نه پوچي،نه دل تنگي....نمي گم خوشحال بودم.ولي حداقل مثل هميشه داغون نبودم....برام عجيب بود...انقده احساس پوچي داشتم كه نتونستم حس امروزمو هضم كنم...هنوزم نمي تونم...
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم شکست
طوری که صدایش قرن ها در وجدانت پژواک می کند
صدای گریه ام پیام آور غربت شب های بارانی بعد از غروب های پائیز است
آخرین نگاهت بذر غربت تلخی را در دلم کاشت
که حتی با اوج گریه های شبانه ام نیز سیراب نمی شود
از این که فراموشم کردی کرده ای غمگین نیستم
چون در خیالم فقط با تو پرواز می کنم
دیوار غرورت با صد سنگ چشمان مرا در هوس روزنه ای نور بسته است
دیگر فناشدن جوانی ام و جسمی پر از عطش های آتشین عشق برایم مهم نیست
نمیدانی گاهی اوقات پروانه ای زیبا با بال هایی رنگین به اتاقم می آمد
و رقصان روی زانوهای بغل کرده ام می نشست
و من چشمانم را به زحمت می چرخاندم تا از رویت گم نشود
هر روز نفسی که به سختی از سینه ام بیرون می آمد به امید دیدن دوباره پروانه بود
همدم تنهائی ام صدای عقربه ساعت بود که دیگر از آن نیز خبری نیست
پوست قلبم ورقی نازک شده که با تکر ار اسم تو رو به سیاهی می زند
سال های عمرم قهرمان ایثارگر قصه غربتم شده اند
صدای سنگین سکوت در ذهن خسته ام می شکند
کسی با صدای بی صدایی فریاد می زند
<< این صدای سکوت است که می شنوی>>
ولی بیشتر از همه
خرد و لگد مال شدن عفت و غرور گلهای سرخ
زیر آماج بی وفائی آزارم می دهد
تنها دل خوشی ام روئیدن دوباره گلهای سرخ بود
ولی افسوس که آنها نیز مرا از یاد بردند و دلداده خزان شدند
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا این باشگاه هم معضلی شده ها... هی می گم نیام نمی شه...به قول زرناز تا خونم باید کامپیوتر روشن باشه وقتی هم که روشنه باید وصل باشه!:lol:
امان از وقتی که دو سه روز باشگاه قطع شه یا ارور بده یا خدای نکرده هک شه.... باز خدا پدر مادر نیما رو بیامرزه پارسال هممونو جمع می کرد تو روم ... با هم بودیم کماکان تو اون مدتم! یادش بخیر!

گاهی مرور خاطرات چه کیفی می ده... می تونی به اندازه ی یه قطره اشک یا حتی یه آه بار غصتو کم کنی... گاهیم که می تونی بشینی و یه دل سیر گریه کنی!:w04:

آها
یادم نبود قراره دست نوشته ها بوی غصه نده! :whistle:
آخه چطور می شه؟یه چیزی می گیا! غصه ; بهترین دوستمو چطوری فراموش کنم؟ بابا دوست به این خوبی... با وفایی!:w01:

چقدر امروز حرف دارم!
وای.... کلی چیز هست که باید برات تعریف کنم! نمی دونی چه اتفاقایی داره می افته! گوشت با منه یا خوابیدی؟ ای بابا... نکنه سرما خوردی؟ غصه که سرما نمی خوره... انقدر منو حرص نده! بذار ببینم تب داری! باید خیلی مواظبت باشما... امانتی آخه ... یادگار*!


پیوست 1: * مراجعه شود به دلنوشته غصه ها مولود چشم های تواند!:cool:
پیوست2: خدا ایشالا آقا مدیرو نگه داره که این تاپیک رو زد...
:tooth:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
یه نفس عمیق!!!!چه می کنه!!!!یکی دیگه!!بازم!!!هههههههههههههههههههه
خیلی عالیه!!
عجب هواییه!!خدایا هرچی چیز قشنگه مال توه!!اهر چی چیزه زشته مال ما آدما!!
اگه ایران فقر داره!بیکاری داره!اعصاب خرد داره!!ااما هواش رو که تو دادی عالیه!عالیه!!!هر چی ساختمونای کج و کوله داریم مال ما!هرچی بارون نم نم ماله تو!هرچی ما سطل آشغال و آهن دارریم مال ما!درخت های رنگ وارنگ و چمن سبز زیبا مال توه!ماشین های پر سر وصدا و عصبانی مال ما!حتی سنگ فرش ها هم وقتی بارون تو روش میشینه قشنگ میشه!
تو چه خوبی!چه ماهی!هر چی از طرف توه همیشه کامله!!مرسی.کاش می تونستم محکم بغلت کنم و فشارت بدم و یه ماچ گنده ازت بگیرم.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
گوش کن
صدا داره میاد
یه کمی گوشاتو تیز کن
صدای چیه
میفهمی
قشنگ گوشاتو تیز کن از لای اون گلای رز یه صدایی میاد
فهمیدی
بابا صدای جیرجیرکو میگم
داره خدا رو عبادت میکنه
پاشو پاشو دارن اذون میگن
پاشو بریم یه 5 دقیقه پیش خدا
بریم پییش ببینیم حالمون خوبه
الله اکبر
بسم الله الرحمن الرحیم........
یادتون باشه این صفحه رو زمین نندازی چون اسم الله توشه;)
 

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نهلیست پوچ گرای کمونیست
من در برابر انسانیت سر افکنده ام که میبینم
هنوز هم مسیح ها مصلوب می شوند .
ای وطن فروش عقده ای
من در برابر تاریخ سرافکنده ام که می بینم
هنوزهم برای چرخاندن زمین به دور خورشید بخشنامه صادر می کنند .
ای نوکیسه قرون وسطایی
من در برابر فرهنگ سر افکنده ام
که می بینم هنوز هم آدمها طول عمر تمدنشان را برای هم متر می کنند .
ای لا مذهب سیاسی
من در برابر حقیقت سرافکنده ام که می بینم
که هنوز هم مریم را بدکاره می خوانند .
من در برابر خا خام ها ، در برابر هیتلر
در برابر حافظ ، کافکا و ویرژیل و..
در برابر بربریت ,در برابرتمدن,سر افکنده ام

تابیر ما از انسان بودن مامور و مسئول بودن است نه مامور و معذور بودن پس چرا وتو میکنی ؟؟؟
پس کو آن افلا یعقلون ؟؟
پس کو آن افلا یتفکرون؟؟؟
با این افکار لایتغیر خود دست به انکارت میزنیم
باز هم آلزایمر گرفتن به ز ........

من در برابرخدا هم سرافکنده ام .
بگذار بی توجه به پرستش های تعریف شده چهارچوب دار ,بی اعتنا به تقدس های مبلغان هزارچهره هزار رنگ
رقص روحمان را به صدای سازخدا بسپاریم .
من هم یقین دارم نوری هست و همین کافیست......
تابستان 84

 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ظهره و بارون كانهو دوش داره ميباره! پيچ تلويزيون(خب چيه؟ دلم خواست فضا سازي رو ببرم طرفاي دهه 60....) رو مي پيچانيم و گوش جان مي سپاريم به اخبار.
"همايش 30 سال قانون مندي و نظارت" به به! چه فرخنده شبي و چه مبارك سحري!!! ديدم امروز احساس شادي مضاعف تو وجناتم هست،نگو واسه امروز بود...
چه شود! زنده باد! دوستان همه جمعند! سي سال برادري و يكرنگي! سي سال آسمان مهرباني سايه تو بر سر من! سي سال حرف زيبا! سي سال.....بنده رو رسما جو اخذ نموده....

جشن بزر گانه،ايشاالله مباركش باد
عروسي شاهانه،ايشالله مباركش باد
جانم و جانانه،ايشاالله مباركش باد
(آه آه! بيا وسط....)

دوستاني كه در عرض سي سال ما ملت هميشه در صحنه رو مشعوف مصوباتشان قرار داده بودند،امروز ديده بوسي مي كنند و ما نيز از پشت جعبه جادويي براشان ماچ و بوسه پرتاب مي كنيم.
اخبار ول كن معامله نيست كماكان! كم مونده صحنه آهسته بند كفش بستن نمايندگان محترم را هم نشانمان دهد. يك آن چشممان به رفيق خاتمي مي افتد... به به! محمد جان شما هم؟؟گويا ايشون حس كردن برادران مجلسي به اندازه كافي از صحبتهاي قشنگ(في الواقع فقط قشنگ!!) ايشون استفاده نكردند و به همين دليل نزول اجلال نموده فرموده اند. حقير شخصا از ديدار جناب كني هم كم مانده بود كف بر دهان بياورم ولي خب حتما عقل ناقص ما مشكل دارد...
آقاي رفسنجاني طي سخنراني خود،دوستان هم كيش را به عتيقه مشبه مي كنند و مجلس را هم معدن عتيقه جات و مايتعلق به! بنده به جان خودم منظور خاصي نداشتيم،فقط محض اطلاع ملت شهيد پرورمان اين را فرموديم..به جان خودم...
جناب كروبي اصلاح سخنان جناب رفسنجاني را به عهدي مي گيرن و مي فرماين كه منظور ايشان از عتيقه،در و گوهر ناب است و نه ديگر منظورها!(اگه كسي فهميد معني اين جمله اي كه من الان نوشتم چي بود يه لطفي كنه و به من هم بگه...) ما از ايشان كمال تشكر را داريم! خدا را شاكريم كه ايشان به اين نكته ظريف و كنكوري اشاره كرده بودند وگرنه تا قبلش ماها هممون سعي داشتيم با نظريه نسبيت و اصل عدم قطعيت صحبت هاي جناب رفسنجاني رو هضم كنيم. بنده فقط محض دوستي توصيه مي كنم كه ايشان خداي نكرده از خوابشان نزنند كه نكنه پس فردا موقع انتخابات دوباره بخوابن و ببينن كه....

*امروز هم گذشت و سي سال قانونمنديمون رو جشن گرفتيم حسابي! هوراااااااااا! ما چقدر خوشحاليم! بله! پس چي؟ به درك كه تورم داريم،اين مهمه كه قانون داريم..تا چشم جهانخواران و اجانب از كاسه درآد!

*قبول دارم جفنگ بود ولي خب ديگه....
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
کاش میشد نوشت
کاش میشد سرونشت را به دست خود نوشت
کاش میشد تو زندگی یه جایی بود که دست نوشته هامونو مینویشتیم
کاش میشد زندگی رو از نو بسازیم
کاش میشد دنیا رو نبینیم
کاش میشد معنای عشق را بفهمیم
کاش میشد ع ش ق را بفهمیم
کاش میشد دنیا را ببینیم
کاش میشد جبرا خلیل جبراها را بشناسیم
کاش میشد ادعای شیعه گی نمیکردیم
کاش میشد درویش بودن را تجربه میکردیم
کاش میشد پیشانیمان جای مهر بر نمیداشت
کاش میشد زندگی از تیرگی بیرون بیاد
کاش میشد دلم پاک باشد
کاش میشد عشق به خدا داشتیم
کاش عشق هایمان زمینی نبودن
کاش با قول سهراب میتوانستیم چشماهیمان را بشوریم
کاش با دیدن صدای آب به یاد خدا بیافتیم
کاش با دیدن کودکمان بزرگی را به او بیاموزیم
کاش میشد نباشیم


تنهایی 87/09/12
ساعت 19:32
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
گاهي حرف‌هايي هست براي نگفتن و نشنيدن، برخاسته از دردهايي!
وسعت تنهايي‌مان را و مرز آشنايي‌مان را با ديگران همين‌ها مي‌نمايانند.
حرف‌هايي که نه به پدر مي‌توان گفت، نه مادر، نه خواهر و نه برادر...

اين‌‌جاست که مي‌فهمي اينان با تمام خويشاوندي‌شان چه‌قدر غريبند
و مي‌يابي چه‌قدر در ميان آدميان غريبي!
گاهي سخناني هست براي گفتن، نشنيدن که بايد نهفت از ديگران...
...
اي دوست مي‌خواهم براي‌ام
گوشي باشي تا بگويم هر‌آن‌چه سخن ناگفته‌ام را
و چشمي تا ببيني وسعت تنهايي ناپيدا و نهفته‌ام را
که تويي تنها خويشاوند بزرگ و برگزيده‌‌ي من!

اي دوست! مي‌خواهم در برابرت بنشينم
تا آينه‌اي در برابرم بنشانم
تا در هزارتوي آينه‌ات بيابم از تو، هزاران هزار خودم را
که تويي تنها همنشين شب غربت و تنهايي‌ من!
....
 
آخرین ویرایش:
بالا