نقد ادبی اشعار و دل نوشته های دوستان

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهرداد و گشتاسب عزیز
از شعر و نقدتون ممنون...من فکر می کنم گفتنی ها رو همه گفتید......
فقط بگم گشتاسب داداش دست مریزاد!



این شعر بود؟
فکر می کنم بهتر بود می ذاشتیش توی تاپیک دست نوشته ها...
گرچه تعابیر زیبایی درش بکار بردین!
ممنون آبجي از لطفت:w30:
راستي ببخشيد فكر ميكردم غير شعر هم ميشه گذاشت.
من ديگه دسترسي ندارم از كافرخداپرست عزيز ميخوام اگه امكان داره منتقلش كنن
راستي حدود 2 ماه از بودن در كنارتون محرومم
برام دعا كنيد
به خدا ميسپارمتون
ياعلي
 

peiman_eng

عضو جدید
--------------------------------------------------------------------------------

گر چو مستی عشق تو افتد به سر دارم چه باک
گر شوم در عشق تو بی بال و پر دارم چه باک
من زمهر خوبرویان سوختن ها دیده ام
گر ز مهرت بر تنم افتد شرر دارم چه باک
چون سفر آغاز شد غربتی باید كشید
تا كه دارم یاد تو بی همسفر دارم چه باک
در فراقش توبه میخانه را بشكسته ام
چون به مستی خواندمت با چشم تر دارم چه باک
شاه و سلطان حرص مال و دولت و زر میزنند
چو ن گدایی میزنم حلقه به در دارم چه باک
آنكه بر ابراهیم آتش را گلستان میكند
چون قضا را میكند زیر و زبر دارم چه باک
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
پيمان جان بابا باريكلا
خيلي زيبا بود
حيف تنكس ندارم. اما چه باك;) مهم اينه كه كولاك كردي
آفرين
فقط چون اينجا اسمش نقده و براي زيبا تر شدن يه پيشنهاد ميكنم
البته ممكنه مثه دفعه پيش اشتباه كنم (در مورد گشتاسب عزيز) كه به بزرگي خودت اين جسارتم رو پيشاپيش بايد ببخشي.
اما به نظر در مصرع اول بيت آخر: آن كه بر ابراهيم آتش را گلستان مي كند
يكم وزن ثقيل ميشه (با آمدن را بعد ابراهيم كه با يه جابجايي ساده وزن آهنگين تر ميشه...)
اگه بگيم : آنكه آتش را بر ابراهيم گلستان ميكند... چطوره؟
موفق باشي دوست من
منتظر آثار زيباي بعديت هستيم
ياعلي
ياعلي
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
--------------------------------------------------------------------------------

گر چو مستی عشق تو افتد به سر دارم چه باک
گر شوم در عشق تو بی بال و پر دارم چه باک
من زمهر خوبرویان سوختن ها دیده ام
گر ز مهرت بر تنم افتد شرر دارم چه باک
چون سفر آغاز شد غربتی باید كشید
تا كه دارم یاد تو بی همسفر دارم چه باک
در فراقش توبه میخانه را بشكسته ام
چون به مستی خواندمت با چشم تر دارم چه باک
شاه و سلطان حرص مال و دولت و زر میزنند
چو ن گدایی میزنم حلقه به در دارم چه باک
آنكه بر ابراهیم آتش را گلستان میكند
چون قضا را میكند زیر و زبر دارم چه باک

سلام
ورودتون رو خوش آمد می گم....
راستش من بارها اعلام کردم در زمینه ی اشعار موزون هیچ مهارت و آگاهی ندارم...
بنابراین جسارت نمی کنم!
شعرتون واقعا زیباست!
البته با مهرداد موافقم در چند مصرع وزن رو گم کردید...
فکر می کنم در اینباره بهتر گشتاسب بیاد نظر بده! حتما می تونه خیلی دقیقتر بررسی کنه!
 

no_one

عضو جدید
خوابی چشمانم را نوازش میکند
موجی پنهان
در واپس زدگی ساحلی نمناک
آزادی را می نمایاند
و اسارتم را به رخ می کشد.
بر خیز !
از میان تفکری ژنده بخیز.
نگاه کن
دردی در انحنای تنگ حنجره اسیر است
درختان سبزیشان رابه تو نمی بخشند
سبزی از دستان توست
سبزی شکاف میان عمل و تامل است
سبزی ساختن قلعه برنجی برفراز تپه فقراست
یا تکرار رنگ سفید بر سیاهی
هبوطی گنگ پاییز را از پرچینها گذر می دهد
و گیاهان مستانه
خود را در رگهای خمار پاییز جاری میسازند
عقر به ها خسته از گنبدی کردن
ناله تیک تاک سر می دهند
و حیرت و اضطراب را
در عرش رواج می دهند.
هیاهویی نارس
در میان عمر های بی ثانیه
اغتشاش میان خوب و بد
نمی دانم
شراب شب تلخ دل زدگی
مرا به توبه نسخ دلها کشاند
یا غم تنهایی بی فردای او
لیک بالاتر از آن
تا گرگ ومیش سحرم
به آغوش کشیدن
یادت را
 
آخرین ویرایش:

goshtasb

عضو جدید
--------------------------------------------------------------------------------

گر چو مستی عشق تو افتد به سر دارم چه باک
گر شوم در عشق تو بی بال و پر دارم چه باک
من زمهر خوبرویان سوختن ها دیده ام
گر ز مهرت بر تنم افتد شرر دارم چه باک
چون سفر آغاز شد غربتی باید كشید
تا كه دارم یاد تو بی همسفر دارم چه باک
در فراقش توبه میخانه را بشكسته ام
چون به مستی خواندمت با چشم تر دارم چه باک
شاه و سلطان حرص مال و دولت و زر میزنند
چو ن گدایی میزنم حلقه به در دارم چه باک
آنكه بر ابراهیم آتش را گلستان میكند
چون قضا را میكند زیر و زبر دارم چه باک
درود
شعر زیبایی است
اما کمی ایراد وزنی دارد
دوست من یک معیار بسیار ساده و تا حد قابل قبولی دقیق برای اینکه بفهمید شعر شما از لحاظ وزنی ایراد دارد یا این است که مصراع ها را بخش کنید.اگر تعداد بخش های مصراع ها برابر و یا نهایتا یک سیلاب کم و بیش بود می توانید تا حدودی از لحاظ وزنی به شعرتان اطمینان داشته باشید
راه دیگر محک زدن سریع خواندن شعر است.که البته این روش نیاز به کمی تبحر دارد
من به ترتیب تعداد سیلاب های شعر شما را می نویسم تا خود قیاس کنید
15/15/13/15/13/15/15/15/15/15/15/15
 

goshtasb

عضو جدید
نکته ی دیگر که در سرایش می بایست رعایت کنید اجتناب از سکته های وزنی است
همانند موردی که برادر عزیزم مهرداد به آن اشاره کرد
و نیز مصراع پنجم
البته این نکات به هیچ وجه از زیبایی گفتار شما نمی کاهد اما با کمی دقت می توانید شعر خود را ماندگار کنید
برایتان ارزوی موفقیت دارم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوابی چشمانم را نوازش میکند
موجی پنهان
در واپس زدگی ساحلی نمناک
آزادی را می نمایاند
و اسارتم را به رخ می کشد.
بر خیز !
از میان تفکری ژنده بخیز.
نگاه کن
دردی در انحنای تنگ حنجره اسیر است
درختان سبزیشان رابه تو نمی بخشند
سبزی از دستان توست
سبزی شکاف میان عمل و تامل است
سبزی ساختن قلعه برنجی برفراز تپه فقراست
یا تکرار رنگ سفید بر سیاهی
هبوطی گنگ پاییز را از پرچینها گذر می دهد
و گیاهان مستانه
خود را در رگهای خمار پاییز جاری میسازند

عقر به ها خسته از گنبدی کردن
ناله تیک تاک سر می دهند
و حیرت و اضطراب را
در عرش رواج می دهند.
هیاهویی نارس
در میان عمر های بی ثانیه
اغتشاش میان خوب و بد
نمی دانم
شراب شب تلخ دل زدگی
مرا به توبه نسخ دلها کشاند
یا غم تنهایی بی فردای او
لیک بالاتر از آن
تا گرگ ومیش سحرم
به آغوش کشیدن
یادت را

شعر زیبایی بود...
اون مسئله ی طریقه نوشتن هم بطور کل درست کردید...تبریک!
این تیکه که رنگی کردم خیلی زیبا بود...
گرچه گمانمی کنم سهراب زیاد می خونید نه؟ در وا کنیم به روی هبوط گلابی .....:redface:
در نهایت باید بگم نوشتتون خیلی کاملتر شده!
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اسیر اوهام خویشم...
تو نیستی و ارواح دردهای هزارساله ی بشر در من حلول کرده اند...
من تنهایم!
آنقدر تنها....که حتی لبخند گریه اش می گیرد
 

tanha990

عضو جدید
داستان از روز نخست با افرینش شروع شد : انسان و زمین پا به پای هم خلق شدند . خداوند سرمست از شاهکارش به نظاره نشست ... و دید که : قابیل هابیل را کشت دید زنی تن خود را فروخت دید که مردش شرف خود را به بازی گرفت دید انسان به خود نیز رحم نکرد ... حال سالهاست که خداوند دیگر به نظاره ی شاهکارش نمینشیند ...

ببخشید که بد بود ... همش فی البداهه بوده ...
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان از روز نخست با افرینش شروع شد : انسان و زمین پا به پای هم خلق شدند . خداوند سرمست از شاهکارش به نظاره نشست ... و دید که : قابیل هابیل را کشت دید زنی تن خود را فروخت دید که مردش شرف خود را به بازی گرفت دید انسان به خود نیز رحم نکرد ... حال سالهاست که خداوند دیگر به نظاره ی شاهکارش نمینشیند ...

ببخشید که بد بود ... همش فی البداهه بوده ...​

اتفاقا زیبا بود دوست عزیز
ولی یه جاییش اشتباس و اون اینکه خدا همیشه به ما نگاه می کنه و مراقبمونه
منتظر نوشته های بعدیتون هستیم

 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزیز
منتقدین محترم!
این نوشته رو خودم خیلی دوستش دارم!یاداور خاطراتیه که واسم مقدسن!:redface:
می دونم خیلی ایراد داره مخصوصا بند آخرش!
می خوام کمکم کنید واسه درست شدن این بند!اگه ممکنه!


تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم!
***
دیگر تو رفته ای
از لابه لای این غم دیرینه ی بزرگ
از پشت پرده ی اشکم که بعد تو تزیین پنجره ی چشم من شدست
دیدم که می روی...
دیگر تو نیستی
ولی یاد و اسم تو
-چون قطره های خون-
تضمین زندگانی این خسته تن شدست...
***
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
بعد از تو
گرچه نگاهم به راه توست
اما
برای همیشه تبسمم در آن غروب درد
در گریه های غریبانه ام شکست!
بعد از تو
جای تبسم عزیز دل
یک قطره اشک گوشه ی لبهای من نشست!
***
ما پاک زیستیم
هر چند روزگار
هم آرزو نبود
ما خواستیم عشق جاودان شود
تقصیر او نبود!
***
تو نیستی ولی
من مانده ام همینجا به انتظار
مومن به اینکه می گذرد روزگار غم
تو می رسی ز راه
من
مومنم به آمدنت
حتی هزار سال دگر هم!!!

 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس چرا هیچی نمی گین؟
بابا بیاین مک کنین دیگه! اصلا منم دیگه هیچی نمیگم واسه نوشته هاتون!
:w05:
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزیز
منتقدین محترم!
این نوشته رو خودم خیلی دوستش دارم!یاداور خاطراتیه که واسم مقدسن!:redface:
می دونم خیلی ایراد داره مخصوصا بند آخرش!
می خوام کمکم کنید واسه درست شدن این بند!اگه ممکنه!


تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم!
***
دیگر تو رفته ای
از لابه لای این غم دیرینه ی بزرگ
از پشت پرده ی اشکم که بعد تو تزیین پنجره ی چشم من شدست
دیدم که می روی...
دیگر تو نیستی
ولی یاد و اسم تو
-چون قطره های خون-
تضمین زندگانی این خسته تن شدست...
***
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
بعد از تو
گرچه نگاهم به راه توست
اما
برای همیشه تبسمم در آن غروب درد
در گریههای غریبانه ام شکست!
بعد از تو
جای تبسم عزیز دل
یک قطره اشک گوشه ی لبهای من نشست!
***
ما پاک زیستیم
هر چند روزگار
هم آرزو نبود
ما خواستیم عشق جاودان شود
تقصیر او نبود!
***
تو نیستی ولی
من مانده ام همینجا به انتظار
مومن به اینکه می گذرد روزگار غم
تو می رسی ز راه
من
مومنم به آمدنت
حتی هزار سال دگر هم!!!
خيلي زيبا بود آبجي
معلوم بود از دل آمده...
خوب چون دعوا كردي كه چرا نقد نكرديم! يه چيزي ميگم نزني ها!
بايد به نظرم طبق روال شعرت.. با روزگار غم همخواني داشته باشه...
فكر ميكنم اين جمله
حتي پس از گذشت بهار جوانيم!

با اون از لحاظ وزني كمي بهتر بياد اما متاسفم كه دقيقا هم معني با حتي هزار سال ديگر هم در نيومد
شادي باشي و موفق
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكي ديگه هم پيدا كردم آبحي!
آيا رود دوباره زدل اين غبار غم؟!...
با پرسش هم تموم ميشه!:w16:
 

goshtasb

عضو جدید
سکوت و تنهایی
دو واژه ی همراه
دلی پر از آشوب
سری پر از غوغا
چراغ سوسو زن
چه قدرتی دارد؟
شب سیه در پیش
امید بر فردا
نه پای رفتن هست
نه دل که بنشینم
دلیل ماندن چیست
میان این بلوا؟
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
داداش گشتاسب خيلي قشنگ بود :w16:
اين چه سبكيه؟
برا اينكه بهت يه گيريم داده باشم!:w12:
دو واژه همراه
اين ه اضافست! يالا دليل بيار!:D
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي زيبا بود آبجي
معلوم بود از دل آمده...
خوب چون دعوا كردي كه چرا نقد نكرديم! يه چيزي ميگم نزني ها!
بايد به نظرم طبق روال شعرت.. با روزگار غم همخواني داشته باشه...
فكر ميكنم اين جمله
حتي پس از گذشت بهار جوانيم!

با اون از لحاظ وزني كمي بهتر بياد اما متاسفم كه دقيقا هم معني با حتي هزار سال ديگر هم در نيومد
شادي باشي و موفق
مهرداد
کلا با بند آخرش مشکل دارم!
احساس می کنم همخوانی نداره!حالمو گرفته!:(
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی چی؟
داداش امیر تا اینجا اومدی هیچی نگفتی...:cry:
قبول نیست!
 

solar flare

مدیر بازنشسته
در انتهاي كوچه تنهايي من سرو بلندي سر بر آسمان كشيده
زمان كودكي بي تفاوت از كنارش ميرفتم تا انتهاي كوچه
چند ساليست كه اين سرو تكيه گاه خستگي ست
گاهي در نهايت بي كسي سر بر تنه تنومندش ميگذارم و آرام ميگيرم
اما چند وقتيست كه ميخواهم بالا روم از اين سرو بلند...
و من روزي كمر همت خواهم بست و بالا خواهم رفت از اين سرو بلند
شايد آنجا،آن بالا آسمانش آبي تر و مردمانش آسماني باشند
آري من روزي خواهم رفت
شايد پايان تنهايي ام آنجا باشد
 

goshtasb

عضو جدید
یعنی چی؟
داداش امیر تا اینجا اومدی هیچی نگفتی...:cry:
قبول نیست!
درود
شرمندم
آخه تا وقتی داداش مهرداد به این زیبایی نقد می کند دیگر جایی برای ما باقی نمی گذارد:)

دوستان عزیز
منتقدین محترم!
این نوشته رو خودم خیلی دوستش دارم!یاداور خاطراتیه که واسم مقدسن!:redface:
می دونم خیلی ایراد داره مخصوصا بند آخرش!
می خوام کمکم کنید واسه درست شدن این بند!اگه ممکنه!






تنها نگاه بود و تبسم میان ما


تنها نگاه بود و تبسم!


***


دیگر تو رفته ای


از لابه لای این غم دیرینه ی بزرگ


از پشت پرده ی اشکم که بعد تو تزیین پنجره ی چشم من شدست


دیدم که می روی...


دیگر تو نیستی


ولی یاد و اسم تو


-چون قطره های خون-


تضمین زندگانی این خسته تن شدست...


***


تنها نگاه بود و تبسم میان ما


بعد از تو


گرچه نگاهم به راه توست


اما


برای همیشه تبسمم در آن غروب درد


در گریه های غریبانه ام شکست!


بعد از تو


جای تبسم عزیز دل


یک قطره اشک گوشه ی لبهای من نشست!


***


ما پاک زیستیم


هر چند روزگار


هم آرزو نبود


ما خواستیم عشق جاودان شود


تقصیر او نبود!


***


تو نیستی ولی


من مانده ام همینجا به انتظار


مومن به اینکه می گذرد روزگار غم


تو می رسی ز راه


من


مومنم به آمدنت


حتی هزار سال دگر هم!!!

خيلي زيبا بود آبجي
معلوم بود از دل آمده...
خوب چون دعوا كردي كه چرا نقد نكرديم! يه چيزي ميگم نزني ها!
بايد به نظرم طبق روال شعرت.. با روزگار غم همخواني داشته باشه...
فكر ميكنم اين جمله
حتي پس از گذشت بهار جوانيم!
با اون از لحاظ وزني كمي بهتر بياد اما متاسفم كه دقيقا هم معني با حتي هزار سال ديگر هم در نيومد
شادي باشي و موفق

اینک تو نیستی ولی
من مانده ام به میان کوچه های انتظار
مومن به اینکه می گذرد روز گار غم
مومن به اینکه تو باز می رسی ز ره
من مومنم به آمدنت
حتی به تا هزار سال دگر
حتی اگر گذشت بهار جوانیم


امیدوارم این پیشنهاد مقبول بی افتد
ولی در نهایت من معتقد به ویرایش شعر از طرف غیر نیستم
ویرایش و باز سرایش یک شعر تنها و تنها از جانب شاعر آن شعر مقبول است
شاد باشید:gol:
 

goshtasb

عضو جدید
در انتهاي كوچه تنهايي من سرو بلندي سر بر آسمان كشيده
زمان كودكي بي تفاوت از كنارش ميرفتم تا انتهاي كوچه
چند ساليست كه اين سرو تكيه گاه خستگي ست
گاهي در نهايت بي كسي سر بر تنه تنومندش ميگذارم و آرام ميگيرم
اما چند وقتيست كه ميخواهم بالا روم از اين سرو بلند...
و من روزي كمر همت خواهم بست و بالا خواهم رفت از اين سرو بلند
شايد آنجا،آن بالا آسمانش آبي تر و مردمانش آسماني باشند
آري من روزي خواهم رفت
شايد پايان تنهايي ام آنجا باشد
درود
1-وزن طولانی و مصراع های بلند معمولا خوانش شعر را سخت می کند
نیکوست در میان مصراع های بلند هر از گاهی مصراعی کوتاه و چند کلمه ای قرار دهید
2-تکرار یک ترکیب شعر را نا زیبا می کند
ترکیبی که شما زیاد استفاده کردید:سرو بلند
3-کمی از نثر فاصله بگیرید
:gol:
 

atish_baran

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/google.gif ***غبار***
:gol:فانوس را برداشتم...
:gol:و بر غبار شیشه شکسته اش بوسه زدم ...

:gol:و در برکه فرو رفتم و گریستم ارام و بی صدا ...
:gol: فانوس را بر درخت کنار برکه آویختم و رفتم ...
:gol:. . .



_____________________

:gol:سلام دوستان خوب و مهربانم
این نوشته رو قبلا گذاشتم اما فقط اسمان جان نظر داد:gol: خوشحال میشم بقیه دوستان هم نظر بدن :redface:
ممنون:gol:
_____________________



:gol:در دیاری دور ، قایقی روی اب


:gol:موج ها سرگردان

:gol:سرزمین سرخ پر از تلاطم

:gol:کنار دریاچه یک فانوس ...

:gol:کور سوی انتظاری ناب

:gol:لحظه لحظه فاصله کمتر

:gol:و زمان بی تاب...
 

zeracoola

عضو جدید
1

1

آن بالا ها خبری بود
میگفتند فرق آسمان شکافته شده
فرشته ها به تکاپو افتاده اند
و خدا همان بالا بی تفاوت ایستاده و فقط نظاره گر ماجراست
روی زمین ٬ یک مرد تنها
رو به آسمان کرده بود و از خدا طلب عشق میکرد
 

goshtasb

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/google.gif ***غبار***
:gol:فانوس را برداشتم...
:gol:و بر غبار شیشه شکسته اش بوسه زدم ...

:gol:و در برکه فرو رفتم و گریستم ارام و بی صدا ...
:gol: فانوس را بر درخت کنار برکه آویختم و رفتم ...
:gol:. . .



_____________________

:gol:سلام دوستان خوب و مهربانم
این نوشته رو قبلا گذاشتم اما فقط اسمان جان نظر داد:gol: خوشحال میشم بقیه دوستان هم نظر بدن :redface:
ممنون:gol:
_____________________



:gol:در دیاری دور ، قایقی روی اب

:gol:موج ها سرگردان


:gol:سرزمین سرخ پر از تلاطم

:gol:کنار دریاچه یک فانوس ...

:gol:کور سوی انتظاری ناب

:gol:لحظه لحظه فاصله کمتر

:gol:و زمان بی تاب...
درود
سبک نوشتار و سرایش شما کمی خاص است
شما بخش زیادی از مفهوم را به برداشت خود شخص واگذار می کنید
سبک جالبی است
اما برای ارتباط برقرار کردن با این گونه نوشتار نیاز است تا شخصی چون من بیشتر با این آثار در ارتباط باشد و بیشتر بخواند
امیدوارم روز به روز شاهد پیشرفت شما با شم
 

atish_baran

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:درود گشتاسب عزیز
:gol:ممنون از نظرتون ... نشد تو وبلاگتون نظر بدم​
:gol:نوشته هاتون بسیار زیباست ... هم اینجا هم توی وبلاگتون:redface:
 

Similar threads

بالا