دیر آمدی! خیلی دیر...

CHATR be DAST

عضو جدید
هرگاه ،
که بر خیال دیر آمدنت ، ملول می شوم
با خود این اندیشه را تکرار می کنم
،
به حتم
بار دوست داشتنش
سنگین گشته است

س.م.چتر به دست
 

mohsen victor

عضو جدید
کاربر ممتاز
دير نكرده بودم ورفتي انگار ساعتت براي نديدنم دويده بود

دير نكرده بودم وبريدي انگار كسي براي دل بستن داشتي

دير نكرده بودم و ............

حيف كه سالهاست دير شده
 

ALviin

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]خیلی سخته که برای اشک ریختن سر رو شونه های کسی بگذاری که اشکهاشو رو شونه های تو میریخت.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]خدایا یعنی ما از تو هم تنهاتریم؟؟؟؟؟؟[/FONT]
[FONT=&quot] :cry:[/FONT]
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرفهايت اگر ادامه ندارد
دردهايت هنوز دامنه دارد
دردهاي تو جاودانه ترين است
هيچ ربطي به جاي و جامه ندارد
شعرهايت جرقه هاي جنون است
خبر از اخگر تو خامه ندارد
...
 

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
او که می‌‌ماند، نخواهد رفت او که رفته است، نخواهد رسيد ... او که رسيده است، پشيمان است اين همه از شکستنِ سکوت چه عايد آينه شد!؟ رفتن هم حرف عجيبی شبيه اشتباهِ آمدن است. تو بگو ... دايره تا کجای اين نقطه خواهد گريست؟
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دیر آمدی فرشته ی من، خیلی دیر....![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اما خوب شد که باز آمدی.[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] خیلی ها را میشناسم که اصلا نمی آیند[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] همین همسایه ی کناری ام[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] دیروز پر کشید و رفت [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] با چشمی گریان پر کشید و رفت[/FONT]
با دلی شکسته پر کشید و رفت
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] بی آنکه کسی بیاید و انتظارش به سر رود.[/FONT]
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برف
برف راه را بست
تو نبودی
در برابرت زانو زده، نشستم
به چهره ات نگریستم
چشم هایم بسته بود

کشتی ها نمی گذرند، هواپیماها پرواز نمی کنند

تو نبودی
در برابرت به دیوار تکیه داده بودم
حرف می زدم، حرف می زدم، حرف می زدم
لب هایم بسته بود

تو نبودی

با دست هایم لمس ات کردم
دستم روی صورتم بود... !!
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آرام تر سکوت کن
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] صدای بی تفاوتی هایت

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] آزارم می دهد![/FONT]

[/FONT][/FONT]
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیش از آنکه پشت کنیم و برویم
دیدن تنها کاری بود که می توانستیم هنوز انجام دهیم
دیدن به مثابه آخرین درود

یک بار دیگر نگاه کردن که چه بوده است
و چه از آن به جای مانده، خانه‌ایی با سکوت مرگبار
برای عنکبوت‌ها، مارمولک‌ها و پرندگان

گناه ما نبود که آن خانه رها شده
و آنجا آرام ویران شد
ما باید پشت می‌کردیم و می‌رفتیم.
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پهنه‌ی زیتون‌زار
همچون بادزنی
بسته می‌شود و می‌گشاید.
بر فراز زیتون‌زار
آسمانی فروریخته،
و بارانی تیره
از ستاره‌گان سرد.
بر لب رود
جگن و سایه روشن می‌لرزد.
هوای تیره چنبره می‌شود.
درختان زیتون
از فریاد
سنگین است،
و گله‌یی از
پرنده‌گان اسیر
دُم ِ بسیار بلندشان را
در ظلمات می‌جنبانند.

گارسیا لورکا
 

k.mohammadi

کاربر بیش فعال
نگاهت رنج عظیمی است وقتی به بادم می آورد که
چه چیز های فراوانی را هنوز به تو نگفتم
.....................................
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه ساده بودم که گمان میکردم


به دورم می گردند کسانی که دورم میزدند!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
داوریی در کار بود

اما دیر…دیر

دیگر چه فرقی می کند

حالا که آتش درونم

خاکستر شده است…
 

noom

عضو جدید

تمامِ زندهگیام را اگر
تاخت بزنم با چشمهات
باز هم بدهکار تو اَم
(رضا کاظمی)
 

noom

عضو جدید
اینجا که تو نیستی، هیچ چیز است
اگر چیزی باشد، هوا نیست
اگر هوا باشد، نفس نیست
اگر نفس باشد، امید نیست
اگر امید باشد، رسیدن نیست
...
اگر رسیدنی باشد، لذت نیست
اگر لذتی باشد، دل خوش نیست
اگر دل خوش باشد، نه اصلا
اینجا که تو نیستی، هیچ چیز است
دلنوشته و ارسال : مهدی درفشی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در باغي رها شده بودم.
نوري بيرنگ و سبك بر من وزيد .
آيا من خود بدين باغ آمده بودم
و يا باغ اطراف مرا پر كرده بود ؟
هواي باغ از من مي گذشت
و شاخ و برگش در وجودم مي لغزيد.
آيا اين باغ
سايه روحي نبود
كه لحظه اي بر مرداب زندگي خم شده بود ؟
ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد .
صدايي كه به هيچ شباهت داشت .
گويي عطر خودش را در آيينه تماشا مي كرد .
هميشه از روزنه اي ناپيدا
اين صدا در تاريكي زندگي ام رها شده بود.
سرچشمه صدا گم بود :
من ناگاه آمده بودم .
خستگي در من نبود :
راهي پيموده نشد .
آيا پيش از اين زندگي ام فضايي ديگر داشت ؟
***
ناگهان رنگي دميد :
پيكري روي علف ها افتاده بود .
انساني كه شباهت دوري با خود داشت .
باغ در ته چشمانش بود
و جا پاي صدا همراه تپش هايش .
وجودش بيخبري شفافم را آشفته بود .
وزشي برخاست
دريچه اي بر خيرگي ام گشود :
روشني تندي به باغ آمد .
باغ مي پژمرد
و من به درون دريچه رها مي شدم .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديگرزمان، زمانه مجنون نيست
فرهاد،
در بيستون مراد نمي جويد ،
زيرا بر آستانه خسرو،
بي تيشه اي به دست كنون سر سپرده است .
در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها،
آن شور عشق
- عشق به شيرين را،
از ياد برده است .
تنهاست گرد باد بيابان،
تنهاست .
و آهوان دشت،
پاكان تشنگان محبت -
چه سالهاست
ديگر سراغ مجنون،
- آن دلشكسته عاشق محزون رام را -
از باد و از درخت نمي گيرند
زيرا كه خاك خيمه ابن سلام را
خادم ترين و عبدترين خادم
- مجنون دلشكسته محزون است .
در عصر تضاد، عصر شگفتي -
ليلي
- دلاله محبت مجنون است !!
*****
اي دست من به تيشه توسل جو،
تا داستان كهنه فرهاد را،
از خاطرات خفته برانگيزي .
اي اشتياق مرگ
در من طلوع كن .
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام مي كنم .
 

منصصص

عضو جدید
انگار مستی میبرد لب سمت جامم باز هم
قاصدکی بر میکشد بر روی بامم باز هم
در کوره ی سوزان عشق از فرط اتش سوختم
اما دوباره عاشقی؟حقا که خامم باز هم
شیرینی دنیای من او بود اما بس چرا؟
از زهر تلخ شوکرانش سوخت کامم باز هم
با اینکه دیگر رفته است اما حقیقت دارد این
برای او خاطره هاست تکرار نامم باز هم
جهلی مرکب بوده ام سفسطه ی شرقی عشق
بعد از عبور از رنج ها در جهل تامم باز هم
باید که عاقل بشوم بگذرم از جنس نیاز
بگذرم از هر آنچه می بندد به دامم باز هم
شولای عشق کهنه را باید که از تن وا کنم
تا نتواند بکند با خنده رامم باز هم
 
آخرین ویرایش:

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست . و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست .
آلبر کامو[/h]
 

سیاوش ل

عضو جدید
میدونم که اشتباهه بوی عطر تورو خواستن
با تو از معجزه گفتن از تو از
عشق شنفتن
دیگه فرصتی نداری،روسرم دروغ بباری
دیگه فرصتت نمیدم واسه من ادا درآری
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب را نوشیده امو بر این شاخه های شکسته میگریم.مرا تنها گذارای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودم تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بر دارمو به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم.
مگذار
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه قدر خوب است
که صبح بیدار شوی
به تنهایی....
و مجبور نباشی به کسی بگویی
دوست اش داری
وقتی دوست اش نداری
دیگر....

 

noom

عضو جدید
چرا دیگر دوستم نداری

چرا دیگر دوستم نداری

چرا دیگر دوستم نداری

چرا دیگر دوستم نداری

چرا دیگر دوستم نداری
...

طوطی آخرین جمله ام را شنیده بود

وقتی داشتم با تلفن حرف می زدم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.
 
Similar threads

Similar threads

بالا