ببينيد دوست من
در صده هاي آغازين تسخير ايران،در آميختگي واژه هاي پارسي با تازي بيرون از اندازه رخ نداده، و تنها واژه هايي که در زبان پارسي نبود(بيشتر واژه هاي مذهبي) از تازي وارد پارسي شد. کتاب هايي چون شاهنامه،سفرنامه ناصرخسرو،ويس و رامين،ديوان رودکي و ... و ديگر کتاب هايي که در اون زمان ها نوشته شده گواه بر اين ادعا است.
اما در قرن هاي پنجم و ششم است که اين درآميختگي بسيار نمايان ميشه و دليلشم جز خودنمايي عده اي نبوده:
در اون زمان ها دونستن زبان تازي مايه سرافرازي بوده و زبان رسمي علوم هم بوده؛از اينرو بسياري درسشو مي خوندن و تازي ياد مي گرفتند،چيزيکه هست برخيشون کتابي به تازي نوشته يا شعري مي سرودند و از هنرشون بهره مي بردند ولي ديگراني که اينکارها رو نمي توانستند يا نمي خواستند بکنن در نوشتن پارسي پياپي واژه ها و جمله هاي عربي مي اوردند و هنرشونو اينگونه نشون مي دادند.
باز شدن درهاي پارسي به روي زبان هاي ديگر جز نتيجه ي اين هوسبازي ها نبوده و چون کسان مشهوري اينکارو کردند خودش يه شيوه ي همگاني شده و حتي تا به امروز هم رواج داره،دو مثال مي زنم:
روحانيون رو ببينيد که سال ها درس عربي مي خونن ولي به اندازه ي کتاب نوشتن يا شعر سرودن عربي نمي دونند تنها بهره اي که ازش مي برند اينه که در سخن گفتن با مردم پياپي جمله ها و واژه هاي عربي به کار ببرند تا بدينسان فهم و هنرشونو نشون بدن.
يا گاهي مانند همين کار بين ديگراني که انگليسي يا فرانسه مي دونستند ديده شد(امروز اين رفتار کمتر شده خوشبختانه)
راستي اينه که از هزار سال پيش زبان پارسي تنها براي سخن بازي شاعران به کار رفته به همين خاطر هست که پس از مشروطيت قالب هاي هزارساله ي شعرگويي پارسي شکست و شعر نو پديد اومد چون قالب هاي قديمي توانايي بيان مفاهيم نويي چون آزادي و ميهن دوستي و ... رو نداشت چراکه تنها در پي قافيه و رديف و ... بود.
ببينيد حتي کتاب نويسان هم همين راه رو پيمودند،تاريخ نويسان که تاريخو نوشتن هم از "سخن بازي" و "سجع پردازي" چشم نپوشيدن و کساني بيش از خود تاريخ در پي همين "سجع" پردازي و "بهاريه" سازي ها بودند. وصاف(تاريخ نويس دوران مغول) آشکارا مينويسه که خواستش نشون دادن "فصاحت و بلاغت" بوده و تاريخو بهانه اي براش گرفته: "نظر بر آن است که اين کتاب مجموعه ي صنايع علوم و فهرست بدايع فضايل و دستور اساليب بلاغت و قانون قواليب براعت باشد و اخبار و احوال که موضوع علم تاريخست مضامين آن بالعرض معلوم گردد." جويني در همون حال که اون تاريخ دلگداز و پر از کشتار و جنايت مغول رو مي نويسه از "سجع"پردازي و "بهاريه" سازي و ... که نشان بي درديش هست دور نمي افته! ديگران هم همين رفتار و داشتن(جز تاريخ بيهقي و دو سه کتاب ديگه).
به هر حال ؛ گذشتگان سخن بازي رو يه هنر مي دونستند و بهش "سحر حلال" يا "معجزه" مي گفتن. البته اين سخن بازي ها در تازي بوده ولي با پارسي هم همون رفتارو کردن و ....
خوب شما راجع به اين حرف ها بيانديش و نتيجشو به من بگيد. با اين حال مي تونيد کتاب "زبان پاک-احمد کسروي" رو بخونيد که در بخشي به اين ايرادها اشاره کرده.
يعني شما خودتون همه کلمه هاي گلستان رو ريشه يابي کرديد و شخصا به اين نتيجه رسيديد؟
نه دوست من. چون شيوه ي سعدي هم همون روشي بود که در بالا اشاره کردم (البته با شدت کمتري نسبت به صده هاي پسين(بعدي)) من نام گلستان رو بردم. البته که بوستان و گلستان رو هم خوندم. شما هم بخونيد و ببينيد بسياري واژگان که ما در پارسي داشتيم و داريم معادل تازيش در جمله اومده چرا که سجع برقرار بشه.
قرار نيست فقط ي کتاب اين ويژگي رو اشته باشه که خب!
درسته.
ولي شوربختانه زمان کوتاهي بود که پارسي ارج گذشتشو بدست اورد(سده هاي سوم:آغاز -چهارم:اوج- پبجم:پايان) و کتاب هايي که در اون زمان نوشته شده اين ويژگي "پارسي سره بودن" رو داره و هرچه ازون زمان دور بشيم ارزش کتاب ها از اين نظر کمتر ميشه،به گونه اي که بيشتر کتاب هاي زمان مغول (نثر مصنوع و متکلف) از صد واژه يکيش پارسي هست!