گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودت که بری تالار کلا می خوابه ...

فرهنگ صفاست ... تو روح تالاری ....نباشی جون نداره تالار ...


خوبه ... شب یلدا هم تموم شد ... هندونه ها موند رو دستت ..
واسه شب یلدا که داشتم. اون همه آوردم خوردید بس نبود؟!
اصلا فرهنگ هندونه ها رو بردار بیار با هم میریم بازار آزاد می فروشیم.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوتی :

خیلی وقتا قندونو اشتباه میذارم یخچال بعد کلی دنبالش می گردم ....


چند وقت پیش کلی دنبال کلیدام که تو دستم بود گشتم ... آخر دیدم تو دستمه ....
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
آینه ی خدایی



این آینه از همه آینه ها قوی تره ....
اینو ما دیگه بلد نبودیم! ما با مشت می رفتیم تو آینه یارو می گفتیم زدم آینه ات رو شکستم!:biggrin:
بعد با خیال راحت ادامه می دادیم ...:biggrin:
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوتی :

یه ساعت سفالی از نمایشگاهه یونیمون خریده بودم ....


هی همش هر جا میرفتم جا میذاشتمش ...

آخر سر هم باز ی جا جاگذاشتمش ..... مامانم یادم انداخت ...فردا رفتم دیدم خدا رو شکر سر جاشه ...


سوتی :

بچه که بودم فک می کردم یه کیل. متر یعنی این متر هایه خیاطی که پلاستیکیه رو بریزی تو یه پاکت .. وزنشون کنی ... وقتی که یه کیلو شد ... میزان مسافت اون متر های تو پاکت میشه ی کیلو متر ( 3 یا 4 سالم بیشتر نبودا *)
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چند وقت پیش تو تاکسی بودم یه آقای شهرستانی جلو کنار راننده بود بعد یه زنه پیله کرده بود که می خواد بشینه جلو. می گفت من اصلا با تاکسی بعدی میرم. من هم دیدم قضیه داره بیخ پیدا می کنه گفتم داداش شما بیا عقب بشین این خانوم بشینه جلو بریم. یارو نیومد. تو دلم گفتم چقدر ندید بدید بدبخته؛ دوباره بهش گفتم بعد با بی میلی اومد که بشینه عقب. وقتی پیاده شد خطاب به راننده گفتم: نمی ففففففهمه دیگه! دو ساعته میگیم بیا عقب.
راننده شهرستانی خیلی خونسر و با خنده، گفت: نه، داداشمه! :surprised::redface::D:biggrin:
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چند وقت پیش تو تاکسی بودم یه آقای شهرستانی جلو کنار راننده بود بعد یه زنه پیله کرده بود که می خواد بشینه جلو. می گفت من اصلا با تاکسی بعدی میرم. من هم دیدم قضیه داره بیخ پیدا می کنه گفتم داداش شما بیا عقب بشین این خانوم بشینه جلو بریم. یارو نیومد. تو دلم گفتم چقدر ندید بدید بدبخته؛ دوباره بهش گفتم بعد با بی میلی اومد که بشینه عقب. وقتی پیاده شد خطاب به راننده گفتم: نمی ففففففهمه دیگه! دو ساعته میگیم بیا عقب.
راننده شهرستانی خیلی خونسر و با خنده، گفت: نه، داداشمه! :surprised::redface::D:biggrin:


 

fidele

عضو جدید
سوتی :

بچه که بودم فک می کردم یه کیل. متر یعنی این متر هایه خیاطی که پلاستیکیه رو بریزی تو یه پاکت .. وزنشون کنی ... وقتی که یه کیلو شد ... میزان مسافت اون متر های تو پاکت میشه ی کیلو متر ( 3 یا 4 سالم بیشتر نبودا *)
تفکرجالب وبامزه ای داشتیا
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوتی :

یه بار جای دوغ شیر آوردم سر نهار ....
من یه بار هم آوردم هم خوردم!
یه بار هم ماه رمضون بود قبل افطار من هم گرسنه اصلا مغزه کار نمی کرد، دوغ رو بجای شیر جوشوندم دیدم داره بوی ماست میاد. گفتم حتما خرابه...:eek::biggrin:
 

fidele

عضو جدید
من چند وقت پیش تو تاکسی بودم یه آقای شهرستانی جلو کنار راننده بود بعد یه زنه پیله کرده بود که می خواد بشینه جلو. می گفت من اصلا با تاکسی بعدی میرم. من هم دیدم قضیه داره بیخ پیدا می کنه گفتم داداش شما بیا عقب بشین این خانوم بشینه جلو بریم. یارو نیومد. تو دلم گفتم چقدر ندید بدید بدبخته؛ دوباره بهش گفتم بعد با بی میلی اومد که بشینه عقب. وقتی پیاده شد خطاب به راننده گفتم: نمی ففففففهمه دیگه! دو ساعته میگیم بیا عقب.
راننده شهرستانی خیلی خونسر و با خنده، گفت: نه، داداشمه! :surprised::redface::D:biggrin:
خیلی سوتی توپی بود:w15:
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
تفکرجالب وبامزه ای داشتیا

:biggrin::biggrin::biggrin:

آره ..


اخی بچه که بودم غذا نمی خوردم ... نمیذاشتمم کسی بهم غذا بده ... یادمه یه بار ظهر که مامانم نهارمو گذاشت جلوم تا موقع شام من داشتم نهار میخوردم ....:surprised::surprised::surprised:

اگه کسی بهم غذا میداد گوشه ی لپم نگه میداشتم نمی خوردم ....:surprised::surprised:

موجودی بودم واسه خودم در نوع خود عجیب غریب ...

هیش وقتم یادم نمیاد خاله بازی کرده باشم یا با عروسک بازی کنم ...
 

fidele

عضو جدید
:biggrin::biggrin::biggrin:

آره ..


اخی بچه که بودم غذا نمی خوردم ... نمیذاشتمم کسی بهم غذا بده ... یادمه یه بار ظهر که مامانم نهارمو گذاشت جلوم تا موقع شام من داشتم نهار میخوردم ....:surprised::surprised::surprised:

اگه کسی بهم غذا میداد گوشه ی لپم نگه میداشتم نمی خوردم ....:surprised::surprised:

موجودی بودم واسه خودم در نوع خود عجیب غریب ...

هیش وقتم یادم نمیاد خاله بازی کرده باشم یا با عروسک بازی کنم ...
:surprised::surprised::surprised:
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من یه بار هم آوردم هم خوردم!
یه بار هم ماه رمضون بود قبل افطار من هم گرسنه اصلا مغزه کار نمی کرد، دوغ رو بجای شیر جوشوندم دیدم داره بوی ماست میاد. گفتم حتما خرابه...:eek::biggrin:

:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:

جالبه که اون موقع هم نفهمیدی دوغه ... روزه برده بودتت ها ...
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin::biggrin::biggrin:

آره ..


اخی بچه که بودم غذا نمی خوردم ... نمیذاشتمم کسی بهم غذا بده ... یادمه یه بار ظهر که مامانم نهارمو گذاشت جلوم تا موقع شام من داشتم نهار میخوردم ....:surprised::surprised::surprised:

اگه کسی بهم غذا میداد گوشه ی لپم نگه میداشتم نمی خوردم ....:surprised::surprised:

موجودی بودم واسه خودم در نوع خود عجیب غریب ...

هیش وقتم یادم نمیاد خاله بازی کرده باشم یا با عروسک بازی کنم ...
ولی من هرجور بازی ای بگی کردم، حتی کش بازی!
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوتی :

سوم دبیرستان که بودم سر امتحانات نهایی که بعدا معدلش تو کنکور تاثیر داشت یادمه جای زبان انگلیسی ... ادبیات فارسی خونده بودم .....
 
بالا