ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
تو کز محنت دیگران بی غمیته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
یا مکن با پیل بانان دوستیتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
مباش غره به علم و عمل فقیه زمانلیلا صفت طی می کنم هر واژه را تا نام تو
توفد به مضراب جنون بر تار و پود دفترم
مباش غره به علم و عمل فقیه زمان
که هیچ کس ز قضای خدای جان نبرد
"حضرت حافظ"
تو اهل کشور خورشید و جام جمشیدیهنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
تو اهل کشور خورشید و جام جمشیدی
شراب عشق در این جا مجو به جامی نیست
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
کمی آهسته تر ای شبرو از این کوی گذر
که نوای تو بود مرهم داغ جگری
زسکوت شب و تاریکی و تنهایی خویش
خاطره آسوده کن و بیم مدار از خطری
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
من ندانم ز چه دستم ز چه هستم ز کجایم
چیست افسانه هستی که منش قصه سرایم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
این موهبت رسید ز میراث فطرتم
مانده به زیر پر نیان، باغ شکوفه ام نهان
فاش چرا نمی کنم ، جامه چرا نمی کَنَم
یار من یک باغچه با یک درخت سوخته***
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : هاي !
بسراي اي دل شيدا، بسراي .
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !
یار من یک باغچه با یک درخت سوخته
یار من باغی قدیمی باغ سرد انتظار
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
می برد تا روزهای دور و دیدار و حضور
بر جمالت چشم دل غرق تماشا می کند
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد
دلم در سینه دارد حال یک دنیا شکوفاییدیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد
دلم در سینه دارد حال یک دنیا شکوفایی
مجال این تراوش را غنایی تر کنیم امشب
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت میکنم
ما بیغمان مست که دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام و باده ایم
من اگر خوبم اگر بد تو برو خود را باشما با بهار و چلچله ها عهد بسته ایم
گل را به پای حادثه پرپر نمی کنیم
یکی قطره باران ز ابری چکیدتو مثل چشمه نوشين كوهساراني
تن مثل قطره باران نو بهاراني
تو روح باراني
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |