دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به همان منظر دور


به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش

می توان یک شَبه پی برد به دلدادگیش

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سبزی او

می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

شبحی چند شب است آفت جانم شده است

اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است

یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

ای بی رنگ تر از آینه ، یک لحظه بایست

راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

عاشقی جرم قشنگی است به انکار مپوش
...........................................................
نمیدونم شاعرش کیه:(
میخواستم ازت تشکر کنم بگم ممنون که بزرگتر نوشتی دیدم میگی ماله خودت نیست
چرا شعرهای خودتو ریز میتوشتی ، شعر بقیه رو بزرگ
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
میخواستم ازت تشکر کنم بگم ممنون که بزرگتر نوشتی دیدم میگی ماله خودت نیست
چرا شعرهای خودتو ریز میتوشتی ، شعر بقیه رو بزرگ

خواهش می کنم آخه شعرهای خودمو تو word سیو
کردم کپی که می کنم نمی دونم چرا اینجا فنتش کوچیک می شه:redface:
 

majid.ph

عضو جدید
هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می‏شود که می‏داند باید از شیر تندتر بدود و گرنه طعمه او خواهد شد! و شیری که می‏داند باید از آهو تندتر بدود و گرنه گرسنه خواهد ماند! مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است که با طلوع آفتاب با تمام وجود بدوی!
 

majid.ph

عضو جدید
نقل قول

نقل قول

در جزیرهای زیبا تمام حواس , زندگی می کردند: شادی,غم,غرور,عشق و......
روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر اب خواهد رفت.
همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را اماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا اخرین
لحظه بماند,چون عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر اب فرو می رفت , عشق ازثروت که باقایقی با شکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت (ایا می توانم با تو همسفرشوم؟)
ثروت گفت: نه , من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.)
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود, کمک خواست.
غرور گفت:( نه,نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد)
غم در نزدیکی عشق بود . پس عشق به او گفت:(اجازه بده من با تو بیایم)
غم با حزن گفت :(اه, عشق, من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم .)
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او انقدرغرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.
اب هر لحظه بالا و بالا تر می امد و عشق دیگر نا امید شده بود . که ناگهان صدایی سالخورده گفت:
(بیا عشق من تو را خواهم برد)
عشق انقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق
انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند, پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود, چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید:(ان پیرمرد کی بود؟)
علم پاسخ داد:( زمان)
عشق با تعجب گفت:(زمان)؟ اما چرا او به من کمک کرد؟
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت
:( زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.)
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف از تجربه که میشه همه میگن تجربه ها رو باید به خاطر سپرد
باید ازشون درس گرفت
...
ولی اگه تجربه ها بد باشن
اگه درس گرفتن ازشون بدبینت کنه
...
بنداز بیرون تجربه هاتو:w11:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست
تنهایی خیلی سخته ، اگه نباشی پیشم
تنهایی خیلی سردمه و........
 

fateme.a.b

عضو جدید
ای خدای بزرگ....تو چه باشی و چه نباشی..من...اکنون سخت به تو نیازمندم...به این نیازمندم که باشی....دکتر شریعتی
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگیاتو بردار به روی قلبم بزار تکیه بده به شونه م تو این مسیر دشوار
Am F G Am G Am
اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار
G F G Am
تنهایی خیلی سخته وقتی چشام به راهه وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه
G F G Am
تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم تنها می مونه دستم با این دل شکسته م
Am F G Am
دلتنگیامو بردار پیش خودت نگه دار هروقت که تنها شدی منو به یادت بیار
Am F G Am G Am
داری میری نمی خوام وقت تو رو بگیرم این حرف آخر من دوست دارم دوست دارم میمیرم
G F G Am
تنهایی خیلی درده اگه نیای تو خوابم وقتی تو اضطرابم توهم ندی جوابم
G F G Am
تنهایی خیلی سرده وقتی پیشم نباشی آتیشم نباشی بیدار میشم نباشی..تنهایی خیلی سردمه
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
file:///C:/DOCUME%7E1/TOPSYS%7E1/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot-40.png
سلام به همه برو بچ باشگاه
 

شيته گيان

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنده باد عشق زنده باد هرچي جوانه عاشقه

زنده باد عشق زنده باد هرچي گل شقايقه

:surprised::surprised:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين کـُوله بار عشقو گذاشتی باز روُ دوُشم
هيچی نمونده تا من دوباره زيرو روُشم

آن تير که آن کمان چشم تو رها کرد ،
ديدی که چه ها کرد
ديدی که سراسيمه دل از سينه جدا کرد
ديدی که چه ها کرد
با خـود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد
ديدی که فقط آمدو يک دَرد دَوا کرد

خيال نميکردم که تو ،يه روز عزيز من بشی
از اين خزون بی کـَسی ،راه گُريز من بشی
به فکر من نميرسيد ،اصلا بدونی عــشـق چيه
اُونی که دنبال هوس ،يا اُون که عاشقت کيه

مگه ميَشه تورو ديدو ،به تو از دو رَنگيا گفت
تورو بايد ديدو بايد به تو از قـَشنگيــا گفت
مگه ميشه که دُروغ گفت ،به توئی که نازنينی
تـو خودت ميشناسی عشقو ،هرکجا اُونو ببينی

خيال نميکردم که تو ،يه روز همه کـَسـَم بشی
با من بی کـَسو غريب ،يه روزی هم قـَسَم بشی
اصلا نمی اُومد بـِهـِت که عشقو حتی بشناسی
اما ديدم که مثل تو ،عاشق نميشه هيچ کـَسی


شبهای درازيست که در خلوت دل بيدارم
در بَزم غريبانه ای از عشق تو دعوت دارم
 

bahar_jo0on

عضو جدید
اين کـُوله بار عشقو گذاشتی باز روُ دوُشم
هيچی نمونده تا من دوباره زيرو روُشم

آن تير که آن کمان چشم تو رها کرد ،
ديدی که چه ها کرد
ديدی که سراسيمه دل از سينه جدا کرد
ديدی که چه ها کرد
با خـود دوهزار غصه وُ درد تازه آورد
ديدی که فقط آمدو يک دَرد دَوا کرد

خيال نميکردم که تو ،يه روز عزيز من بشی
از اين خزون بی کـَسی ،راه گُريز من بشی
به فکر من نميرسيد ،اصلا بدونی عــشـق چيه
اُونی که دنبال هوس ،يا اُون که عاشقت کيه

مگه ميَشه تورو ديدو ،به تو از دو رَنگيا گفت
تورو بايد ديدو بايد به تو از قـَشنگيــا گفت
مگه ميشه که دُروغ گفت ،به توئی که نازنينی
تـو خودت ميشناسی عشقو ،هرکجا اُونو ببينی

خيال نميکردم که تو ،يه روز همه کـَسـَم بشی
با من بی کـَسو غريب ،يه روزی هم قـَسَم بشی
اصلا نمی اُومد بـِهـِت که عشقو حتی بشناسی
اما ديدم که مثل تو ،عاشق نميشه هيچ کـَسی


شبهای درازيست که در خلوت دل بيدارم
در بَزم غريبانه ای از عشق تو دعوت دارم


ساحل افتاده گفت : « گر چه بسي زيستم
هيچ نه معلوم شد آه كه من كيستم .»
موج ز خود رفته اي، تيز خراميد و گفت :
« هستم اگر مي روم گر نروم نيستم . »
(( محمد اقبال لاهوري ))
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز

"تنهایی خیلی خوبه؛ ولی به اندازه‌اش. تنهایی آدم رو بزرگ میکنه ولی اگه از اندازه بگذره انسان نابود میشه
."
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم
وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم
وقتی از دستش می دیم دنبال خاطرهاش می گردیم
و باز تنهاییم.......!
 

مهندس شکوفه

عضو جدید
به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت
من به اين معجزه ايمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ايوان زمزمه کنان مي گويد:
" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
ديرگاهيست که من روزنه را يافته ام
به اميد رويش لحظه سبز ديدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم مي گويم :
" نکند بي خبر از راه رسي و من دلخسته
با آن همه گلهاي آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "
از نسيم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگين بدهد ...
شک نبايد به دلم پاي نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به اميد پيوند
به اميد لبخند
به اميد صحبت
آسمان مي خندد ، ماه همچون کودکي معصوم
سرسازش دارد ...
موجها مي رقصند، نسترن نيز چو آهوي دشت
به سرمه مشکي چشمانش مي نازد ...
عشق را مي بويم
زندگي مي پويم
آسمان مي جويم
دلم اما غمگين سبد شيشه اي نگاه مي بوسد ...
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
همراه چلچله ها، همصداي چکاوک ، هم پرواز قاصدک
هيچ ترديدي نيست
من به اين معجزه ايمان دارم
که تو هم مي آيي
تو مي آيي ...
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر شانه هایت باز دنبال چه میگردی؟
حس پرواز شاید در دلت باشد
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
شايد يه کسي شبها براي اينکه خوابتو ببينه به خدا التماس ميکنه!!

شايد يه کسي به محض ديدن تو دستش يخ ميزنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه!!

مطمِئن باش يکي شبها بخاطر تو تو دريايي از اشک ميخوابه!! ولي تو اونو نميبيني؟؟ شايدم هيچ وقت نبيني


 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در حسرت ديدار تو بگذار بميرم... دشوار بود مردن و روي تو نديدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بميرم... بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بميرم... ميميرم از اين درد که جان دگرم نيست... تا از غم عشق تو دگر بار بميرم... تا بوده ام اي دوست وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بميرم
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى كه درهمسایگى ات دفن شده بودند.

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود.
خدا غم آنها را می دید و غمگین بود .
خدا گفت :
شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز امشب ای ستاره‌ی تابان نیامدی
باز ای سپیده‌ی شب هجران نیامدی


شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه‌ی خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه‌ی زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل‌خوان نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می‌دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده‌ای که چه زورق شکسته ایست
ای تخته‌ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران


ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران

دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا