یادم اید از ان روگاران کهن که ریختیم روزی در غدذای دوستان سمی خفن تا به صبح ان دوستان در راه خود ثابت قدم ماندند و هی رفتند سوی افتابه لگن تا به صبح انها دوان رو به سوی توالت ما هم از خنده بدنها شد خسته کمپلت شعرش بد دروکمد ببخشید اما مخلص این که یه چیزی ریختیم تو قابلمه و ........................... چاه پر شد