از سر دلتنگی....

wwwolf

عضو جدید
از سر آغازه دلتنگیم به پایان بی نهایت رسوایی، که نبود و نخواهد بود می رسم. بر سر آغاز آواز جان افزای وجودم گوش فرا می دهم و دلم را به همان که بود و رفت و ماندم می سپارم.
به ندایی چشم می دوزم که از درونش می آید و درونم را دگرگون می کند چون غوغای پرواز پرندگان رها و چون خروشانی امواج دریا خشم گین و همانند چشمان کم سویم بی رمق و....
نه آه نمی کشم،شاید هراسم از آن باشد که روزی،جایی و مکانی آهی که نباید سر می دادم هستی هستم را که نیست لحظه ای مشوش کند....
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون در این فصل پرسش ها بزرگ،
موقع نگاه کردن به شگفتی ها و زیبایی ها و ترنم چشمه و باران،
از خود می پرسم :
آیا تو هم به سمت شکفتن کوچیده ای ؟؟
در زیبایی روح خود کوشیده ای ؟؟
ببینم،
آیا در تو نیز ترنمی تازه،
زمزمه ای نو و هیاهویی بدیع آغاز شده است ؟
این روزها می خواهم به زیستن بیندیشم
و دمی در پی راستی و اعتدال در سخن و عمل باشم.
میدانم که در این فصل پرواز،
اگر بهارانه نشوم،
چیزی از بهار را ادراک نخواهم کرد.
 

wwwolf

عضو جدید
و باز از سر دلتنگی بر سر مزارم قدم نهادم و برای خویش تن آیه ای روح بخش را از زیر زبان گزراندم بی عقیده و با احساس به یاد زمانی که هیچ کس بر مزارم نیاید و هیچ گلی یا حتی هیچ قدم سنگینی روی آن گذارند حتی به بهانه عبور از رویش........
و باز به آن اندیشیدم که یگانه سفرم را چگونه به دوزخ بیاغازم؟!!
و در کنار مزارم خوابیدم و برای بودن و نبودنم گریستم .
 

spow

اخراجی موقت
خلاصه بهارى ديگر
بى حضور تو
از راه مى‏رسد، ...
و آن‏چه كه زيبا نيست زندگى نيست
روزگار است،
گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،
سقفى دارد شادكامى
كف ناكامى ناپديد است
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز را نگه دار

روی آخرین پله ...

روی آخرین پاشنه پا ...

پایمال می شود عنفوان جوانی من

در چهارچرخه این چهار راه ...!


 
  • Like
واکنش ها: spow

جوجوبا

عضو جدید
سلام دوستان عزيز:gol::gol:
صبح علي الطلوع افتاب نزده زنگ زدن که دهه بده بياد اون برق خوشگله رو:D
ماهم که گردن از مو نازکتر يه چشم درست ودرمون وفرتي در خدمت مردم

بعد شال وکلاه کرديم که برگرديم ولايت وکاراي اداري که مونده رو انجامش بديم اما اي دل غافل جاده هارو برف گرفته اين هوارمگه ماشين سرويس راه ميره
راننده هم مثل همه ما شاکي از زمين وزمان

تاير جفتيش شده اينقدر -برا تعويض روغن فلان قدر دادم - بچم مريض شده واله وبله
ماهم مطابق معمول عادت به شنيدن وتکان سري از سر تاسف که باري اي برادر همين هست که بود!
ميرسم به ميدان خروجي شهر سرما تا مغز استخوان نفوذ ميکنه راه 45دقيقه اي رو 1.5 ساعته اومده واز حالا مطمئنم که به کارام نميرسم واينم ميره پيش هزاران کاري که بايد ميکردم وفرستادمش تاريکخانه اشباح تا در فراموشي من بلولند
ميرم به همون اژانس مسافرتي بين راهي (دل خوشي از اتوبوسهاي اين مسير ندارم ولي...) با بيشتر راننده ها بعد دوسال رفت وامد مداوم رفيق شدم بيشترشون منو ميشناسن . سلام واحوالپرسي وبعدش سخن جمع ادامه پيدا ميکنه
-:اقا يعني چي اين کارامن اين برج 1200 تا بنزين سوزوندم مگه ميشه سهميه مارو بکنن 750 تاوپشت سرش اعتراض وناله وفحش و....بماند!!! دراين گير ودار ميبينم تنها مسافر اژانسي که هميشه شلوغ بود انگار منم از يکي از بچه ها که بيشتر باهاش رفيقم ميپرسم وميگه امروز کلا مسافر کم بوده
اي دل غافل ...شانس مارو ببين
سيگاري تعارف ميکنه ومن نگاهي سراسر هوس بهش ميندازم ولي لطف ودلگرمي دوستان ...همکاران...خانواده ...وحتي دوستاني که يکبار هم مرا نديده اند رو بخاطر ميارم واز خيرش ميگذرم!!
نبايد اينقدرهم بيمعرفت بود
تشکري ميکنم وميگم چندروزيه که گذاشتمش کنار
ميخنده!
ميگه تعطيل کردي داداش
ميخندم !

ميگم سعي ميکنم ترکش کنم
ياد حرف يکي از عزيزترينها ميافتم
:حاجي بعد اين همه مدت ميبينم که هيچي رو از دست ندادم ودرواقع درست ترين حرف رو همين عزيز ميزنه

اخرين چاره يا حساب کردن دربستيه يا اتوبوسهاي درپيت اين مسير
عنکبوتايي که تو جيبم لونه کردن از درد شيکمشون مينالن وبالاجبار راهي اتوبوس ميشيم
يه بنز مدل 1978 با يه راننده قديمي تر از خودش
کرايه هاشونو 30% افزايش دادن
کاري که تو سه سال اخير کلا 25% بوده
مگه ميشه به کسي هم شاکي شد اقا تخم مرغ شده 2100 تومن
بقال محله رييس جمهور هم ديگه ياد گرفته 100 تومن بالاتر ميده حالا اين وسط پرتقال فروش کي بوده الله واعلم
تو اتوبوس هم که خلوت خلوت سه چهارتا پيرمرد وپيرزن ويه سرباز ويه دانشجوي از دنيا بيخبر که صداي خروپفش همه جا رو برداشته ويه خانم جوان رديف اول
رديف سوم ولو ميشم ولو تو درياي افکارناتمامم
يخورده که طي طريق ميکنيم همون خانم جوون رديف اولي با لهجه اي که نشون ميده مال ايران نيست سوالي در مورد اينترنت وايرلس واينکه با لب تاپش نميتونه متصل بشه از همون سربازه که رديف اول نشسته ميپرسه
سرباز هم درحال سبک سنگين کردن لغات تازه اي هست که الان شنيده
بهش سلامي ميکنم وميگم تو ايران فعلا دسترسي ازاد نيست ....جواب سلاممو ميده وبا چشمايي که گرد شده دليل ميخواد
چي بگم؟!!!
سر صحبتمون گرم ميشه واز هر دري سخني
ميگه داره وکيل ميشه...اهل باکو هستش وبرا يه برناکه کاري وديدار با دوستان سابقش اومده وحالا هم داره همينجوري برا دلش ميگرده تا دوسه روز ديگه برگرده
ميگه ما کمتر از ايرانيها داريم ولي از اوني که داريم خوب وبه بهترين شکل استفاده ميکنيم
تلخندي ميزنم وميگم جوابم هيچ هست
از مکاري سياست ميگه ومشکلاتي که با علي اف ها داشتند مردمش
هم از خوبيش ميگه هم بجاش انتقاد ميکنه ومن ميمونم ودنيايي از تشويق وحمايت!!!از دولتم!!!!
به جنگشون با ارمنستان گريز ميزنه وسياست دوگانه ايران ومن ميگم همينه
سياست يعني همين
ارمنستان
کشوري که به درازاي تاريخ به ايران نارو زده واکنون مصلحتي دوست هست پس اذربايجان دوست امريکا ميشه
همه به دنبال منفعت خودشونن
شالي رو به رسم حجاب ما ايراني جماعت به سرش بسته تا جاي روسري رو بگيره واونم هي سر ميخوره
ناشي بودنش تو حفظ اون کاملا خنده داره ومنم دريغ نميکنم اين خنده رو
تيپ کاملا ساده اي داره واخلاقي گرم ودوستانه
درمورد حجاب وپوشش ميگهواينکه اونا هم مسلمونن ولي هيچ اجباري براشون نيست ومن هيچي نميگم چون اصلا ديدي ندارم که دفاعي هم بکنم کاش ماهم مثل اکثر کشورهاي مسلمون يا دوسال اول انقلاب مردم رو مختار ميزاشتيم براي انتخاب
کاش....
چندتا فايل ازش ميگيرم که مطمئنم پيدا کردنشون تو نت کاريست در حد شق القمر ومتعجبانه به تشکر مسلسل وار من ميخندد
از اون مسافرتها بود که سيرزمان درش گم ميشه
من بايد زودتر پياده بشم اخه از اين يکي اتوبان بايد برم خونه وازش خداحافظي ميکنم
کارتشو ميده ومشتاقانه دعوتم ميکنه براي ديدن کشور زيباشون
دستش رو دراز ميکنه تا رسميت ببخشه خداحافظيمونو ومن زير نگاههاي سنگين ومتعصبانه پيران اتوبوس وبالاخص شاگرد شوفر که ازاول تا اخرراه چپ چپ نگاهم ميکرد دستش را ميفشارم
فارغ از هرنگاهي وفقط با حس انسان بودن

که کاش هميشه کارهايمان رنگ وبوي انسانيت داشت
تغيير چهره اش نشان ميدهد مثل اغلب دوستانم از فشاردادن دستش ناراحت است(اي خدا پدر اين کارگري رو بسوزونه) ومن بلافاصله دستش را با يک عذرخواهي مختصر رها ميکنم واز اتوبوس پياده ميشوم
ولي
دنيايي از سوال جلو چشمانم رژه ميرود
چرا؟؟؟
موفق باشيد
خیلی طولانی بود حسش نبود بو خونم
خلاصه میکردی
تازه عینکمم جاگذاشتم توی این سن حواس نمیمونه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردناک است ...

تو سکوت می کنی

و من صدایت را تجسم می کنم ...!
 
  • Like
واکنش ها: spow

گلابتون

مدیر بازنشسته
مي‌دانم وقتي به اين فكر مي‌كني كه تنها شده‌اي، چقدر دلگير مي‌شوي، چه بغضي در سينه‌ات
مي‌نشيند و چه اندوهي چشم‌هايت را خيس مي‌كند. مي‌دانم وقتي به آدم‌هاي رفته فكر مي‌كني و به
. خوشبختي‌هايي كه در كوير گذشته‌ ترك خورده‌اند، چقدر پير مي‌شوي

كاش صبح كه از خواب بیدار مي‌شوي، بداني كه هم‌زمان با تو جهان متولد مي‌شود، درخت دوباره نفس
مي‌كشد، گل مي‌شكفد و دنيا اميد مي‌زايد. كاش تا فاصله‌ي باز كردن پلك‌هايت، مطمئن شوي كه اين
. آخرين سياهي جهان است و ديگر روي تاريكي را نخواهي ديد

آري، جوان مي‌شوي، اگر بداني سهم دست‌هاي تو و من از عشق، بي‌نصيبي است و عشق براي ما
. تقسيم نمي‌شود، اين ماييم كه براي عشق‌هايمان قسمت مي‌شويم
شاد مي‌شوي اگر بداني عشق كوچك‌تر از آن است كه به تو چيزي دهد، به من چيزي دهد، به ما چيزي
دهد. عشق در هر سطحش از ما سهم دارد؛ همان‌طور كه زندگي‌مان، سال‌هايمان، روزهايمان و
. لحظه‌هايمان از ما ارث مي‌برند
بزرگ مي‌شوي، وقتي بداني چقدر بزرگي. حتي بزرگ‌تر از تمام عشق‌هاي ريز و درشت جهان

.پس دلگير نباش! براي لحظه‌هاي آينده‌ات متولد شو، دوباره نفس بكش، گل كن و اميد بزا
.فراموش نكن كه هيچ‌گاه روي تاريكي را نخواهي ديد
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساز افسانه پرداز باران...
بانگ زاری به افلاک برده....
ناودان ناله سر داده غمناک....
من در این شامگاه غم انگیز.........
دل سپرده به آهنگ باران........
غمین از غم خنجر نارفیقی..........
دلم غمگین و خسته است....
دلم غمگین و خسته است...
از غم خنجر نارفیقی......
از غم خنجر نارفیق....
غم خنجر نارفیق......!!!
 

spow

اخراجی موقت
با درودی به خانه می آیی و
با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده!
لحظه ی ِ عمر ِ من
به جز فاصله یِ میان این درود و بدرود نیست:
این آن لحظه ی ِ واقعی ست
که لحظه ی ِ دیگر را انتظار می کشد.
نوسانی در لنگر ساعت است
که لنگر را با نوسانی دیگر به کار می کشد.
گامی است پیش از گامی دیگر
که جاده را بیدار می کند.
تداومی است که زمان مرا می سازد
لحظه ای است که عمر ِ مرا سرشار می کند.
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم ،
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد ،
که مرا زندگاني بخشد
چشم هاي تو به من مي بخشد
شورِ عشق و مستي
و تو چون مصرعِ شعري زيبا ،
سطرِ برجسته اي از زندگي من هستي...
 

spow

اخراجی موقت
از تو که بگریزم؟!
کلافی می شوم پیچیده در طرحی از تابوت
برگی در پاییز
به رنگی شاد شاید آغشته شود این دیوار های قفس
قفسی که مرغ اندوه می نوشد در آن از سینه ای مالامال ز رنج
از تو که بگریزم دیگر گریزی نیست
روز و شب حیرانند
و ته سیگار ها تنها نظاره گران
حسرت آب می شود در موهایم
پیشانی ام به خواب می رود
باد و بارانی اگر زند در چشم
و درخشش خورشیدی گاه به گاه
همه عادت می شوند و دیگر هیچ
دیگر هیچ!
و تنها این سرود پیروزمندانه چشمان تو بوده است که هر روز می شوم از بر
این چشمه زلال باید گردد هنوز
از نوای دلتنگی نیمه شبان
بر گلوگاه خاموش بیداری و خواب
پژمان تایکندی
 

spow

اخراجی موقت
گلفروش

گلفروش

دربست!

زد روی ترمز. با خستگی پرسید: كجا؟

بهشت‌زهرا.

با خودش فكر كرد: «اگه داداش باهام راه بیاد و بازم ماشینش رو بهم بده، با دو سه شب مسافركشی تو هفته، شهریه این ترمم جور می‌شه.»

پایش را روی پدال گاز فشرد. ماشین پرواز كرد. اتوبان، بی‌انتها به نظر می‌رسید. در گرگ و میش آسمان، رویایی دراز پلك‌هایش را سنگین‌تر كرد. صدای پچ‌پچ مسافرهای صندلی عقب، مثل لالایی نرمی در گوش‌هایش ریخت.

یكباره صدای برخورد جسمی سنگین، او را از خواب پراند. ناخودآگاه ترمز كرد. مثل كابوس‌زده‌ها، از ماشین بیرون پرید. وسط جاده، پسری هم‌قد و قواره خودش، مچاله افتاده بود و هنوز نیمی از گل‌های رز و مریم را در دست داشت.
 

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم تنگ است
دلم میسوزد از آهی که میسوزد
نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری
مرا آشفته میدارد
چنین آشفته بازاری
 

spow

اخراجی موقت



زندگی دفتری از خاطرهاست
یك نفر در دل شب
یك نفر در دل خاك
یك نفر همدم خوشبختی هاست
یك نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز كنیم عمرمان می گذرد
ما همه همسفریم
 

mr.abooli

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوزم هر شب و هر روز به یادت می نویسم....
دلتنگی های بیشترم رو پشت اشک های اسمون می ریزیم تا که معلوم نباشه چقدر دوستت داشتم.
رفتی اما نگفتم خداحافظ تا همیشه چون هنوزم با منی توی قلبم تا همیشه...
اما خداحافظ خداحافظ به ظاهر و خوش آمدی به این قلب که نداره هیچ قراری.
 

mr.abooli

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برای كسی تنگ است
كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می كرد
دلم برای كسی تنگ است
كه تا شمال ترین شمالبا من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
همیشه در همه جا
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت


دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
چندین نامه نوشته ام

با آدرس هایی

که نمی دانم به کجا خواهند رسید !

سلام :

از خداوند برایت بهترین ها را خواسته ام

می دانم

که به آرزوهایت خواهی رسید ...

آروزهایی که مرا از آن سهمی نیست ...!
 

spow

اخراجی موقت
چندین نامه نوشته ام

با آدرس هایی

که نمی دانم به کجا خواهند رسید !

سلام :

از خداوند برایت بهترین ها را خواسته ام

می دانم

که به آرزوهایت خواهی رسید ...

آروزهایی که مرا از آن سهمی نیست ...!

:gol::gol::gol:
یاد یه پستی افتادم شبیه این
خیلی قشنگ بود عزیزم:gol:
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز

.
.
.
غروب خورشید چه اهمیتی دارد اگر تو قلبت را برای نگریستن, جایی گم کرده باشی ...
 

spow

اخراجی موقت
سالها رو در روی رؤیا و رایانه زمزمه كردم
و كسی صدای مرا نشنید!
تنها چند سایه ی سر براه،
همسایه ی صدای من بودند!
گفتم: دوستی و دشمنی را با یك دال ننویسید!
گفتم: كتاب ِ تربیت ِ سگ و تربیت ِ كودك را
در یك قفسه نگذارید!
گفتم: دهاتی حرف ِ بدی نیست!
گفتم : تمام این سالها
صادق و سهراب برادر بودند
می شود صدای پای آب را،
از پس ِ پرچین ِ نیلوفر پوش بوف كور شنید!
هرگز حرفهای قشنگ نگفتم!
نگفتم: چرا در قفس همسایه ها كركس نیست!
كبوتر و كركس را در آسمان می خواستم!
گفتم: قفسها را بشكنید
و با نرده های نازكش قاب ِ عكس بسازید!
و جواب ِ این همه حرف،
سنگ و ریسه و دشنام بود!
ولی، این خط! این نشان!
یك روز دری به تخته می خورد!
باد قاصدكی می آورد،
كه عطر ِ آفتاب و آرزوهای مرا می دهد!
این خط ! این نشان!
یك روز همه دهاتی می شویم،
سقفهای سیمان و سنگ را رها می كنیم
و كنار ِ سادگی چادر می زنیم!
این خط ّ این نشانّ
یك روز دبستان بی تركه و ستاره بی هراس می شودّ
كبوترها و كركس ها،
در لوله های خالیِ توپ تخم می گذارند
و جهان از صدای ترقه خالی می شود!
یك روز خورشید پایین می آید،
گونه زمین را می بوسد
و آسمان ِ آرزوهای من،
آبی می شود!
باور نمی كنی؟
این خط!
این نشان! ?
یغما گلرویی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نه اينکه بي تو نخندم...نه!

اما به نيامدن هميشه ي نگاهت قسم,

تمام خطوط اين خنده هاي خواب آلود,

با هاي هاي گريه هاي شبانه,

از رخساره ي خسته و خيسم پاک مي شوند!

 

*sepid*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست و دلم بس تنگ است بی خیالی سپر هر درد است باز هم می خندم آنقدر که غم از روی رود




 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
نزدیک رفتنی ...

دنبال کلماتی برای پایان !

مثل : خداحافظ

مثل : دیر می شود

مثل : تمام شد

مثل : نبودن - که پایان همه قصه هاست-

نزدیک رسیدنم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هيچ چيز و هيچ كسي را
ديگر
در اين زمانه دوست ندارم !
انگار
اين روزگار چشم ندارد من و تو را
يك روز
خوشحال و بي‌ملال ببيند ...
زيرا
هر چيز و هر كسي را
كه دوست بداري
حتي اگر يك نخ سيگار
يا زهرمار باشد
از تو دريغ مي‌كنند
پس
من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار، ديگر
كاري به من نداشته باشد ...!

قیصر امین پور
 
  • Like
واکنش ها: zx1
بالا