اندر حکایات باشگاه مهندسان

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مهران (پدر) راهنمایی می کرد و فرشاد (پسر) در حالی که نگاهش با چپ و راست شدن دست پدرش همراه شده بود به سخنانش گوش می کرد .
-- زن مثل گردو می مونه باید خردش کرد و بعد مغزش را درآورد و جوید .
-- زن مثل زعفرونه باید حسابی بکوبیش تا خوب عطر و رنگ بده
-- زن مثل نمد میمونه باید یک نقشی بهش داد و تا میخوره کوبید تو سرش تا شکل بگیره
-- زن مثل ……………
فرشاد فریاد کشید : مواظب باش داره می سوزه …
مهران دستش را گزید و برسرش کوبید و گفت : خدا به دادم برسه این عزیزترین لباس مادرته !!
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
آتوسایی در نمايشگاهي گلدان مي فروخت . زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد . بعضي ها بدون تزيين بودند، اما بعضي ها هم طرحهاي ظريفي داشتند .زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است .او پرسيد:چرا گلدانهاي نقش دار و گلدانهاي ساده يك قيمت هستند ؟چرا براي گلداني كه وقت و زحمت بيشتري برده است همان پول گلدان ساده را مي گيري؟
آتوسا گفت: من هنرمندم . قيمت گلداني را كه ساخته ام مي گيرم. زيبايي رايگان است .
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
در باشگاه مهندسان باستان، عده اي غيبگو با عنوان مدیر ها جمع شدند و آينده سایت را در نُه كتاب نوشتند.سپس كتابها را به ادمین عرضه كردند . ادمین پرسيد : بهايشان چقدر است؟
مدیر ها گفتند: 1000 امتیاز
ادمین آنها را با اخطار از خود راند مدیران سه جلد از كتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند: قيمت همان 1000 امتیاز است !
ادمین خنديد و گفت:چرا بايد براي چيزي كه شش تا و نه تايش يك قيمت دارد بهايي بپردازم؟
مدیران سه جلد ديگر را نيز سوزاندند و با سه كتاب باقي مانده برگشتند و گفتند:قيمت هنوز همان 1000امتیاز است .
ادمین با كنجكاوي تسليم شد و تصميم گرفت كه 1000امتیاز را بپردازد . اما اكنون او مي توانست فقط قسمتي از آينده سایتش را بخواند .

نتیجه :
قسمت مهمي از درس زندگي اين است كه با موقعيتها چانه نزنيم
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی از اعضای تازه وارد تعریف میکرد که در گذری که به تالار زبان داشت دید که شخصی با نام کاربری bmd مدام با دیگران در حال بحث است و سعی میکند در موارد مختلف آنها را راهنمایی کند. جدیت و عشقی که او داشت تعجب کاربر را برانگیخت و با خود گفت او عجب مدیر لایقی است. ناگهان دید که bmd عنوان مدیریت ندارد. این حرکت تعجب او را برانگیخت پیغام خصوصی برای او زد و گفت مگر شما مدیر آن تالار نیستید؟؟ bmd جواب داد: خیر، من تنها یک کاربر فعال در آن تالار هستم، اما دوست ندارم در تالاری که من فعالیت میکنم سوالی بدون پاسخ بماند.
 

sharifi1984

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی مانی از آتوسا پرسید:
بزرگترین نعمت های الهی چیست؟
آتوسا پاسخ داد: عقل،چه در خبر است که چون خداوند اراده فرماید نعمتی را از بنده زایل کند اول چیزی که از وی سلب می نماید عقل است. عقل از رزق محسوب شده ولی افسوس که حق تعالی این نعمت را از من دریغ فرمود.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مردي کالسکه يک بچه شيرخوار را در پياده رو حرکت مي داد. بچه مرتب گريه مي کرد و مرد مرتب مي گفت:
-ارام باش مانی... الان به منزل مي رسيم مانی...
آتوسا که از کنار آنها مي گذشت رو به آنها کرد و گفت:
- ببخشيد آقا اما اين بچه شيرخوار حرف سرش نمي شود که با او صحبت مي کنيد و مي گوييد آرام باشد.
مرد جواب داد:
-بله خانم . اما من اين حرف ها را به او نمي گويم. مانی خود من هستم.....
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
افسون در مزرعه قدم می زد و به طبیعت می اندیشید . او سپس به یک مزرعه کدو تنبل رسید . در گوشه ای ازمزرعه یک درخت با شکوه بلوط قد بر افراشته بود .افسون زیر درخت نشست و در این اندیشه فرو رفت که چرا طبیعت بلوط های کوچک را بر روی شاخه های بزرگ قرار داده است و کدو تنبل های بزرگ را بر روی بوته های کوچک . با خود گفت : "لرد هم با این خلقتش دسته گل به آب داده است ! او باید بلوط های کوچک را بر روی بوته های کوچک قرار می داد و کدوتنبل های بزرگ را بر روی شا خه های بزرگ " .سپس زیر درخت بلوط دراز کشید تا چرتی بزند . دقایقی بعد یک بلوط بر روی دماغ او افتاد و از خواب بیدارش کرد . او همان طور که دماغش را می مالید ، خندید و فکر کرد : " شاید حق با لرد باشد "
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مغازه داری روی شیشه مغازه اش تابلویی به این مضمون نصب کرد: " توله های فروشی ". چیزی از نصب آن نگذشته بود که پیرجو کوچولو وارد مغازه شد و از او خواست تا توله ها را به او نشان دهد. مغازه دار سوت زد و با صدای سوت او، یک ماده سگ با پنج تا توله فسقلی اش که بیشتر شبیه توپ های پشمی کوچولو بودند، پشت سر هم از لانه بیرون آمدند و در مغازه به راه افتادند. پنجمین توله مانند دیوانگان خود را به در و دیوار میکوبید. پیرجو کوچولو توله سگ دیوانه را نشان داد و گفت: " اون توله هه چشه؟"
مغازه دار توضیح داد که آن توله از همان روز تولد دیوانه بوده است و سپس افزود: اون توله زنده خواهد ماند، اما تا آخر عمرش همانطور دیوانه بازی درخواهد آورد.
پیرجو کوچولو گفت: من همونو می خوام مغازه دار موافقت نکرد، اما پیرجو کوچولو دست در جیبش کرد و کارت قرمز خود از تیمارستان را به مغازه دار نشان داد. گفت: ببینید من خودم از بدو تولد دیوانه بودم، من و این توله سگ هم را درک خواهیم کرد!
 

sharifi1984

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی مانی به حمام رفت، ولی خدمتکار حمام (مهران) به او بی اعتنایی نمود و آن طور که دلخواه مانی بود او را کیسه ننمود.
با این حال مانی وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به مهران داد.
کارگر حمامی (مهران) چون این بذل و بخشش را بدید، پشیمان شد که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمود.
مانی باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه مهران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمود. ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگر(مهران)، مانی به هنگام خروج فقط یک دینار به وی داد.
مهران متغیر گردیده پرسید:« سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟»
مانی گفت:«مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید.»
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
روزي شيطان بزرگ،هيليش به رفيقش،اسپاو گفت:
"آن پير را نظاره كن كه بر در باشگاه نشسته است،در اين فكرم كه به سراغش روم و روحش را تسخير كنم.رفيق اسپاو گفت:"گمان نمي كنم سخن تو راه به جايي برد."
هيليش اما خود را به هيبت فرشته اي نيكروي درآورد و بر پير وارد شد و سخن همي راند كه:
"اي پير،آمده ام تا تو را در مديريت باشگاه ياري رسانم.."
پير گفت:"يقينا مرا با شخص ديگري اشتباه گرفته اي،من در زندگيم كاري نكرده ام كه مورد توجه يك فرشته ي زيباروي ( و احيانا با موهاي فراوان..) گردم.
پير اين را گفت و به كار خود ادامه داد...
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ستایش پیش دکتر رفت و از او تقاضای قرص برای ترک اعتیاد پیرجو کرد. دکتر نسخه ای نوشت و به ستایش داد و گفت خانم به پیرجو بگویید این قرصها را همراه با یک جو اراده بخورد. 6 ماه بعد ستایش پاک پاک بود دیگر اثری از اعتیاد در او دیده نمی شد.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیرجو ، کاربر تازه واردی را به كنارش فرا ميخواند و برايش داستاني از پهلواني ميگويد : چه اخطارهایی را حذف کرده بود، به چه کسانی رحم کرده بود و از چه کسانی دفاع کرده بود و اینکه چطور کاربری که او نجاتش داده بود تصمیم گرفت به او خیانت کند و زیرآب اورا بزند.

کاربر تازه وارد پرسید: چطور اخراج نشدید؟
پیرجو گفت: من اخراج نشدم، من همان کاربر خائن بودم اما داستان را طوری تعریف میکنم که گویی خود پهلوان آن بودم، میتوانم هرکاری را که او برای من انجام داد، درک کنم.
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اندر کرامات شیخمان لرد همین بس که از زهره صادق و او هم از آتوسای پاکدین و او نیز از بی ام دی راستگو و اونیز از ترنادوی معمار نقل است که روزی.. مونثی ناشناس به پیش شیخمان شد و از او سراغ خانه دوست را کرد.. شیخمان که خدایش رحمت کند فی الفور کتابت را کناری نهاد و با وی تا مقصد همراهی بفرمود..
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زهره از آتوسا پرسید: لرد برتر است یا بی ام دی؟
گفت: بی ام دی ترکی یاد میداد ولی لرد کسی را بدید و او را به ضربت اخطاری خانه نشین کرد و آن کس دق کرد. بی ام دی در گهواره سخن می گفت اما لرد در چهل سالگی می گفت خدایا گره از زبانم بگشای تا سخنم را دریابند
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی لرد مدیرمحترم و مردمی تالار های زبان آلمانی وانگلیسی و فرانسوی و ترکی و آذری و ساواهیلی.. من باب مزاح به *زهره* گفت: اگر روزی در جای من بنشینی و مدیر بشوی چه میکنی؟
*زهره *که به حاضر جوابی معروف بود فرمود: خدایت صبرت دهد این را از من مخواه که جز تو کسی را به مقابله با قوم ضالین اصلح ندیدم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زشترروئی (مهران) در آ ئینه به چهره خود می‌نگریست و می‌گفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد.
غلامش (مانی) ایستاده بود و این سخن می‌شنید و چون از نزد او بدر آمد کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید. گفت: در خانه نشسته و بر خدا دروغ می‌بندد
 

sharifi1984

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی زهره از یکی از دوستان خود پرسید: فاصله مابین تهران و قزوین چند فرسخ است؟
گفت: بیست و چهار فرسخ
زهره گفت، حال اگر گفتي، فاصله قزوين و تهران چقدر است؟
گفت: آنهم بيست و چهار فرسخ
زهره گفت: نبايد چنين باشد، زيرا ميبينم فاصله عيد قربان تا عاشورا يكماه است، و حال آنكه فاصله بين عاشورا و عيد قربان يازده ماه است !
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کسی پیرجو را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا می‌روی؟
گفت: به نماز جمعه.
گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد.
گفت: اگر این خر شنبه‌ام به مسجد رساند نیکبخت باشم
 

pejman.pna

عضو جدید
کاربر ممتاز
لردی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مدیری یا کاربر فعالی
که از اسپم دلاویز تو مستم
بگفتا من مهرانی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با ادمین نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگر نه من همان مهرانم که هستم
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گویند که فرشته رهایی بخش باشگاه (Warning) بر ادمین نازل شد و او را گفت که چند صباحی بیش در این سایت نخواهی بود وصیت نامه ات را به کاربران بگو ... ادمین همه کاربران را در مکانی به نامه تالار گفتگوهای آزاد سایت جمع کرد و گفت: ای کاربران عزیز من، همانا دو چیز را میان شما به یادگار میگذارم، قوانینی که خود وضع کرده ام و اهل سایتم را. سپس گفت: هرکه را من ادمین اویم بعد از من لرد ادمین اوست.
پیرجو را گفتند که مراد ادمین از اهل سایت چه کسانی هستند: گفت، من، بقیه مدیران و همکاران اینها از قوانین ادمین جدا نمیشوند تا روزی که سایت بسته شود.


 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبی ادمین بر بالای درختی رفت و ادعای نبوتش همی نمود..
جماعت همه به نشانه تعظیم سر فرود آوردند و پیشانی بر خاک سابیدند
از میان جمع کودکی(آمی) سر برآورد و گفت: معجزه ای بیاور تا تورا باور کنیم و ایمانمان را بر توراست گردانیم..
ادمین بفرمود: دو دانه میاورم انچنان که از بهت بر خانه نشینی و هفته ها لب از لب بر نگشایی.
چنین نمود و چنان شد
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زمستان بود و غروب يك روز باراني. شیدا از مدرسه به خانه باز مي‌گشت.

به محض ورود به خانه يك راست به سراغ پدرش رفت و بي مقدمه گفت: پدر، همه كلاسي‌هايم در مدرسه چكمه دارند ولي من ندارم. لرد گفت: دخترم ، تو خودت بهتر مي‌داني كه هنوز كار درست و مناسبي پيدا نكرده‌ام، از طرفي آنها بچه‌هاي پولداري هستند و حتما پدرشان هم كار خوب و پر درآمدي دارد. شیدا گفت: ولي پدر، يكي از هم‌كلاسي‌هايم (یوحنا) حتي پدر هم ندارد ولي چكمه مي‌پوشد.

لرد ديد چاره‌اي ندارد مگر اينكه به هر قيمتي شده، چكمه‌اي براي شیدا بخرد.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
bmd گوشه ی اتاق نشسته بود و خیره به جایی نگاه می کرد
زهره گفت:چشم هایتان به خون نشسته است
bmd گفت: شبها پلک بر پلک نمی گذارم خواب ندارم
زهره: چرا؟
bmd: ولوله کاربران در سایت خواب را از من گرفته است
زهره سوال کرد: چگونه؟
bmd گفت: چون گوش از خیابان بستم در سایت گشودم
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
spow هر بار كه مي خواست اجرت پیرجو واكسي كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مي نوشت. اين بار هم همين كار را كرد.
پیرجو با اشتياق پول را گرفت و جمله اي را كه spow نوشته بود، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدي به پشت اين اسكناس نگاه كن. پیرجو با تعجب و كنجكاوي اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدي!
پیرجو خنديد با صداي بلند؛ هرچند صداي خنده خود را نمي شنيد..
 

roshanfekrejavan

عضو جدید
کاربر ممتاز
spow هر بار كه مي خواست اجرت پیرجو واكسي كر و لال را بدهد، جمله اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مي نوشت. اين بار هم همين كار را كرد.
پیرجو با اشتياق پول را گرفت و جمله اي را كه spow نوشته بود، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود: وقتي خيلي پولدار شدي به پشت اين اسكناس نگاه كن. پیرجو با تعجب و كنجكاوي اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك، تو كه هنوز پولدار نشدي!
پیرجو خنديد با صداي بلند؛ هرچند صداي خنده خود را نمي شنيد..
چرا منبع حکایتاتو نمیاری؟
نامرد!
بهترین کاربر باشگاه...

کاربري ازادمین پرسيد: بهترين کاربر کيست؟
ادمینش پاسخ داد: به نزد روشنفکرجوان برو.
لردی آنجاست. به لرد توهين کن.
کاربر گفت: اما چرا بايد اين کار را بکنم.لرد پاسخ نمي دهد.
ادمین گفت: خوب پس با پستهایت به آن حمله کن.
کاربر پاسخ داد: اين کار را هم نمي کنم. پستهایم پاک میشوند.
و اگر با تاپیک هايم به آن حمله کنم,امتیازاتم کم مي شوند، و هيچ اثري روي لرد نمي گذارند.
من اين را نپرسيدم. پرسیدم بهترين کاربر کيست؟
ادمین پاسخ داد:
بهترين کاربر به آن لرد مي ماند، بي آنکه کی بُردش را از میز بيرون بکشد، نشان مي دهد که هيچ کس نمي تواند بر او غلبه کند!

 

yuhana

عضو جدید
کاربر ممتاز
یوحنایی روزی عده ای از کاربرای باشگاه رادید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالی بودباران نیامده بود.
کاربران عده ای از تازه واردان باشگاه را همراه خود می بردند.
یوحنا پرسید که :
تازه واردان را کجا می برید؟
درجواب گفتند:
چون تازه واردان گنا هکارنیستند،دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد .
یوحنا گفت: اگر چنین است،پس نباید هیچ مدیری تا کنون زنده باشد.
:whistle:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ادمینی را گفتند خرقه خویش را بفروش
گفت اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند
 
بالا