عشق و ازدواج

Danyal.KH

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسيد: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ." استاد گفت: " عشق يعنی همين! " شاگرد پرسيد: " پس ازدواج چيست؟ " استاد به سخن آمد که : " به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! " شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: " به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم." استاد باز گفت: ازدواج هم يعنی همين" !!!
 

k2_h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسیار زیبا . ولی میشد همه خوشه ها رو جمع کردا .

درختا رو هم با یه وانت میشد آورد
:D
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما رو نمی دونم اما اول تیپ بعد عشق بعد اعتماد بعد ازدواج :surprised:
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو ايران مزرعه رو درو ميكنن جنگلو آتيش ميزنن
من فکر مکنم استاد یکم بدبین تشریف داشتن مثل استاد ماشین2 که ازاول ترم قول افتادن به مون داده
ازدواج کردن مثل چیدن گندم پربار حالا هر جقدر طول بکشه یا اصلا نشه اما اونی که می خوای پیدا کن
 

Similar threads

بالا