twitter

eder

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز که یه خدا شک کرده بودم و هی میگفتم خدایا اگه اینا دارن راه تو رو میرن پس من می خوام کافر باشم و ......... قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن .......این آیه اومد که خیلی باهاش حال کردم و یه جوری جوابم رو داد.....

وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ(الأعراف/28)

و هنگامي که کار زشتي انجام مي‌دهند مي‌گويند: «پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است!»
بگو: «خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمي‌دهد! آيا چيزي به خدا نسبت مي‌دهيد که نمي‌دانيد؟!»


 

maryam_th

عضو جدید
کاربر ممتاز
If tomorrow never comes I want you to know right now that I
I'm gonna love you until the day I die
 

majid373750

عضو جدید
یانی واقعا یه روزی میرسه که من حسرت 21 سالگیمو بخورم؟!
یانی میشه ؟
هااااااااااااا؟ :redface:
 

jigsaw

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب من الان دلم بستنی میخواد. چیکار کنم ؟!!!
 
آخرین ویرایش:

A&S

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم راهی رو که میرم درسته یا نه فقط از خدا خواستم هر چی رو که خودش صلاح میدونه همون پیش بیاد.
خدایا کمکم کن...
 

zzahra

عضو جدید
-و روز هایی هست که چیزی یا حسی شبیه وحی ،رمزی از زندگی رو برام تشریح میکنه ،آن چنان که خودم میمونم که چی شد من اینو فهمیدم ،که به خودم امیدوار میشم،به افکارم،به زندگیم،به راهی که برای خودم انتخاب کردم...
 
  • Like
واکنش ها: eder

حسین-تی

عضو جدید
زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند : فروختي ؟ گفت : نخريدند و تمام شد . . .

منبع : اینترنت!
 
آخرین ویرایش:

kazimoto

عضو جدید
کاربر ممتاز
-و روز هایی هست که چیزی یا حسی شبیه وحی ،رمزی از زندگی رو برام تشریح میکنه ،آن چنان که خودم میمونم که چی شد من اینو فهمیدم ،که به خودم امیدوار میشم،به افکارم،به زندگیم،به راهی که برای خودم انتخاب کردم...

زندگی شبیه دفتر چهل برگی است. بعضی برگهاش خط خطی. بعضی برگهاش خالی. و بعضی برگهاش ...
بالاش نوشته به نام خوب. این منم با اعتمادی به نفسی به اندازه خوبی یک فرشته. دارم مینویسم که چقدر دوست دارم باقی دفترم رو با زیباترین کلمات پر کنم.... اما!!!!!!!!!!!
 

zzahra

عضو جدید
-بیداری تا4صبح مثل این دیوونه ها! و سرگردان بین دو کتاب نقیض هم:استدلال دین و بی دینی،یک فصل از یکی رو میخوندم و بعد جایی که داشتم قانع می شدم که این آدم داره منطقی حرف میزنه ،سخت گیری های ذهنم شروع میشد،و می رفتم سراغ اون یکی کتاب ،و بعد دوباره تناقض و درگیری ذهن من و سوال هایی که انگار تا ابد ادامه دارن...
 

shinersun

عضو جدید
.......

.......

زندگی مثل یه دیکته می مونه....هی می نویسی و پاک میکنی.....دوباره غلط می نویسی و پاک می کنی....غافل از این که یک دفعه میگن وقت تمومه..... ورقه ها بالا....... :(
 

Saber-jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
چیزی ندارم بگم !
با خرگوشم نشستیم داریم کاهو میخوریم ! (یه جمله و سه تا فعل!)
 

Saber-jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
من الان تو یه روستایی تو شمال انلاینم . الان رفته بودم تو محلمون تو مدرسه ای که ابتدایی رو اونجا خونده بودم . ما از ابتدایی با دختر ها قاطی بودیم . داشتم کتاب پایگاه میخوندم دلم خیلی واسه اون موقع ها تنگ شده . الان چند تا از هم مدرسه ایهام ازدواج کردن از کل کلاس 20 نفری 4 تا پسر دانشجوییم . الان بعضی هاشون بچه هم دارن . الان هوا اینجا افابی و بارونم اومد حتی . کسایی که شمال اومدن مدونن چی میگم.(ابو هوا) . اینجا خیلی قشنگ . حیاطمون همش گل های رنگارنگه . و درخت های پرتغال اوچه و...
همه جا سبز شده . الان بهترین فصل اینجاست . همه چی سبز سبز

خوش به حالت ، حالا کجای گیلان هستی ؟!
من عاشق درس خوندن تو طبیعت روستام !
منم گیلانم ولی شهر (رشت) !
 

zzahra

عضو جدید
((دین یک دوران شوخی دوران بعد است))
اصلا اینو قبول نداشتم
ولی حالا که از این بالا، به همه ی تاریخ نگاه می کنم،به همه ی رنج هایی که کشیده شد و خون هایی که ریخته شد، و طرف داری هایی چه بی جا،جنگ هایی چه بی دلیل،می تونم بگم با این با این جمله موافقم...
 

shinersun

عضو جدید
در عجبم از مردمی که زیر شلاق های ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست.......
 
بالا