•۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم است...•۩❖۩•. ویژه نامه ماه محرم*روز هشتم

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

•۩❖۩• روز هشتم محرم الحرام•۩❖۩•

مرد مي خواند:
تازه جوانم علي
سر روانم علي

ما سينه مي زديم براي جواني كه نامش علي اكبر بود و جواني سرو قامت بوده.
مرد مي خواند:

اي شبه پيغمبر علي...
و ما گريه مي كرديم براي جواني كه سرو قامت بوده و شبيه پيامبر اسلام بوده است لابد كسي كه شبيه پيامبر بوده خيلي زيبا و دوست داشتني بوده. و چون يك تنه به دل دشمن زده لابد شجاعت را از پدر بزرگوارش علي (عليه السلام) به ارث برده.


:gol::gol::gol::gol::gol:


حسین دارد اکبرش را آماده ی نبرد میکند....

اما در دلش آشوب است...

آخر چگونه پدر خود فرزند را به میدان جنگ بفرستد؟

اکبر که میرود پدر چند قدم به دنبالش میرود...

میخواد چند قدم بیشتر ببیندش....


آخر وداع آخر است... آه وداع آخر پدر با پسر, چقدر غمگین انگیز است...

آخر مگر میشود پسر زودتر از پدر شهید شود؟؟؟


آنوقت دل پدر چه میشود؟؟؟

علی اکبر فکر دل پدر را کرده ای؟؟؟

.
.
.
صدای یا ولدی کربلا را میلرزاند..

آری پیکر پسر است بی جان در دشت کربلا افتاده...

اکبر بلند شو... بدون تو پدر زنده نمی ماند...

پدر چگونه پیکر تکه تکه شده ات را به خیمه باز گرداند؟؟

پدر که دیگر از غمت حتی توان بلند شدن ندارد...

اکبر لااقل این آغوش آخری یک بار دیگر بابا بگو....






روز هشتم


1
. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.

==============================

2
. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مي‏نوشند از آنان مضایقه مي‏كنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من مي‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمي‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش مي‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه مي‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.

==============================

3.
امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي‏اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام كه فرمود: آیا مي‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: مي‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را مي‏سازم. ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمي‏گردد، از جای برخاست در حالی كه مي‏فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.


فهرست مطالب :

زندگینامه

شبه رسول الله

حکایت آشنا

وارث حیدر


شهادت

دانلود روضه علی اکبر

علی اکبر از نگاه معاویه


 
آخرین ویرایش:

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگینامه

زندگینامه

شناسنامه :



حضرت علي اكبر (عليه السلام) در سال سي و سوم هجري مصادف با روز يازدهم شعبان دو سال قبل از كشته شدن عثمان به دنيا آمده است. در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بود و به اتفاق مورخين و علماي علم نسبت حضرت علي اكبر (عليه السلام) از امام سجاد (عليه السلام) بزرگتر بوده است و امام سجاد در روز عاشورا 23 سال داشتند .
حضرت علي اكبر (ع) در خانداني رشد يافت كه حافظ سر خداوند و جانشينان بر حق آخرين پيامبر و ذريه او هستند .
پدر گرامي علي اكبر (ع). سيد جوانان بهشت امام حسين (ع) محبوب پيامبر بود كه در دوران كودكي رسول خدا (ص) وي را در آغوش مي گرفت ومي فرمود:
حسين از من و من از حسين هستم و ... و حضرت علي اكبر (ع) در دامن چنين پدري رشد و نمو يافت و غنچه وجودش شكوفا شد.


:gol::gol::gol::gol::gol:

مادر:



همسر ديگر حضرت امام حسين (ع) ليلي (دختر ابي مره ي بن عروه ي بن مسعود ثقفي) است كه وي يكي از سادات اربعه در اسلام است. و از بزرگاني بود كه رسول خدا (ص) او را مثل صاحب ياسين ( كه قوم خود را به خدا دعوت كرد و او را كشتند ) و شبيه ترين مردم به عيسي بن مريم ناميد.


:gol::gol::gol::gol::gol:


کنیه:


از جمله آداب و سنت هاي نوزاد كه در اسلام جزو مستحبات محسوب مي گردد، ‌اين است كه پس از نامگذاري برايش كنيه تعيين مي كنند و امام حسين (ع) در اجراي اين سنت حسنه كنيه (ابوالحسن) را كه كنيه پدرش مي باشد،‌ براي فرزندش علي اكبر (ع) برگزيد.
اين سيد شهيد به لقب اكبر معروف و مشهور گرديد و اين لقب به دليل فزوني سن او از امام سجاد (ع) مي باشد. صحت اين ادعا را از امام سجاد(ع) در گفتگو با ابن زياد ذكر نموده است؛‌ زيرا در يك مجلس عمومي كه از اسراي اهل بيت امام حسين (ع) را احضار كرده بودند پس از محاورات تندي كه بين (ابن زياد) و حضرت زينب كبري ( سلام الله عليها) صورت گرفت،‌ حاكم خيانت كار كوفه،‌ روي به طرف امام سجاد (ع) كرد و گفت : اسم تو چيست!
امام فرمود: علي !
ابن زياد گفت: مگر خدا علي بن حسين را نكشت؟
امام با استواري خاصي گفت: (برادر بزرگتري از خود داشتم كه عوامل شما آن را كشتند)
پس لقب علي بن حسين اكبر مي باشد


:gol::gol::gol::gol::gol:

ازدواج حضرت علي اكبر (ع):


اگر بگوييم آن جناب هنگام شهادت 25 سال يا بيشتر داشتند،‌ حتماً‌ ازدواج كرده بودند. چون اين بزرگوار تارك اين سنت عظيمه نخواهد بود. از حديث بزنطي و بعضي عبارات زيارت آن جناب استفاده مي شود كه آن بزرگوار ازدواج نموده و داراي فرزند بودند.


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




شبه رسول


اين جوان خوش سيما در طلاقت زبان و زيبايي صورت و سيرت و خلقت شبيه ترين مردم به رسول خدا (ص) بود و جامه همه كمالات و صفات حسنه و اخلاق نيكو مي باشد.
حضرت علي اكبر (ع) در جميع صفات و اخلاق چون حضرت محمد (ص) و پدر بزرگوارش درباره او فرمودند:
خدايا گواه باش ! جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت بود،‌ به جنگ رفت و ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم،‌ به اين جوان نگاه مي كرديم

:gol::gol::gol::gol::gol:


حكايتي آشنا

در حديثي از مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد در طي طريق كربلا نقل شده است كه به پدر بزرگوارش گفت:
افلسنا علي الحق؟
آيا ما بر حق نيستيم؟
حضرت امام حسين (ع) فرمودند:
بلي!
علي اكبر (ع) عرض كرد:
اذا لا نبالي بالموت
حال كه چنين است از مرگ باكي نداريم!

:gol::gol::gol::gol::gol:

وارث حيدر

آن بزرگوار شجاعت را از علي مرتضي (ع) به ارث برده بود. علامه مجلسي (ره) نقل مي كند: «آن بزرگوار به هر جايي روي مي آورد،‌گروهي را به خاك هلاكت مي افكند به قدري از آن لشكر كشت كه از كثرت كشته به شيون آمدند و روايت شده علي اكبر با آن كه تشنه بود 120 نفر را كشت آنگاه نزد پدر بازگشت.
شجاعتش در حدي بود كه در بين 35 نفر از جوانان هاشمي در حماسه كربلا،‌ چون ستاره مي درخشيد. جامع ترين و بهترين سخنان در خصوص فضايل او همان بيانات حضرت امام حسين (ع) است وقتي جوانش عازم ميدان نبرد با اشقيا بود،‌ بر زبان جاري كرد و اندوه خود را به خاطر مفارقت او اعلام نمود و بر قاتلش نفرين كرد.


:gol::gol::gol::gol::gol:


خواب امام حسین علیه السلام و پرسش علی اکبر

در توقفگاه قصر بنی مقاتل، امام حسین علیه السلام به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به کاروان دستور حرکت داد. امام همچنان که بر روی اسب بود، اندک خوابی او را فرا گرفت و پس از این که بیدار شد، چند بار گفت:« انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین »
فرزندش علی اکبر پیش آمد و گفت:« ای پدر، چرا حمد خدا به جا آوردی و « انا لله و انا الیه راجعون » گفتی؟ »
فرمود:« پسرم. لحظه‌ای به خواب رفتم و در خواب، اسب سواری را دیدم که می‌گفت:« این گروه می‌روند و مرگ نیز به سوی آنها می رود.»
دانستم که او همان جان ماست که خبر مرگ ما را می‌دهد.»
علی اکبر گفت:« پدر جان! خداوند برای ما بدی پیش نیاورد. مگر ما بر حق نیستیم؟»
فرمود:« چرا، سوگند به آن خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم.»
علی اکبر گفت:« پس باکی نداریم از این که بر حق بمیریم.»
امام حسین علیه السلام به او فرمود:« خدایت بهترین پاداشی که فرزند از پدر خود می برد به تو عنایت کند.»


مرگ اگر مرد است گو نزد من آی *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان *** او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ

 
آخرین ویرایش:

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهادت

شهادت

اولين شهيد از اهل بيت (عليه السلام):

چون اصحاب با وفاي آن سرور به درجه شهادت رسيدند و نوبت به خاندان آن بزرگوار رسيد علي اكبر اول آنها بود كه به ميدان شتافت. مرحوم سيد بن طاووس و ابن نما نقل مي كند: «چون با حضرت به جز خاندانش كسي نماند،‌ علي بن الحسين (ع) كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان رو زگار بود،‌ بيرون آمد و از پدر اجازه جنگ خواست و حضرت به او اجازه داد».
از زيارت ناحيه مقدسه همچنين استفاده مي شود كه حضرت علي اكبر (ع) اولين شهيد از اهل بيت (ع) بوده است آنجا كه مي فرمايد:«سلام بر تو اولين جان باخته از خاندان بهترين زادگان رسول اكرم (ص) از دودمان ابراهيم خليل »

:gol::gol::gol::gol::gol:

اكبر به ميدان مي رود

در كتاب «روضه ي الاحباب» نقل شده كه امام حسين (ع) به دست خود لباس جنگ به قامت علي اكبر پوشانيد. كلاه پولادي بر سر او گذاشت و كمربند چرمي كه از علي مرتضي به يادگار داشت، ‌بر كمر او بست و او را رو انه ميدان كرد. وقتي علي اكبر (ع) به ميدان رفت،‌ جميع لشكر،‌ حيران جمال نوراني او شدند. چون به ميدان رسي د در آن سپاه تاخت و قوت بازويش كه نشانه اي از شجاعت حيدري بود صف لشكريان دشمن را در هم شكست. روايت شده كه چون علي بن حسين (ع) در كربلا شهيد شد،‌ امام حسين (ع) در حالي كه گوش ه اي از عمامه حضرت( تحت الهنك) آويزان بود،‌ اسب براند و شت اب صفوف لشكر را شكافت و مردم را پراكنده كرد. چون به بالين او رسيد. از اسب پياده شد و فرزند را بر سينه خود چسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد و فرمود :
«اي پسرم تو از گرفتاري و غم دنيا راحت شدي و من هم شتابان به تو مي پيوندم
و فرمود: «علي الدنيا بعدك العفا».بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا.
و جوانان هاشمي را طلبيد تا پيكر او را به خيمه گاه حمل كنند. حضرت علي اكبر (ع) نزديك ترين شهيدي است كه با امام حسين (ع) دفن شده است. مدفن او پايين پاي اباعبدالله حسين (ع) قرار دارد و به اين خاطر ضريح امام شش گوشه دارد.

:gol::gol::gol::gol::gol:

مبارزات حضرت علی اکبر در روز عاشورا

علی اکبر در روز عاشورا پس از آ ن که از پدرش اجازه مبارزه گرفت، به سپاه کوفه حم له کرد، و چنین رجز خواند:« من علی ، پسر حسین فرزند علی هستم. به خدا سوگند که ما به رسول خدا از همه کس نزدیک تریم. آن قدر با نیزه با شما بجنگم که نیزه ام خم شود .
از پدرم حمایت می کنم و با شمشیر بر شما ضربتی فرود می آورم که زیبنده جوان هاشمی علوی است. پسر زیاد کجا و حکم‌کردن درباره ما کجا.»
وی چندین بار بر سپاه دشمن تاخت و بسیاری از سپاهیان کوفه را کشت.
روایت شده است که آن بزرگوار با این که تشنه بود، 120 نفر را کشت. آن گاه نزد پدر آمد و در حالی که زخم های زیادی برداشته بود، گفت:« ای پدر، عطش مرا کشت و سنگینی سلاح مرا به زحمت انداخت. آیا جرعه آبی هست که توان ادامه رزمیدن با دشمنان را پیدا کنم؟» امام علیه السلام گریست و فرمود:«آه، پسرم! اندکی دیگر به مبارزه خود ادامه بده. دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت، رسول خدا، را زیارت کنی، و او تو را از آبی سیراب کند که هرگز احساس تشنگی نکنی.»
برخی از مورخان نوشته اند امام علیه السلام به او فرمود:« پسرم! زبان خود را نزدیک بیار!» و سپس زبان او را در دهان گرفت و مکید، آنگاه انگشتری خود را به او داد و فرمود:« آن را در دهان بگذار و به سوی دشمن بازگرد. امیدوارم که هنوز روز به پایان نرسیده، جدّت رسول خدا جامی به تو بنوشاند که هر گز تشنه نگردی.»
علی اکبر به میدان بازگشت و این رجز را خواند:« جنگ است که جوهر مردان را آشکار می سازد. درستی ادعاها پس از جنگ ظاهر می‌شود. به خدای عرش سوگند، که از شما جدا نگردم مگر آن که تیغ‌های شما غلاف شود.»
و همچنان رزمید تا آن که تعداد افرادی که به دست او به هلاکت رسیدند به 200 نفر رسید.

:gol::gol::gol::gol::gol:

کیفیت شهادت حضرت علی اکبر

پس از حملات پی در پی علی اکبر به سپاه دشمن و کشته شدن بسیاری از آنان، دشمن از کثرت کشته شدگان به خروش آمده بود.
لشگریان عمر بن سعد از کشتن علی بن الحسین پرهیز می کردند، ولی « مرة بن منقذ عبدی » که از دلاوری های او به تنگ آمده بود، گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم!
پس علی اکبر به او رسید در حالی که بر آن سپاه حمله ور بود. مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و با نیزه ای او رااز اسب بر زمین انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شدند و با شمشیر پاره اش کردند!

بعضی نقل کرده اند که مرة بن منقذ ابتدا با نیزه به پشت او زد و بعد با شمشیر ضربتی به فرق آن بزرگوار وارد کرد که فرق مبارکش شکافت و او دست به گردن اسب خود انداخت، ولی اسب که ظاهراً خون روی چشمانش را گرفته بود او را در میان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مبارکش را پاره پاره کرد.
در این هنگام بود که فریاد زد:
السلام علیک یا ابتاه! این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و او امشب در انتظار توست.
تو را سلام می رساند و می گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن. و آن گاه فریاد زد و به
شهادت رسید.
 
آخرین ویرایش:

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



الگوى شجاعت و ادب، اكبر:gol::gol: در دانه فاطمى نسب، اكبر

فرزند يقين ز نسل ايمان بود:gol::gol: پرورده دامن كريمان بود

آن يوسف حسن،ماه كنعانى‏ :gol::gol: در خلق و خصال،احمد ثانى‏

آن شاهد بزم،سرو قامت بود:gol::gol: دريا دل و كوه استقامت بود

آن دم كه لباس رزم مى‏پوشيد :gol::gol:از كوثر عشق،جرعه مى‏نوشيد

از فرط عطش فتاده بود از تاب‏ گرديد:gol::gol: ز دست جد خود سيراب‏

در راه خدا ذبيح دين گرديد :gol::gol: بر حلقه عاشقان نگين گرديد

داغش كمر حسين را بشكست‏ :gol::gol: با خون سرش حناى خونين بست‏

ديباچه داستان حق، اكبر :gol::gol:قربانى آستان حق، اكبر
 
آخرین ویرایش:

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانلود روضه علی اکبر

دانلود روضه علی اکبر

پیچید دربین عبایش جسم اکبر را
"یا ایها المزّمّل" ی عین پیمبر را
صورت به صورت آیه هایش را تلاوت کرد
از بای بسم الله تا لبخند آخر را

دارد تمنا می کند از چشم خونینش
یک پلک، یک گوشه و یا یک ناز دیگر را

شان نزول لحظه ی "امن یجیب" این جاست
اینجا که می بوسد لبش، لب های مضطر را

مانده است برگرداند از میدان شهیدش را
یا نه! بگیرد زیر بازوهای خواهر را


زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است
در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است



:gol::gol::gol::gol::gol:

:gol:کریمی شب 8 محرم:gol:

:gol:مرثیه ی حضرت علی اکبر:gol:





 
آخرین ویرایش:

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
علی از نگاه معاویه

علی از نگاه معاویه

ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و همنشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست.
بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت علي بن حسين (ع) است كه جدش رسول خدا مي باشد. و در وي شجاعت و دليري بني هاشم،‌ سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است.



 
آخرین ویرایش:

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینگونه رجز خواند علی اکبر حسین(علیه السلام)...
یادآور شد خلق و خوی نبوی(صلی الله علیه) را...
جبروت علوی(علیه السلام) را...
و احساس خطر کردند این قوم به پا خاسته به بغض علی وای...

اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ
نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاكَ الدَّنِيّ
اَضرِبُكُم بِالسَّيفِ حَتّي يَنثَني
ضَربُ غُلامٍ هاشِميٍّ عَلَوِيٍّ
و لا اَزالُ الـيومَ اَحـمي اَبي
تااللهِ لا يَحكُمُ فينا اِبنُ الدَّعِيّ

من علي پسر حسين پسر علي (ع)هستم ،
به خانه خدا سوگند،كه ما به نبّي(ص) نزديكتر و اولي هستيم،
تا شبث و شمر فرومايه ،
آنقدر با شمشير به شما مي زنم تا شمشير تاب بردارد،
شمشير زدن جوان هاشمي علوي.
بخدا قسم پيوسته امروز از پدرم حمايت ميكنم...
 
آخرین ویرایش:

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی‌کنم در تمام عالم،
میان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد.
من همیشه مبهوت این رابطه‌ام. گاهی احساس می‌کردم که رابطه‌ی حسین با علی‌اکبر فقط رابطه‌ی یک پدر و پسر نیست؛
رابطه‌ی یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است،
رابطه‌ی عاشق و معشوق است، رابطه‌ی دو انیس و همدل جدایی‌ناپذیر است.
احساس می‌کردم رابطه‌ی علی‌اکبر با حسین، فقط رابطه‌ی یک پسر با پدر نیست؛
رابطه‌ی مأموم و امام است، رابطه‌ی مردید و مراد است،
رابطه‌ی عاشق و معشوق است، رابطه‌ی محبّ و محبوب است
و اگر کفر نبود می‌گفتم رابطه‌ی عابد و معبود است..."

متنی برگزیده از کتاب«پدر، عشق و پسر» به قلم سید مهدی شجاعی
 

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر شهادت حضرت علی اکبر(ع)
نوبـــت جـــان بـــازى انـــدر راه دیـــــن گـــشت با نـــام عـــلى اکـــبر قـــریــــــن
آن جـــوان مـــاه روى پــــاک خـــــــــوى وارث جـــدش بُـــد از خـــلـــق نکـــــوى
در شمـــایل، هـــمچـــو پـــیـــغــمبر بدى در شجـــاعـــت زاده حــــــیـــدر بــــــدى
چـــون حـــسن عـــمش، بُــدى او بردبار آیـــتـــى از ذات پـــــــــــاک کـــردگــــــار
یـــوســـف کنـــعـــان زحســـن روى، بود چـــون گـــل زیـــبا به حسن و بوى بود
دیـــد چـــون سلطـــان دیـــن را، بى سپاه کـــرد بـــر روى پـــدر، او یـــک نـــگاه
با ادب بـــوســــــیـــد، دســـت شــــــاه را شـــرمگیـــن بـــنمود، مـــهـــر و ماه را
پـــس بـــگفـــتا بـــا پــدر، آن خوش نهاد مـــرحـــمت کـــن بر پـــسر، اذن جهاد
رخـــصتـــم ده، تا بگـــیرم، انـــتـــقــــــام از ســـپـــاه کـــوفـــى و قـــوم ظــــــلام
نـــیستــم، تــــــاب و تـــوان زیـــستــــــن بـــعد یـــاران، مـــن شـــدم بـىخویشتن
شـــادمان خـــفتـــند، انـــدر خــاک و خون جـــملگى گـــشتـــند، زیـــن دنــیا برون
خـــاک بـــر دنـــیا و عـــیش و نـــوش آن تـــنگ باشـــد، از بـــرایــــــم این جهان
جـــان مـــن بــادا، فـــداى جـــان تـــــــــو صـــد چـــومن بـــادا، بـــلاگردان تــــــو
زندگـــانى بـــعـــد یـــاران، مـــشکـل است بـــعد تـــو بابــــا جهان، بىحاصل است
قـــلب و روح و جـــان این عـــالم، تـویى مـــایه هـــسـت بـــنـــى آدم، تـــویــــــى
مـــن به ســـر دارم، هـــواى کوى دوست شوق پـــروازم بــــود، در سوى دوست
شـــاه دین، بـــگرفت فـــرزنــدش بــــــبر بســـت دســـتار رســـول، او را بـــه سر
بـــوسه زد، بـــر آن ذبـــیح کـوى دوسـت گـــفت: رو آنجـــا که خاطر خواه اوست
لیـــک اول رو، بـــــــه ســـوى خیمـــه‏هـــاکـــن وداع واپـــســـیـــن بـــاعـــمّه‏هـــا
خــــــواهـــران و مـــادرت را شـــاد کــــن عـــتـــرت طــــــــه، زغــــــم آزاد کـــن
شـــد بـــه ســـوى خیمـــه‏هــا، آنگه روانبـــا ســـرشـــک دیـــده و اشــــــک روان
الـــوداع اى عـــمّــــــه‏هــــــاى داغــــــدارالــــــواداع اى خـواهـــران بـــىقــــــرار
الــــوداع اى مــــــادر غـــــــــم پــــــرورم جـــان دهـــم مـــــادر، بــــــه راه داورم
پـــس روان شـــد، بـــهـــر رزم کـــوفیـان بانـــوان دنـــبال او، بـــر ســـر زنـــــان
هـــر یـــکى بـــا صـــد فغـــان و شور شین مىســـرود از درد و غم، یا بن الحسین
مـــادرش، لـــیلى، بگـــفـــتا: یــــــا عـــلىاى تـــــو باشـــى شـــمع، در هر محفلى
خـــوش بـــه مـــیدان مىروى، شیرم حلال چـــون شـــوى کــشته، به راه ذوالجلال
شبـــه پـــیغـــمبـــر، چـــو پــا زد بر رکاب گـــوئـــیا حیـــدر، نـــشستى بـــر عــقاب
رانـــد اســـب خـــویـــش، ســوى رزمگاه آخـــت، شـــمشیرش، بـــه قـلب آن سپاه
خـــود شنـــاسانیـــد، بـــر قـــوم جــهـــول کین منم، ابن الحـــسین، سبـــط الرسول
مــــــن علیّـــم، شهـــرتـــم، اکـــبـــر بـــود ایـــن شجـــاعـــت، ارثـــم از حیدر، بود
جـــدّ مـــن بـــاشـــد، عـــلىّ مـــرتـــضـــى هـــمســـر زهـــرا و صـــهـــر مـــصطفى
عـــاشـــقم، از بــــــاده عـــهـــد الـــســـت شستـــه‏ام از هـــر چـــه مافیهاست دست
مـــن ســـلیــــل حـــیـــدرم، در کــــــارزار برکشـــم در رزمگـــه، چـــون ذوالفـــقار
بـــرکـــشیدى ذوالفـــقـــارش، از مـــیـــان حملـــه‏ور شـــد، بـــر سپـــاه کـــوفیـــان
آنچـــه دربـــدر واحــــــد، کــــــرّار کــــرد شــبـــه پـــیغـــمـــبر، در آن پــیکار کرد
آنـــچـــنــــــان آن وارث شــــیـــر خــــــدا دســـت و ســـر بـــنمــود، از تـــنـــها جدا
کـــــــز شــــــرار آتــــــش آن نـــوجـــوان از یـــلان، بـــرخاســـت، بـــانگ الامــان
کـــوفیان، بــــا نـــالـــه و آه و فـــغــــــان جـــملـــگى گـــفـــتـــند، از پـــیر و جوان
اکـــبر اســـت، یـــا ایـــنکه شــیر کردگار؟ آن کـــه در دستـــان وى، بُـــد ذوالفـــقار
هـــمتراز وى، نـــبودى، هـــیـــــچ کــــس در جـــهاد حـــق، نـــماندى، یـــک نــفس
پـــــس زســـوز تـــشنـــگى، آن درّ نـــاب رفـــت انـــدر خیمـــه‏ها، در نـــزد بــــاب
تشنـــگى بـــابـــا، زمـــن برده اسـت، تاب هـــست، آیـــا نـــزد تـــو، یـک جرعه آب
شـــه زبـــان خـــود، بـــه کـــام وى نـــهاد کـــه زتـــو، تشنـــه ترم، اى خوش نهاد
دیــــــد مىبـــاشـــد، زبـــان شــــــاه دیـــن خـــشک تـــر از کـــام وى، شـد شرمگین
پـــس کـــشیدى، آهـــى از ســـوز جـــگــر کـــین پـــسر را، عـــفـــو، فـــرما اى پدر
بـــاز شـــه، دربـــر کـــشیـــدى، اکـــبـرش در دهـــان وى نهـــاد، انـــگـــشتـــــرش
اکـــبر از ســـوز عـــطش، یـــکباره، رَست از شـــراب معـــنوى، شـــد مَســت مست
بـــار دیگـــر در پـــى جـــنگ و جـــهـــــاد رو بـــه ســـوى لشکـــر دشمـــن، نهـــاد
ولـــولـــه انـــداخـــت، انـــدر کـــوفـــیـــان از دم تـــیغـــش، گـــریـــزان، روبـــهـــان
ابـــن سعـــد از، ضـر دستش، گیج و منگ در تعـــجّـــب مانـــد، از آن تـــیز چـــنگ
پـــس بگفـــتا با ســــپـــاه پــــــر زعــــــار از چـــه ســـستـــى، مىکـــنید، در کارزار
هـــان، بـــر او بـــاریـــد، بـــاران خـــدنگ عـــرصـــه بـــر شهـــزاده، بنمایـــید تنگ
حلقـــه زد بـــر گـــرد اکـــبر، آن سـپــــــاه قیـــرگـــون گـــردیـــد، چـــهر مـهر و ماه
زد به فـــرق نازنیـــنش تـــیــــغ کـــیــــــن منقـــذ بـــن مـــرّه، نـــاگـــه، از کـــمیــــن
تیـــغ زهر آلـــود وى، بشـــکافــــــت ســـر آشـــکـــارا شـــد، هـــمى شـــقّ الـــقمـــــر
چـــون ززیـــن افـــتاد، بـــر روى زمـــیــن گـــفت فـــریادم بـــرس، اى شـــاه دیـــــن
عـــمر من گـــردیـــده، اى بـــابـــا تـــمـــام الـــسلام اى شـــاه خـــوبـــان، الـــســـلام
غـــم مخـــور، جـــدّم بـــیامـــد بـــر ســـرم داد او جـــــــــــــامـــى، ز آب کـــوثــــــرم
تـــا ابـــد سیـــراب، گـــشتـــم اى پـــــــــدر بـــهر تـــو آورده اســـت، جـــامى دگــــــر
شـــاه دیـــن، فـــوراً بــــیامـــد دربــــــرش بـــر ســـر زانـــو نهــــــاد، آنـــدم ســـرش
گـــفت: اى فـــرزانــه فـــرخـــنــــــده بـــالاى کـــه راحـــت گـــشتى از قـــال و مقــال
خـــیز تـــا بـــیـــنم، قـــدو بـــالاى تــــــــــو ســـیر بـــیـــنم، قـــامت رعـــنــــاى تــــــو
رفـــتى و آســــــوده گـــشــــــتى، از الـــــم نـــیسـت بـــابـــا، بـــعد تو، جز رنج و غم
صـــوت بابـــا، چـون رسید او را به گوش از ســـر شـــوق آمـــدى، آن دم به هـوش
چـــشم را بـــر روى بـــابـــا، بـــــــازکـــرد بـــا تـــبســـم، غـــنچـــه لـــب بـــاز کـــرد
زآن تـــبســـم، نکـــته‏هـــا تـــرسیـــم کـــردخـــویش برجـــان آفریـــن تسلـــیم کـــــرد
از جـــگر نالیـــد، شـــاه انـــس و جــــــان زندگـــى بعـــد از تو بـــابـــا شـــد، حـــرام
بـــر ســـر زانـــو نهـــاد، آنـــدم ســــــرش در بـــغل بـــگرفت آن شـــه، اکـــبـــــــرش
رخ نـــــــهـــادى، بـــر رخ نـــیکــــــوى او بوســـه زد، بـــر چـــهـــره گـــلــــــگون او
خـــاک و خـــون از چـــهـــر اکبر، پـاک کرد گریـــه بـــر آن پـــیکـــر صـــد چـــاک، کرد
“فالیا” لبهـــا فــــــرو بـــنـــد از ســــــخنبیـــش از ایــــــن، آتـــــش مـزن، بر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اولین مصراع نظم کربلایم
من اولین جانباز دشت نینوایم
نامم علی اکبر و در خلق و منطق
شبه ترین چهره به ختم الانبیائم
من اولین پیمانه نوش جام اشکم
چون رفته تا معراج دل صوت صدایم
من اولین گلواژه شعر حسینم
یا اولین قربانی کوی منایم
من شیر سرخ بیشه های الغدیرم
در خیبر فتح المبین خیبر گشایم
من کربلا را کربلا آباد کردم
در عشق و مستی کربلا بیداد کردم
من با عطش تا اوج آزادی پریدم
عطشان ترین لبهای عالم را بوسیدم
شهدی که من نوشیدم از پیمانه عشق
شیرین تر از آن در همه هستی ندیدم
زینب لبم را بوسه میزد من ز دستش
او دل به من میدادو من دل میبریدم
او دور من می گشت و من هم دور زهرا
من تشنه بر لبهای او او آب دریا
من غنچه تکبیر لبهای حسینم
من یوسف کنعان زیبای حسینم
چون خال سبز هاشمی دارم به صورت
من نکهت شب بوی گلهای حسینم
دارم به چهره نور سبز فاطمیه
من خط و خال روی سیمای حسینم
ای اهل عالم من نوای نینوایم
چون که اذان گوی مصلای حسینم
در خلق و خلق و منطق و خیبر گشائی
گلواژه دست تولای حسینم
چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم
در صحنه میدان علی را ناز شستم
من شیر سرخ بیشه های کربلایم
من لافتای حیدر خیبر گشایم
ای اهل عالم من اذان گوی حسینم
چون رفته تا اوج فلک موج صدایم
شمع حیسنی را من که من پروانه بودم
خوشگل ترین پروانه از پروانه هایم
من نسخه پیچ اشک درمانگاه عشقم
من مهر هر نسخه در دارالشفایم
جدم علی حلال کل مشکلات است
من هم علی اکبر مشکل گشایم
دارم مدال فاطمی چون روی سینه
من اشبه الناسم به زهرای مدینه
من روی قلبم عکس آزادی کشیدم
شهد شهادب را به آزادی چشیدم
دل را به دلبر دادم و از دلبرم دل
با عشق از بازار آزادی خریدم
من بلبلی هستم که در گلخانه اشک
شهد گل از لبهای آزادی مکیدم
من جان زینب را به یک لحظه گرفتم
چون خون به پای نخل آزادی چکیدم
زینب صدایم می زدو من می دویدم
تا اینکه در مقتل به دلدارم رسیدم
من کربلا را کربلا آباد کردم
ویرانه کاخ جهل و استبداد کردم
من حجله شادی کنار دجله بستم
گل دسته در گلدسته ها بنیاد کردم
من هم بلال و هم اذان گوی حسینم
در عشقبازی کربلا بیداد کردم
من رهبر یک نسل و فرهنگی جوانم
در نینوا دانشکده ایجاد کردم
من هستیم را در خم یک گوشه دادم
با نخل دین را با خلوصم شاد کردم
بر لوح قلبم رهبر عرفان نوشته
ای عاشقان این کربلا شهر بهشته
من دوره دیده در نظام ذوالفقارم
من غنچه گلهای باغ هشت و چهارم
چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم
خیبر گشای دیگری در روزگارم
من اولین جانباز اردوی حسینم
چون انقلاب کربلا را پاسدارم
من زنده کردم نام جدم مرتضی را
من اکبرم یا حیدر دلدل سوارم
هرگز ندارم افتخاری بهتر از این
من حجله بسته در بهار کار زارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشگل گشایم
من غنچه تکبیر لبهای حسینم
من یوسف کنعان زیبای حسینم
چون خال سبز هاشمی دارم به صورت
من نکهت شب بوی گلهای حسینم
دارم به چهره نور سبز فاطمیه
من خط و خال روی سیمای حسینم
ای اهل عالم من نوای نینوایم
چون که اذان گوی مصلای حسینم
در خلق و خلق و منطق و خیبر گشائی
گلواژه دست تولّای حسینم
چون ذوالفقار حیدری دارم به دستم
در صحنه میدان علی را ناز شستم
من شیر سرخ بیشه های کربلایم
من لافتای حیدر خیبر گشایم
ای اهل عالم من اذان گوی حسینم
چون رفته تا اوج فلک موج صدایم
شمع حیسنی را من که من پروانه بودم
خوشگل ترین پروانه از پروانه هایم
من نسخه پیچ اشک درمانگاه عشقم
من مهر هر نسخه در دارالشفایم
جدم علی حلال کل مشکلات است
من هم علی اکبر مشکل گشایم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به اسبش هي زد و زلفش ميان بادها گُل كرد
تمام دشت را سرشار از عطر قرنفُل كرد

نگاهش آهوان خسته را مدهوش خود كرده است
لبانش سنگ هاي تشنه را غرق تغزُل كرد

و بسم الله رويش – صبحگاهان بني هاشم –
بيابان هاي دنيا را پر از تحرير بلبل كرد

...پدر از دور مي بيند كه در گرد و غبار دشت
پسر کم رنگ و مبهم می شود اما تحمل كرد

زره گُر مي زند بر ارغوانش حلقه در حلقه
به سوي خيمه ها برگشت و بندش را كمي شُل كرد

پدر از دور مي بيند كه سر بر مي زند خورشيد
تمام اشتياقش را براي ديدنش پل كرد

به قدر يك خدا حافظ، سلامي كرد و جاري شد
و با پيغمبر خورشيد و باران ها توسل كرد

حسين آرام مي گريد بهار خون چكاني را
كه مثل غنچه ها آهسته در دامان او گل كرد

 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جوانان بنی هاشم

جوانان بنی هاشم

[FONT=&quot]از این پس ، نوبت جوانان هاشمى از [FONT=&quot]دودمان خود حسین است . یاران دیگر امام ، تا زنده بودند نگذاشتند حتى یک نفر از[/FONT] [FONT=&quot]بنى هاشم[/FONT] [FONT=&quot]به میدان رفته ، بجنگد، ولى وقتى[/FONT] [FONT=&quot]همه شان با روح سرخ ، به دیدار یار رفتند و پیش مرگ اولادرسول اللّه گشتند اینک نوبت[/FONT] [FONT=&quot]اینان است . هر چند که از شمار رزم آوران جبهه امام کاسته مى شود، بر عزم فولادین و[/FONT] [FONT=&quot]جسارت و مقاومت بازماندگان از این سپاه مى افزاید. امام خودرا در آخرین لحظه بر[/FONT] [FONT=&quot]بالین شهیدانش مى رساند و آن سرهاى پاک باخته اى را که[/FONT] [FONT=&quot]برآستان پوچى زندگى و پلیدى[/FONT] [FONT=&quot]سازش و تسلیم ، فرود نیامده است روى زانو مى نهد ومى نوازد و محبت مى کند و با نگاه[/FONT] [FONT=&quot]رضایت مندانه اى بدرقه بهشت مى کند[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]على اکبر، پسر جوان امام [FONT=&quot]حسین ، از پدر اذن مى گیرد تا در مبارزه شرکت کند. به یکبار، مهر حسین مى جوشد،[/FONT] [FONT=&quot]تکانى در دل و انقلابى در قلب پدید مى آید. و اشک در چشم حسین ، حلقه مى زند،[/FONT] [FONT=&quot]مى بیند آنکه در برابر[/FONT] [FONT=&quot]اوست جوانش است . اگر به میدان رود تا چند لحظه دیگر، روى زمین و زیر سم اسبان دشمن[/FONT] [FONT=&quot]قرار خواهد گرفت و این شبیه پیامبر، همچون گلى در چنگ طوفان ، خزان زده و پر پر مى[/FONT] [FONT=&quot]شود[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]این آیه در نظر امام جرقه مى زند و بر دلش مى تابد که :[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]مؤ [FONT=&quot]من باید خدا و پیامبر و جهاد و مبارزه در راه خدا را به هنگام ضرورت و نیاز، بر[/FONT] [FONT=&quot]خانه و کسب و کار و قوم و خویش و زن و فرزند و پدر و برادر و خانواده ، برترى دهد و[/FONT] [FONT=&quot]به سوى جهاد بشتابد[/FONT].... [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]این الهام و این بنیاد فکرى و ساخت روحى ، امام را چنان فداکار و [FONT=&quot]با گذشت مى سازد که به قتل عام فرزندان و یاران و اسارت خاندان خود و به آتش کشیده[/FONT] [FONT=&quot]شدن خیمه هایش وسختیها و فاجعه هاى بسیار دیگر، تن در مى دهد و همه را در راه هدف[/FONT] [FONT=&quot]مقدس خویش[/FONT] [FONT=&quot]فدامى کند و براى رسیدن به[/FONT] [FONT=&quot]جانان[/FONT] [FONT=&quot]،[/FONT] [FONT=&quot]جان[/FONT] [FONT=&quot]مى[/FONT] [FONT=&quot]دهد. و هرچه را که از[/FONT] [FONT=&quot]او[/FONT] [FONT=&quot]مى رسد،نیکو مى شمارد و استقبال[/FONT] [FONT=&quot]مى کند[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]على اکبر، جوانى است دلاور و پرشور و [FONT=&quot]جنگجویى است تکاور و بى همانند. سیمایى ملکوتى دارد و ایمانى بس والا. سخنش ، چهره[/FONT] [FONT=&quot]اش ، راه رفتنش و حرکتش ، چهره و سخن وراه رفتن پیامبر را در خاطره ها تجدید مى کند[/FONT] [FONT=&quot]و یادآور آن همه شور و حماسه و حرکت وجذبه است . وقتى آرزوى دیدار رسول خدا را مى[/FONT] [FONT=&quot]کنند به این جوان مى نگرند. احساسى رقیق در دل دارد و در کنار آن نفرتى شدید و کینه[/FONT] [FONT=&quot]اى مقدس از ستم و تبعیض و استضعاف و استثمار و مسخ انسانها و خریدن اندیشه[/FONT] [FONT=&quot]ها[/FONT][/FONT]...
[FONT=&quot]على اکبر، معنویّت مجسّم است و این الفاظ به سختى مى تواند چهره [FONT=&quot]على[/FONT] [FONT=&quot]اکبر[/FONT] [FONT=&quot]را تااندازه اى بس اندک ، ترسیم کند[/FONT][/FONT].
[FONT=&quot]سوار بر [FONT=&quot]اسب مى شود. و آهنگ رفتن به میدان ، در چشمان جذابش ‍ حلقه هاى اشک مى[/FONT] [FONT=&quot]آورد[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]فرزندم ! تو و گریه ؟[/FONT] [FONT=&quot]پدر جان ! نمى خواهم گریه کنم ولى فکرى مرا مى [FONT=&quot]رنجاند و اشک در چشمانم مى آورد[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]چه فکرى ، فرزندم ؟[/FONT] [FONT=&quot]اینکه مى روم و تو را [FONT=&quot]تنها و بى یاور مى گذارم[/FONT] .[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]فرزندم ! من تنها نمى مانم ، به زودى با تو، خواهم [FONT=&quot]بود[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]حسین ، چنان با قاطعیت و صلابت و استحکام ، این سخن را مى گوید که گویى [FONT=&quot]پسرش رادر یک بزم سرور و مجلس ضیافت خواهد دید. از هم جدا مى شوند[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]پسر رشید و [FONT=&quot]دلاور، روانه میدان مى شود. پسر از جلو مى رود. نگاه پدر از پشت سر، باحسرتى دردناک[/FONT] [FONT=&quot]، آمیخته با شوقى وصف ناپذیر، به قد و بالاى اوست . نگاهش ازفرزند جدا نمى شود،[/FONT] [FONT=&quot]نگاه کسى که از بازگشت او ناامید و ماءیوس است[/FONT][/FONT] .
[FONT=&quot]آنگاه رو به آسمان کرده آنان را [FONT=&quot]نفرین مى کند[/FONT]: [FONT=&quot]خدایا! شاهد باش ! شبیه ترین مردم رابه پیامبرت ،[/FONT] [FONT=&quot]در چهره و گفتار و منطق و عمل ، به سوى این مردم فرستادم . خدایا! جمع این مردمى را[/FONT] [FONT=&quot]که از ما دعوت کردند ولى خود به روى ما شمشیر کشیدند و از پشت بر ماخنجر زدند و به[/FONT] [FONT=&quot]جبهه دشمن پیوستند، پراکنده ساز و برکات خویش را از اینان برگیرو روز خوش بر اینان[/FONT] [FONT=&quot]نیاور[/FONT]. [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]راستى کدام قلم و کدامین بیان است که بتواند این صحنه را مجسم و [FONT=&quot]ترسیم کند؟ صحنه اى که پسرى در برابر پدر ایستاده و اجازه نبرد مى طلبد، هر دو در یک[/FONT] [FONT=&quot]راه[/FONT] [FONT=&quot]اند و هردو نیز در یک[/FONT] [FONT=&quot]فرجام مشترک[/FONT] [FONT=&quot]با هم . صحنه اینکه این دو، دست[/FONT] [FONT=&quot]در گردن هم مى اندازندتا پس از این[/FONT] [FONT=&quot]پیوند، از هم[/FONT] [FONT=&quot]جدا[/FONT] [FONT=&quot]شوند ولى پس ‍ از ساعتى باز هم[/FONT] [FONT=&quot]با هم[/FONT] [FONT=&quot]خواهندبود. صحنه اى که دل پسر، در[/FONT] [FONT=&quot]چشمه چشم پدر شناور است و دو قلب ، با هم مى طپند وبه یک عشق ، مى بینى که[/FONT] [FONT=&quot]کلمه[/FONT] [FONT=&quot]براى توصیف اینحال ، کوچک و محدود[/FONT] [FONT=&quot]است و ناتوان . و آن همه عظمت و ژرفاى ایثار و فداکارى در قالب لفظ[/FONT] [FONT=&quot]نمى گنجد و[/FONT] [FONT=&quot]واژه[/FONT] [FONT=&quot]عاجز است و قلم به ناتوانى خود[/FONT] [FONT=&quot]اعتراف مى کند[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]على اکبر [FONT=&quot]در صحنه نبرد، با سلحشورى و قدرتى[/FONT] [FONT=&quot]شگرف ، مى جنگد و گروهى را به خاک مى افکند. در بحبوحه توان جوانى است و اوج قدرت[/FONT] [FONT=&quot]جسمى و از نرمى عضلات ،چالاکى بدن و خسته نشدن مچ دست و بازو و پشت و کمر، که از[/FONT] [FONT=&quot]بایستگى ها و نیازهاى نخستین یک شمشیر زن است ، برخوردار مى باشد. هنگام شمشیر زدن ،[/FONT] [FONT=&quot]آنچنان با مهارت شمشیر فرود مى آورد و چنان سریع و زبردست حمله مى کند و دفاع مى[/FONT] [FONT=&quot]نماید که مانورهاو حرکت ها و نمایش هاى رزمى او مورد توجه قرار مى گیرد و دید همگان[/FONT] [FONT=&quot]را به خود مى کشد و حتى سربازان جبهه مخالف هم زبان به تحسین مى گشایند و نمى توانند[/FONT] [FONT=&quot]ازابراز شگفتى و اعجاب ، خوددارى کنند[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]على در میدان ، هنگام حمله هایش این رجز [FONT=&quot]را مى خواند[/FONT]:[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]من پسر حسین بن على هستم . به خداى کعبه سوگند که [FONT=&quot]ما به پیامبر سزاوارتریم وبه خدا قسم ! هرگز نباید ناپاک زاده اى همچون یزید، بر ما[/FONT] [FONT=&quot]حکومت کند و سرنوشت جامعه اسلامى را در دست گیرد[/FONT].... [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]در حمله هاى پیاپى [FONT=&quot]خود، گروه زیادى را مى کشد و در فرصتى کوتاه به اردوگاه امام مى آید و آب مى طلبد تا[/FONT] [FONT=&quot]لبى تر کند و جانى بگیرد[/FONT]. [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]فعالیت زیاد و نبرد در زیر شراره سوزان آفتاب نیمروز، به شدت او [FONT=&quot]را خسته کرده است و سخت تشنه است . از میدان برمى گردد ولى نه به جهت فرار از جنگ و[/FONT] [FONT=&quot]درگیرى و به خاطر شانه خالى کردن از مسؤ ولیّت و نبرد و جهاد، بلکه تا با نوشیدن[/FONT] [FONT=&quot]مقدارى آب وبا تجدید نیرو، توان بیشترى براى پیگیرى و ادامه مبارزه بازیابد. ولى[/FONT] ... [FONT=&quot]آبى نیست[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]دوباره با همان حال به رزمگاه مى شتابد و پیکار مى کند و در پایان [FONT=&quot]این ستیز، از هرسو مورد هجوم و یورش وحشیانه خون آشامان دشمن قرار مى گیرد و در پى[/FONT] [FONT=&quot]ضربتهاى فراوان آنان از پاى درمى آید و... بر زمین مى افتد[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]گویى ستاره اى از [FONT=&quot]سینه آسمان فرود مى آید و روى خاک مى نشیند. حسین ، با شتاب به سوى[/FONT] [FONT=&quot]على[/FONT] [FONT=&quot]اکبر[/FONT] [FONT=&quot]روان مى گردد و چون یاراى تحمل این را ندارد که[/FONT] [FONT=&quot]سر فرزند محبوب خود را بر خاک بیند، آن سر خون آلود را بلندمى کند و با گوشه جامه[/FONT] [FONT=&quot]اش تا آنجا که در امکان اوست خاک و خون را از چهره فرزند، مى زداید. و در همان نگاه[/FONT] [FONT=&quot]اول مى فهمد که فرزند، زندگى را بدرود گفته است . ولى در این حادثه ، هرگز نمى نالد[/FONT] [FONT=&quot]و نمى گرید و به هیچ رو، اشک نمى ریزد، در حالى که چشم به سوى آسمان مى دوزد در چهره[/FONT] [FONT=&quot]اش این سخن را مى توانى خواند[/FONT]:[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]خدایا! این قربانى [FONT=&quot]را در راه اسلام بپذیر[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]و این صداى رساى حسین را در دو جبهه [FONT=&quot]مى شنوند و این روحیه بزرگ حسین ، حیرت تاریخ نگاران را نیز برمى انگیزد[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]على [FONT=&quot]اکبر، اولین شهید از فرزندان ابوطالب است که در رکاب پدرش حسین بن على علیهما[/FONT] [FONT=&quot]السّلام به فیض شهادت مى رسد[/FONT] [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]و اینک مجاهد نوجوانى در آستانه نبرد،[/FONT] [FONT=&quot]با این عقیده و روحیّه [FONT=&quot]که[/FONT] : [FONT=&quot]تا من سلاح بر دوشم ، عمویم کشته نخواهد شد[/FONT] [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]صاحب این سخن حماسى [FONT=&quot]و روح بزرگ ، کیست ؟[/FONT][/FONT] [FONT=&quot]قاسم ! [FONT=&quot]فرزند امام حسن مجتبى علیه[/FONT] [FONT=&quot]السّلام[/FONT] .[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]پیش عمویش مى آید و اجازه نبرد مى خواهد. امام در اجازه دادن به [FONT=&quot]یادگار برادرش ، درنگمى کند. قاسم آن قدر التماس مى کند و بر دست و پاى امام بوسه[/FONT] [FONT=&quot]مى زند تا رضامندى او را جلب نماید[/FONT].[FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]اشک شوق در دیده ، بى تاب شهادت ، با اندامى [FONT=&quot]کوچک که زره هاى بزرگسالان بر تنش گشاد است ، از امام جدا مى شود و سوار بر اسبى ،[/FONT] [FONT=&quot]پایش به رکاب نمى رسد. فقط سیزده سال دارد، به میدان مى رود و خویشتن را معرفى مى[/FONT] [FONT=&quot]کند و پدر و دودمان خود را ودلیرى و بى باکى و ایمان پاک خود را بر آنان مى[/FONT] [FONT=&quot]شناساند[/FONT][/FONT][SUP] [/SUP] [FONT=&quot]و به پیکار [FONT=&quot]مى آغازد و با هماوردان ، پنجه نرم مى کند. پس از پیکارى سخت که تعدادى از نفرات[/FONT] [FONT=&quot]دشمن را مى کشد، بر او حمله مى کنند و در این گیر و دار هجوم و دفاع و زد و خورد،[/FONT] [FONT=&quot]یکى ازجنگجویان سپاه کوفه شمشیرى بر سرش فرود مى آورد[/FONT]. [FONT=&quot]قاسم[/FONT] [FONT=&quot]به[/FONT] [FONT=&quot]رو در مى افتد وبا فریادى جانسوز، عمویش را به یارى مى طلبد. حسین ، چونان عقابى[/FONT] [FONT=&quot]تیز پر، خود رابه میدان مى رساند و پس از نبردى کوتاه ، به بالین فرزند برادر مى[/FONT] [FONT=&quot]نشیند، درحالى که قاسم لحظه هاى واپسین را مى گذراند و پاشنه پا بر زمین مى ساید[/FONT]. [FONT=&quot]امام ،قاتلین او را نفرین مى کند، آنگاه مى فرماید: قاسم ! بر عمویت بسى ناگوار و[/FONT] [FONT=&quot]دشواراست که او را به کمک بخواهى ولى او نتواند به موقع ، یاریت کند[/FONT][/FONT]...
[FONT=&quot]و قاسم [FONT=&quot]را بر سینه مى گیرد و پیکر مجروح این شهید را به اردوى خود مى برد. درحالى که هنگام[/FONT] [FONT=&quot]بردن ، پاهاى قاسم بر زمین کشیده مى شود. و او را کنار جسد فرزندش على[/FONT] [FONT=&quot]اکبر[/FONT] [FONT=&quot]بر زمین مى نهد[/FONT]. [FONT=&quot][/FONT][/FONT] [FONT=&quot]و عموزاده ها و[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خانواده خویش را به صبر و مقاومت وتحمّل شداید دعوت مى کند، که زمینه ساز عزّت[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]آینده است[/FONT][FONT=&quot] .[/FONT][/FONT]
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ای زاده ی زهرا جگرت میرود از دست
امروز که دارد پسرت می رود از دست
ای کاش که بالای سرش زود بیایی
گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست
بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی
با دیدن اکبر کمرت میرود از دست
افتادنت از زین پدرت را به زمین زد
برخیز و گرنه پدرت می رود از دست
علی اکبر لطیفیان

 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
خون دل خوردم علي تا كه تو آقا شده اي
پدرت پير شده تا كه تو رعنا شده اي


لشگر امروز به قَدِّ خَم ِ من ميخندد
مَردَكي داد زد و گفت حسين تا شده اي


پا نكش روي زمين كه پدرت ميميرد
با تقلايِ خودت قاتل بابا شده اي
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
علي علي الدنيا بعدك العفا

گر چه خاصیت یک نخل ثمر داشتن است
نیمی از درد سرم چند پسر داشتن است


به تو و قد رشیدِ تو حسودی کردند
کار ِاین خیره‌ سران چشم نظر داشتن است


میوه‌ی فصلی و در مرز رسیدن اما
چیدن تو چه نیازی به تبر داشتن است



باید از وسعت این دشت تو را جمع کنم
تازه این کار به اما و اگر داشتن است

زیر بازوی مرا عمه نگه داشته است
داغ تو خاصیتش دردِ کمر داشتن است

پنجه بر زلفِ سیاهت زده دشمن نکند
کعبه‌یِ رویِ تو هم فکر حجر داشتن است

پیش ِ این لشکر فاسق که فقط میخندند
بدترین حال همین دیده‌یِ تر داشتن است

یکی ازپشت و یکی از جلو میزد به سرت
عادتِ جنگِ علی زخم به سرداشتن است

درعبا ریختم آنچه زتنت مانده ولی

کار تشییع تو محتاج ِ نفر داشتن است

عمه چادر کمرش بسته وبالای سرم

فکر ِبرسرزدن و مقنعه برداشتن است

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
امام صورت اشك آلود خود را روى چهره خون آلود على اكبرش گذاشت، و بقدرى بلند گريه كرد كه تا آن روز كسى اين گونه صداى گريه بلند را از او نشينده بود. [SUP] (5) [/SUP]
سپس امام، پيكر خون آلود اكبرش را در آغوش گرفت و فرمود:

يا بنى لقد استرحت من هم الدنيا و غمها و بقى ابوك فريدا وحيدا».
:«پسرم، از غم و اندوه دنيا راحت‏شدى ولى پدرت غريب و تنها باقى ماند».
[SUP](6) [/SUP]

آنگاه امام حسين عليه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:

«تعالوا احملوا اخاكم‏».
: «جوانان بنى هاشم! بيائيد و برادرتان را به سوى خيمه ‏ها ببريد».


جوانان آمدند و جنازه على اكبر را برداشته تا جلو خيمه كه پيش روى آن جنگ مى كردند بر زمين نهادند.

حميد بن مسلم نقل مى ‏كند زنى از خيمه ‏هاى حسين عليه السلام بيرون آمد صدا مى ‏زد:

واى بچه ‏ام، واى كشته ‏ام، واى از كمى ياور، واى از غريبى ...

امام حسين عليه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خيمه ‏اش بازگردانيد، پرسيدم: اين زن
چه كسى بود؟ گفتند: اين زن زينب عليها السلام دختر امير مؤمنان على عليه السلام بود، امام حسين عليه السلام از گريه او به گريه افتاد و فرمود:

«انا لله و انا اليه راجعون‏» [SUP](7) [/SUP]

بيتابى پدر

پدر از ديده جارى اشك غم بهر پسر مى‏ كرد
ولى زينب در آنجا گريه بر حال پدر مى ‏كرد

پدر فرياد مى ‏كرد و پسر خاموش بود اما
سكوت او به قلب باب كار كار نيشتر ميكرد

پدر عمرى دلش مى‏ خواست رخسار پسر بوسد
ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مى ‏كرد

از آن رو تا كه لب را بر لبش بگذاشت ديدن داشت
يكى ايكاش بود آنجا و زينب را خبر ميكرد

پدر را از پسر زينب جدا كرد ار مكن منعش
كه از بهر برادر زينب احساس خطر ميكرد

&&&&&&&&&&&&&&&


كرده بيتاب مرا آه دل با اثرت
ز اشتياق رخت از خيمه دويدم به برت

اى ذبيح من و اى شبه رسول مدنى
ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت

نوجوان ديده گشا ديده گريانم بين
اى پسر يك نظرى كن تو بحال پدرت

من كه خود خضر رهم پير شدم از غم تو
واى بر حال دل مادر خونين جگرت





پى‏ نوشتها:

5- نفس المهموم: ص 62،محدث قمى مى‏گويد:اما اينكه مادر على اكبر در كربلا بود يا نبود، چيزى در اين باره نيافتم (همان مدرك: ص 165).
6- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.
7- تاريخ طبرى ج 6 / ص 256، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 129.

منبع:سایت شهید آوینی
 

ali hoseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
علی اکبر(علیه السلام) در زمان شهادت به نقل از برخی روایات ۱۸ و بنا بر برخی دیگر از اقوال ۲۷ سال داشت. در «زيارت ناحيه مقدّسه»، در بیان اوصاف و مقام والای علی اکبر(علیه السلام) آمده: «سلام بر تو اى نخستين كُشته از تبار بهترين بازمانده از نسلِ ابراهيم خليل. درود خدا بر تو و بر پدرت، آن گاه كه درباره ات فرمود: «پسرم، خداوند بكُشد آن گروهى را كه تو را كُشتند؛ چه جرأتى بر خداى مهربان و چه جسارتى در هتكِ حرمت پيامبر اکرم(صلی الله علیه واله) كردند. پس از تو، خاك بر سرِ دنيا.»
 

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیام عاشورا فقط ذکر مصیبت و درد و غم نیست ، فقط گریه و آه و تشنگی نیست....
از پیام های عاشورا اینست که
همواره و در هر حال پیرو امام زمان خود باشیم....


چقدر پیرو حضرت صاحب الزمان (عج ) بودین؟
کربلای ما اینجاست
صاحب الزمان (عج ) رو یاری بکنین....
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
علی اکبر (ع) پیام بر حسین(ع) بود


اولین پسر حسین(ع) به دنیا آمد. یازدهم ماه شعبان. ماه پیام بر. شاید به همین خاطر این قدر شبیه پیام بر(ص) بود.

بچه را گذاشتند توی دامان پدربزرگش؛ علی(ع). پرسید: "اسمش را چه گذاشتید؟"

حسین(ع)سرش را انداخت پایین و گفت: "اگر هزار پسر داشته باشم، اسم همه را علی می گذارم، علی."

علی که به دنیا آمد جبرئیل آمد و نشست کنار گهواره اش. آن قدر شبیه پیام بر(ص) بود این پسر، که انگار یادِ شیرین بیست و سه سال همراهی با پیام بر(ص) از خاطر جبرئیل می گذشت.

جبرئیل خوشحال بود. انگار که ولادت پیام بر(ص) باشد دوباره.

پیامبر (ص) که رفت پیش خدا، همه ناراحت شدند. اما بی تابی
حسین(ع) که کودکی بیش تر نبود، چیز دیگری بود. بغض و گریه هایش آتش می زد به زمین و آسمان. شاید به همین خاطر خدا پیام بری کوچک تر به او داد ، علی اکبر(ع)...

تا زخم دوری پیام بر(ص) را دوا کند.

لیلا چه خوش بخت زنی است! در خانه هم
حسین دارد، هم علی که حسین شبیه علی است، هم پیامبر دارد که پسرش شبیه پیام بر است.


فقط فاطمه(س) همه را با هم داشت.

علی اکبر(ع)

پیام بر حسین(ع)


01.jpg


صوتی: روضه و نوحه خوانی محمود کریمی در سوگ علی اکبر(ع)


 

Lamister-iran

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فرزند حسين عليه السلام در حمله نخست به سپاه دشمن گاه به جناح راست و گاه چپ و گاه به قلب سپاه کوفه حمله مي‌برد. هيچ گروهي تاب مقاومتش را نداشت. گفته‌اند در اين درگيري صد و بيست سوار را به خاک انداخت. ديگر تشنگي توان او را برده بود. براي تجديد قوا به سوي پدر بازگشت تا از ديدار آن حضرت بهره‌اي گيرد و از تشنگي خود، پدر را با خبر سازد.

امام به محض اطلاع از وضعيت علي، به گريه افتاد و فرمود: «زبانت را بياور و سپس زبان علي را مکيد [ممکن است كه امام با اين كار مي‌خواستند به فرزندش بفهماند که؛ علي جان لب‌هاي بابايت نيز خشکيده است و تشنه است] و سپس نگين انگشترش را به علي داد و فرمود: «اين نگين را بگير و در دهانت بگذار، اميدوارم به زودي جدت را ملاقات کني و آن حضرت شما را به کاسه‌اي سيراب خواهد فرمود که بعد از آن هرگز تشنگي نباشد.»




ای کوکب هميشهء خيمه ، سفر مکن

باشد برو ، ولی جگرم را خبر مکن


اين قامت تو ، پير شُدم تا بزرگ شد
ديگر به جان ِ عمّه مرا پير تر مکن

جائی زمين بيفت، که عمّه نبيند ات
اين خواهر ِ غريب مرا ، خون جگر مکن

از من مخواه ! جمع کنم پيکر تو را
هرگز چنين معامله ای با پدر مکن
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
احمد ثاني...

احمد ثاني...

url.jpg

فرزند بزرگ سيد الشهدا و شبيه پيامبر که روز عاشورا فداي دين شد.مادر علي اکبر، ليلا دختر ابي مره بود.در کربلا حدود 25 سال داشت.سن او را 18 سال و 20 سال هم‏گفته‏اند.او اولين شهيد عاشورا از بني هاشم بود.
[1]

علي اکبر شباهت بسياري به پيامبر داشت، هم در خلقت، هم در اخلاق و هم در گفتار.به همين جهت روز عاشورا وقتي اذن ‏ميدان طلبيد و عازم جبهه پيکار شد، امام حسين‏ «ع‏» چهره به آسمان گرفت و گفت: «اللهم‏ اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الي رؤية نبيک نظرنا اليه...»[2] .

شجاعت و دلاوري علي اکبر و رزم آوري و بصيرت ديني و سياسي او، در سفر کربلا بويژه در روز عاشورا تجلي کرد.سخنان، فداکاريها و رجزهايش دليل آن است.وقتي امام‏ حسين از منزلگاه‏ «قصر بني مقاتل‏» گذشت، روي اسب چشمان او را خوابي ربود و پس از بيداري‏ «انا لله و انا اليه راجعون‏» گفت و سه بار اين جمله و حمد الهي را تکرار کرد.علي‏ اکبر وقتي سبب اين حمد و استرجاع را پرسيد، حضرت فرمود: در خواب ديدم سواري‏ مي‏گويد اين کاروان به سوي مرگ مي‏رود.پرسيد: مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا. گفت: «فاننا اذا لا نبالي ان نموت محقين» پس باکي از مرگ در راه حق نداريم!
[3]

روز عاشورا نيز پس از شهادت ياران امام، اولين کسي که اجازه ميدان طلبيد تا جان را فداي ‏دين کند او بود.گر چه به ميدان رفتن او بر اهل بيت و بر امام بسيار سخت بود، ولي از ايثار و روحيه جانبازي او جز اين انتظار نبود.وقتي به ميدان مي‏رفت، امام حسين‏ «ع‏» در سخناني سوزناک به آستان الهي، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولي تيغ به رويشان‏ کشيدند، نفرين کرد.
علي اکبر چندين بار به ميدان رفت و رزمهاي شجاعانه‏اي با انبوه سپاه دشمن نمود. هنگام جنگ، اين رجز را مي‏خواند که نشان دهنده روح بلند و درک عميق اوست:


انا علي بن الحسين بن علي
نحن و رب البيت اولي بالنبي

تالله لا يحکم فينا ابن الدعي
اضرب بالسيف احامي عن ابي

ضرب غلام هاشمي عربي
[4] .

پيکار سخت، او را تشنه ‏تر ساخت.به خيمه آمد.بي آنکه آبي بتواند بنوشد، با همان ‏تشنگي و جراحت دوباره به ميدان رفت و جنگيد تا به شهادت رسيد.قاتل او مرة بن منقذ عبدي بود. پيکر علي اکبر با شمشيرهاي دشمن قطعه قطعه شد.وقتي امام بر بالين او رسيد که جان باخته بود.صورت بر چهره خونين علي اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرين کرد: «قتل الله قوما قتلوک...» و تکرار مي‏کرد که: «علي الدنيا بعدک العفا».و جوانان هاشمي‏ را طلبيد تا پيکر او را به خيمه گاه حمل کنند.[5] علي اکبر، نزديکترين شهيدي است که با حسين‏ «ع‏» دفن شده است.مدفن او پايين پاي ابا عبدالله الحسين‏ «ع‏» قرار دارد و به اين‏ خاطر ضريح امام، شش گوشه دارد.[6] .


الگوي شجاعت و ادب، اکبر
در دانه ي فاطمي نسب، اکبر

فرزند يقين ز نسل ايمان بود
پرورده ي دامن کريمان بود

آن يوسف حسن، ماه کنعاني
در خلق و خصال، احمد ثاني

آن شاهد بزم، سرو قامت بود
دريا دل و کوه استقامت بود

آن دم که لباس رزم مي‏پوشيد
از کوثر عشق، جرعه مي‏نوشيد

از فرط عطش فتاده بود از تاب
گرديد ز دست جد خود سيراب

در راه خدا ذبيح دين گرديد
بر حلقه ي عاشقان نگين گرديد

داغش کمر حسين را بشکست
با خون سرش حناي خونين بست

ديباچه ي داستان حق، اکبر
قرباني آستان حق، اکبر
[7] .



پی نوشتها :
[1] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 245 و مقاتل الطالبيين.
[2] بحار الانوار، ج 45، ص 43.
[3] اعيان الشيعه، ج 8، ص 206.
[4] همان، ص 207.
[5] حياة الامام الحسين، ج 3، ص 248.
[6] از جمله براي شرح حال او ر.ک: «علي الاکبر» از عبد الرزاق الموسوي، چاپ 1368 قمري، نجف، 146 صفحه.
[7] جواد محدثی.




 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا

فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا

کسی چه میدانست که قرار است امشب بشود روضه ی تمام عیار؟ جز پدر، که از همان اول به علی ِ اکبرش میگوید:

سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو..

راه برو بابا جان.. راه برو قد و بالایت را خوب تماشا کنم.. پسر بزرگ کرده ام که بشود پهلوان، که بشود عصای پیری ام .. خسته که شدم، دلتنگ پدربزرگت که شدم نگات کنم یاد پیامبر بیفتم، حرف بزنی یاد پیامبر بیفتم، اخلاقت را ببینم یاد او بیفتم.. ولی حالا ..

خدا نسل تو را قطع کند عمر سعد که نسل مرا از این فرزند قطع کردی..

علیِ اکبر به میدان که رفت همه از مقابلش فرار میکردند، حمید بن مسلم راوی حدیث می گفت: کنار مردی بودم. او ناراحت شد، گفت: قسم می خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت و گذاشت لعنت خدا بر او باد..

علیِ اکبر که آمد نزدیک این نامرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علیِ اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند..

الا لعنت الله علی القوم الظالمین




فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم ا ر ب ا، ا ر ب ا ..

و در باد پریشان شد مویش..

آه..

هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید..
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آمد، سوی میدان علی اکبر

آمد، سوی میدان علی اکبر

خدایا طاقت ندارم من که برگیرم چشم و دل از او
که آیینه روی پیغمبر ، تَرَک بردارد به سنگ عدو
همه هستی ام را به چشمان گریان، خدایا ببین میفرستم به میدان
که تسلیم امر توأم یا إلاهی، در این بزم ایمان، در این عید قربان
آمد سوی میدان علی اکبر بر لب «یا أبَتِ إفعَل ما تُؤمَر»
آه از حلقِ اسماعیل و خنجر
(آه ای اسماعیل کرب و بلا)

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ
ما ذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين*
فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبين (آیه 103-102 سوره صافات)

به آه حسرت، به سوز دل، رسیده تا پیکرت بابا
نَفَس های من فدای آن، نَفَس های آخَرَت بابا
مَزَن دست و پا این چنین رو برویم که تاب و توان مرا می بری تو
دلم خون شد ای آیه ی قطعه قطعه علی اکبری یا علی اصغری تو؟
بابا با لب تشنه جنگیدم آخَر روی پیغمبر را دیدم
آب از دستان جدّت نوشیدم
(آه ای اسماعیل کرب و بلا)


شاعر: محمد مهدی سیار

با صدای حاج میثم مطیعی

دانلود

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
جهاد اکبرت، این دل بریدنه

آماده شو حسین، ساعات آخره
ببین که موقعِ، جهاد اکبره
جهاد اکبرت، این دل بریدنه
دار و ندار تو، قربونی کردنه
یا ابَ
افعل ماتؤمر بابا، تشنگی ها مو نبین
سَتَجدُنی، مِنَ الصّابِرین
بابا
باچه خون دل، دل می کنم از تو ولی
سخته ببینم روی ماهت رو علی
(آه از وداع تو علی، سخته ببینم روی ماهت رو علی)

سنگینی زره، بی تابی عطش
گرفته بود دیگه، طاقتشو ازش
غوغایی شد به پا، اسب اشتباهی رفت
پیش چشم بابا، دنیا سیاهی رفت
وای خدا
میون خیل دشمنا، این پاره ی قلب منه
یکی با شمشیر می زنه، یکی با نیزه می زنه
بابا
زدم دست روی دست، دیدم تنت از هم گسست
اشکم دوید و روزن چشمام و بست
(آه از نگاه آخرت، صدپاره شد، قلبم شبیه پیکرت)


شاعر: محمد مهدی سیار
 
آخرین ویرایش:
بالا