یه روز برفی

dead dream

عضو جدید
[FONT=&quot]بارش رویایی فرشته ها (برف),این فرشته های کوچکی که هر چند بی جان و سردند ولی نوید بخش زندگی و حیات برای اینده اند ارمغان اور لطف الهی بر زمین مسخ شده ازماده وانسانهایی که مسحور ماده شده اند. تنها این برف است که می تواند معنی ماده را از زمین بگیرد و به ان مفهوم پاکی سپیدی و یکرنگی ببخشد, تضاد را بگیرد و تسکینی باشد بر دردهای زمین واین برف است که گرمی حیات رامی گیرد و در عوض گرمی امید را به دل های ادمی هدیه می دهد امید به اینکه قدرتی لایزال وجود دارد که می تواند بر همه تیرگی ها چیره شود[/FONT]
[FONT=&quot](این جملات ادبی رو از خودم درو کردم خوب بید؟)[/FONT]
[FONT=&quot]...........بگذریم[/FONT]
[FONT=&quot]سلام [/FONT]
[FONT=&quot]دوستان عزیز با توجه به اینکه در فصل سرما هستیم من زورم نه ببخشید منظورم زمستونه که تا حالا فقط سرماشو داشتیم و دلم برای یه برف درست و حسابی لک زده خوب جمله چی شد :surprised::surprised:اها لذا تصمیم گرفتم یه تاپیک با این موضوع بزنم بلکه با حلوا حلوا دهنمون شیرین شه !!!!![/FONT]
[FONT=&quot]بر ان شدم که در یک زمینه داستانی مطلب رو ادامه بدم پس با یکی از خاطرات خودم شروع می کنم و امیدوارم بتونم تا پایان زمستون کشش بدم البته شرط داره که به موقش می گم[/FONT]

[FONT=&quot] خاطرات یه روز برفی[/FONT]
[FONT=&quot]دیگه صبح شده بود از گوشه لحاف نگاهی به پنجره انداختم إ افتابی در کار نبود یه غلتی (درست نوشتم!) زدم و لحاف رو کشیدم روسرم که یه هو بابام صدا زد سعید پا شو برف اومده خواب از سرم پرید از زیر لحاف پریدم بیرون و با عجله خودمو به پنجره رسوندم سفیدی برف چشمو زد وای عجب برفی بالاخره روزی رو که مدتها براش لحظه شماری می کردم رسیده بود پس از خوردن صبحونه داشتم خودمو اماده می کردم برم بیرون که زنگ در به صدا در اومد حدس می زدم کی باشه زود دستکش هامو هم برداشتم و در رو باز کردم . تا در رو باز کردم یه هو یه گلوله برف از بنا گوشم رد شد سرمو دزدیدم تو و در رو بستم پشت در سه چار تا گلوله اماده کردم و سریع پریدم بیرون که پاتک بزم گلوله اول رو به سمت اولین سیاهی که دیدم زدم و پشت سرش دومی و سومی ولی همون اولی کار خودشو کرد و صاف خورد وسط پیشونی طرف ولی اخ می دونین چی شد طرف علیرضا, مرده شور, که نبود یارو که غافل گیر شده بود لیزید نه ببخشید سرید و یک ملق جانانه ای را از خودش در کرد .خلاصه یارو پس از چند تا پشتک و بارو و نیم بارو با جارو و پارو بر زمین نقش بست البته درست تر اینکه بر برف نقش بست و چه نقشی هم شده بود یه کله با یه شاخ دو تا دست دو تا پا و یه دم البته اون شاخ و دمش مربوط به جارو و پارو می شد صدا ی کرکر و هرهراون مادر مرده علیرضا رو میگم که بلند شد تازه فهمیدم که چه ...ی خورده ام ..................... [/FONT]

[FONT=&quot]بروبچ باشگاه در صورتی که علاقه مندید این داستان ادامه داشته باشه می تونید با تشکرهاتون منو دل گرمتر کنید;)[/FONT]
 
بالا