گل صحرايي

رعدآبادی

عضو جدید
[FONT=&quot]در آشيان[/FONT][FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]جوجه هايم! نغمه خواني ها کنيد
د رکنارم شادماني ها کنيد
باز هم بوي بهار آورده باد
آشيان را غرق گل ها کرده باد
با شما گر خامشي بُگزيده ام
بشنويد اين نغمه را از ديده ام:
روزگاري جفت جويي بوده ام
گرمْ سوز نرمْ خويي بوده ام
بر سرير شاخه هايم بوده جاي
بر حرير سبزه هايم بوده پاي
آبدان در کاسه ي گل جسته ام
سينه با الماس شبنم شسته ام
پرنيان آفتابم کرده خشک
بر پرم دست صبا افشانده مشک
خوانده ام بس نغمه هاي دلنواز
جُسته ام دلداده ي خود را به ناز
کامجويي هاي شيرين کرده ام
عيش ها با يار ديرين کرده ام
روزگاري بوده ام سرگرم کار
آشيان آورده ام در کشتزار
يک سحرگه ديده را وکرده ام؛
چند مرواريد، پيدا کرده ام؛
چند مرواريد غلتان سپيد
يک سحر در آشيانم شد پديد
آن گهرها را به جان پرورده ام
گرمشان از گرمي ي ِ خود کرده ام
چند گاهي پيش ايشان خفته ام
وان گهرها را به نرمي سُفته ام
تا گهر سُفتم، شما را يافتم
گر شما را نيست پر، اينک پرم
بر شما اين بال و پر مي گسترم
گر شما را ناتوان اين دست و پاست
در تنم تاب و توان بهر شماست
گرچه گه در آب و گه در آتشم
با شما ياران و دلبندان خوشم
در دلم سور از شما شور از شما
چشم بد دور از شما، دور از شما...



[/FONT]
[FONT=&quot]عروسک مومي[/FONT][FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]بودي آن نازنين عروسک عشق
که تو را ساختم ز موم ِ خيال
بر تنت ريخت دست پندارم؛
صافي و لطف ِ چشمه هاي زلال
تن ِ نرم ترا نهان کردم
در پرند ِ سپيد جامه ي شعر
بر رخ پاک تر ز مرمر تو
خط و خالي زدم به خامه ي شعر
وه! چه شب ها که با نوک مژگان
ز آسمان ها ستاره دزديدم
تا که آويز گردنت سازم
يک به يک را کنار هم چيدم
تا بشويم تن سپيد ترا
شبنم از لاله زار آوردم
تا دهم بوي خوش به سينه ي تو
عطر صبح بهار آوردم
صبح چون خنده زد، ز خنده ي او
از براي تو وام بگرفتم
شب درآمد، برايت از مويش
طره يي مشکفام بگرفتم
خوب آن سان شدي که چون رخ تو
هيچ گل دلفريب و نرم شد
ليک افسوس هر چه کوشيدم
پيکر مومي ي ِ‌تو گرم نشد
روزي از روزهاي گرم خزان
بِنِشاندم در آفتاب، تو را
رفتم و آمدم چه ديدم... آه
کرده بود آفتاب، آب، تو را
تو شدي آب و جامه ي شعرم،
غرق در پيکر زلال تو ماند
بر پرند ِ سپيد او جاويد
لکه ي مومي ي ِ خيال تو ماند[/FONT]
 

Similar threads

بالا