SN20
عضو جدید
یادش بخیر یادمه وسط زمستون کلاسمون ۱۷ نفر بود به بابا مدرسه پول میدادیم از بیرون برامون بستنی سنتی بگیره مینشستیم تو حیاط زیر برف و بارون میخوردیم سرما هم چاشنیش بود کلی لذت میبردیمزیاد دوست ندارم به حرفهای دیگران خورده بگیرم ..
ولی انصافا معصومیت و پاکی اونموقع ها به تمامی چیزایی که گفتی می ارزه ..
چند وقت پیش ایکس باکس دوستم رو گرفتم بازی کنم .. باور کن یک ساعتم نتونستم بازی کنم
ولی یادمه نگاهم به یه عکس کارتی و پرهای تیله ها بیشتر از یک ساعت طول میکشید
یادش بخیر:
شما رو نمیدونم .. ولی من کل زندگیم به حال کردن و بازی کردن و لذت بردن گذشت ..
- پنج شنبه ها وقتی صبح میرفتیم مدرسه چه حالی میکردیم .. چون وقت برگشت به اون یکی شیفتیها فیس میدادیم که تا شنبه ظهر مدرسه نداریم
- یا خرداد که امتحانا تموم میشد انگار دنیا رو بهمون دادن ..
- زنگهای ورزش رو بگو .. انگار هیچ چی برات اهمیت نداره جز بپری وسط حیاط و با دوستات بازی کنی , توی اون سرما و یخ بندان های اونموقع .. بعضی وقتا هم مدرسه توپ نمیداد و با یه تیکه یخ فوتبال بازی میکردیم و ته کیف دنیا رو میکردیم
- و ...
(یادش بخیر مادرم یبار اومد مدرسمون که به معلممون بگه یکمی دعوام کنه که درس نمیخونم و 24 ساعت توی کوچه هستم .. ولی وقتی فهمید شاگرد اول کلاس هستم تازه واسم هم جایزه خرید)
من از زندگی این رو فهمیدم .. لذت ببر , حتی اگر چیزی هم نداری از این لذت ببر که روزی تصاحبش خواهی کرد
اما حالا انقد سرمون به مشکلات گرمه که بستنی هیچ رستوران و کافی شاپ درجه یکی هم اون لذت یخ و سرما رو بهمون نمیده