گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

sepiddd

عضو جدید
salam be mohandesin aziz

salam be mohandesin aziz

mikhastam mano dar in zamine rahnami konid

(etlaf bokhar dar sanay petroshimi va paleshgahi va ravesh hay hazf anha ke ba tashrih naghsh bokhar dar sanay be onvane yeki az hamel hay enerji va gheymate tamam shode anha ba tavajoh be ghymate jadid gaz va sokht va ab)
 

mehrdad.k.r

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده دل
نوای سینۀ من ، نای خویش می سوزد

چو آتشی که فقط جای خویش می سوزد

هنوز در پی یکرنگی رفیقانم

دلم به ساده دلی های خویش می سوزد!

ز مِهر یکسره ورزیدنم ، دل مسکین

نبرده سود و ، زسودای خویش می سوزد

به چشم کبر نبینم ، که دانه ای اسپند

به یک جرقه سرا پای خویش می سوزد

مرا زملک محبت جدا نباید کرد

چراغ لاله به صحرای خویش می سوزد

من آن نیم که بسوزم به بزم گرم کسی

دلم در آتش دنیای خویش می سوزد

به کنج خلوت خود شور دیگری دارم

چو باده ای که به مینای خویش می سوزد

معینی کرمانشاهی
 

sana.68

عضو جدید
مهربانترین سلام ها
در جاودانه ترین قلب ها در حصار کشیده می شوند
و اجازه ی رهایی ندارند.
سلام:).امیدوارم حال همتون خووووووووووووب باشه.
:gol:
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساده دل
نوای سینۀ من ، نای خویش می سوزد

چو آتشی که فقط جای خویش می سوزد

هنوز در پی یکرنگی رفیقانم

دلم به ساده دلی های خویش می سوزد!

ز مِهر یکسره ورزیدنم ، دل مسکین

نبرده سود و ، زسودای خویش می سوزد

به چشم کبر نبینم ، که دانه ای اسپند

به یک جرقه سرا پای خویش می سوزد

مرا زملک محبت جدا نباید کرد

چراغ لاله به صحرای خویش می سوزد

من آن نیم که بسوزم به بزم گرم کسی

دلم در آتش دنیای خویش می سوزد

به کنج خلوت خود شور دیگری دارم

چو باده ای که به مینای خویش می سوزد

معینی کرمانشاهی
سلام
شما چه روح لطیفی داری همش شعر مینویسیدآخه....
یه موقع ناراحت نشید ازحرفی که زدما
 

manochehri_s

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی.امیدوارم طاعات و عبادات قبول حق باشه.امشب اخرین شب احیاست.مارو هم دعا کنید.یادتون نره.التماس دعا :gol:
 

mahz

کاربر حرفه ای
securedownload.jpgمجسمه بابك خرمدين در باكو آذربايجان ساخته شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حتما درباره ی بابک خرمدین تا کنون شنیده اید!
سردار بزرگ ایرانی که از آذربایجان کنونی بر علیه حکومت اعراب که پس از
حمله شان به ایران به پاکرده بودن به پا خاست...
ولی ماجرا به همینجا ختم نمی شود!
بابک خرمدین نماد وفاداری به ایران است!
او به همراه مازیار بر علیه حکومت اعراب قیام کرد و سر انجام به دست
ناپاک ترین و دجال ترین حاکم بنی عباس پس از تحمل زجر بسیار کشته شد.
کشته شدن بابک همواره یکی از رویداد هاییست که در آن اوج وفاداری و
پایبندی به میهن پاکمان ایران دیده می شود.
بابک بدون شک یکی از اسطوره های تاریخ ایران زمین است.
و اعدامش بدون شک یکی از تلخ ترین رویدادهاست
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را
درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در
شهر بگردانند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه
برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار
شد.
برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند ....
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد،
چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این
اسمِ دژخیم بود و همه او را میشناختند.
ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش
نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید
که طاقتت دربرابر مرگ چند است.
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران
میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت:
وقتی دست هایم را قطع کنند خون های بدنم خارج می شود و چهره‌ام زرد می
شود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است
چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود.
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک بر زمین درغلتید،
خلیفه دستور داد شکمش را پاره کنند.
پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند..
آخرین گفتار بابک چنین بوده است:
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را
خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود
آن را سرنگون خواهد نمود.
تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران
ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر
خواهد داشت.
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه
بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز
آنرا فراموش نخواهند کرد.
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد
تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون
بجوش آمده آماده طغیان هستند.
مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه
برخیزند و میهن خویش را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب
برهانند.
اما تو ای افشین . . . در انتظار و بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و
سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو
رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود:
پاینده ایران...
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری
قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای
ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که
محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابک یعنی چوبه‌ی دار بابک در
شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی
داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی می شد.
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد
دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری می نویسد که وقتی دژخیم دستها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او
نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز
در بغداد بردار کردند.(تولدی دیگر-شجاع الدین شفا)
 

mehrdad.k.r

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست!
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست!
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!

هنوز پنجره باز است.
تو از بلندای ایوان به باغ می نگری.
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین ، به آن تبسم مهر
به آن نگاهِ پر از آفتاب ، می نگرند.

تمام گنجشکان
که در نبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند؛
تو را به نام صدا می کنند!
هنوز نقش تو را از فرازِ گنبد ِ کاج
کنار باغچه،
زیر درخت ها،
لب حوض
درون آینۀ پاک آب می نگرند.

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده ست
طنین شعرِ نگاه تو در ترانۀ من.
تو نیستی که ببینی،چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغِ بی جوانۀ من.

چه نیمه شب ها ، کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را ، چنان که دلم خواسته ست ، ساخته ام!
چه نیمه شب ها-وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم هم زدنی
میان آن همه صورت ، تو را شناخته ام!

به خواب می ماند،
تنها،به خواب می ماند
چراغ ، آینه،دیوار،بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ، از تو می گوییم
تو نیستی که ببینی،چگونه از دیوار
جواب می شنوم.

تو نیستی که ببینی،چگونه،دور از تو
به روی هر چه درین خانه است
غبار سربی اندوه،بال گسترده ست
تو نیستی که ببینی ،دل رمیدۀ من
به جز تو ، یاد همه چیز را رها کرده ست.

غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین،
ستاره بیمارست
دو چشم خستۀ من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جانِ همیشه بیدارست
تو نیستی که ببینی!

فریدون مشیری

 
آخرین ویرایش:

Estrella

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستای گلم.امیدوارم که خوب خوب باشین و دعاهاتون مقبول درگاه حق باشه.دیشب همه تون تو یادم بودین.برای همتون دعا کردم.ایشاله همه حاجتشونو گرفته باشن.دوستون دارم.:heart:
سلام آبجی سارا
عبادتت قبول
خوبی؟
خدا خیرت بده
ممنون:gol:
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام ویدا خانوم................
خوبی؟
عبادتت قبول
چه خبر؟
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم: خسته‌ام.​


گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله​

.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره.​


گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.​


گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید

.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!​


گفتی: فاذکرونی اذکرکم

.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟​


گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا

.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟​


گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل

.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!​


گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم

.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟​


گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم

.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته.​


گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا

.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله.​


گفتی: ان الله یحب المتوکلین

.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!​


ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره

.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم.​


گفتی: فانی قریب

.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم.​


گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!​


گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم

.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.​


گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه

.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟​


گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم.​


گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟​


گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟​


گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا​


گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک​


گفتی: الیس الله بکاف عبده

.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟​


گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43) ::​
 

mahz

کاربر حرفه ای
..... روزگاري دزدها هم با شرف بودند
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال
، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است
کشف الاسرار
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
..... روزگاري دزدها هم با شرف بودند
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال
، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است
کشف الاسرار
همین الان توی یکی دوتا پیام بالایی پشت سرتون غیبت کردم
چقدرم حلال زاده این
خدامنو ببخشه
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بچه ها با چه بدبختی تونستم آن شم 1 ساعت دارم تلاش میکنم بالاخره جواب داد نمیدونم چرا این سایت با من درگیره.
 

vida90

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش میکنم
نخوندم و نمیخونم
حتما حق داشتید
نخوندید و نمیخونید.............
مهم نیست..............
عجیبا قریبا...............
احتمالا به قول امضایی که نوشتی الان حتما سکان داربادبان های زندگیت هستی که نخوندی ونمیخونی...............
اوه اوه چه خطرناک
 
  • Like
واکنش ها: mahz
بالا