گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

*GLADIATOR*

عضو جدید
اره والا منم اومدم دیدم خیلی سوت و کور شده تالارمون
اره پا قدم محمود بود

بابا بیخیال این شمشیر و خنجر باش
یه دو دقیقه نمی توی ساکت بشینی؟
اگه دیگه اوردمت مهمونی بذار بریم خونه پوستتو می کنم حالا هی اتیش بسوزون
:biggrin:

باشه باشه غلط کردم. دیگه کار ندارم. همه چی غلاف. فقط نیگا میکنم.
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام محسن خان. ...حالو احوال؟
والبته اگه اشتباه نکرده باشم سلام و درود بر سهیلا خانوم.:gol:
امشب بازار چی داغه؟؟؟؟؟؟؟
مرسی....درسته همون خانوم مدیر:D

دبیرستان هم دنیایی بود برای خودش
تو هیچ دورانی به اندازه دوران دبیرستانم از ته دل نخندیدم:D
زنگای تفرح کارمون زدن و رقصیدن بود.:Dشما هم میرقصیدین؟:redface:
یه هفته قبل عید نمیرفتیم دیگه.بعدش شانس بچه زرنگ بودیم مدیره اولین نفر زنگ میزد خونه ما که پاشو بیا:razz:
یاد اون روزا بخیر
آخ نگو الان گریم میگیره:cry:
مگه زنگ تفریح بدون زدن و رقصیدنم میشه:D
آره بچه زرنگ بودیم ولی نمره انضباط من افتضاح بود:redface:
 

panjareh_hossein

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدیر مدرسه میومد خواهش میکرد میگفت تو رو خدا برین خونتون بزارین ما هم بریم
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ و مریدان به مترو وارد شدندی به گونه ای که ازدحام از حد ترخص فارق !
مریدی گفت: یا شیخ ما را در مترو حکمتی ده!
شیخ بگفت: از پدرم ابوالشیخ نقل است که مترو مکان شیث رضایی خیزی است! موقع هجوم!
و مریدان جملکی شیهه ای زدند بس جانکاه و سرتا سر طریق شوش تا تجریش را چهار نعل تاختند !!

reiran.com1411851722.gifreiran.com1411851722.gifreiran.com1411851722.gif
خدا نکشتت سعید اینقدر بلند خندم گرفت از اون اتاق شاکی شدن نصفه شب چرا اینطوری می خندی
مگه خواب نداری پاشو دیگه از پای کامپیوتر
:biggrin:
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ و مریدان به مترو وارد شدندی به گونه ای که ازدحام از حد ترخص فارق !
مریدی گفت: یا شیخ ما را در مترو حکمتی ده!
شیخ بگفت: از پدرم ابوالشیخ نقل است که مترو مکان شیث رضایی خیزی است! موقع هجوم!
و مریدان جملکی شیهه ای زدند بس جانکاه و سرتا سر طریق شوش تا تجریش را چهار نعل تاختند !!
:biggrin:



آخ نگو الان گریم میگیره:cry:
مگه زنگ تفریح بدون زدن و رقصیدنم میشه:D
آره بچه زرنگ بودیم ولی نمره انضباط من افتضاح بود:redface:
گریه نداره عزیزم
خاطرات خوشمونه..
من همیشه انضباطم 20 بود.
اخه نه که شاگرد اول بودم مدیرمون میگفت زشته 20 نزارم تو کارنامت...
البته تهدید و اینا هم زیاد میکرد بنده خدا.ولی آخر سر میدیدیم 20 گذاشته:D
 

panjareh_hossein

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من کلا چهار سال دبیرستان رو تو یه مدرسه بودم و همگی بچه ها چون باهم چهار سال بودیم خیلی با هم رفیق بودیم و مدیر مدرسما هم که خودش چهار سال معلم ما بود خیلی خیلی خوب بود همه همو میشناختیم حتی روزای که مدرسه اگه برفی چیزی میشد به موبایل مدیر زنگ میزدیم و میپرسیدیم شماره خونشم داشتیم یه بار هم با بچه ها خونشون هم رفتیم خیلی خوب بود خیلی هاااااااا چهار سال
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin:

گریه نداره عزیزم
خاطرات خوشمونه..
من همیشه انضباطم 20 بود.
اخه نه که شاگرد اول بودم مدیرمون میگفت زشته 20 نزارم تو کارنامت...
البته تهدید و اینا هم زیاد میکرد بنده خدا.ولی آخر سر میدیدیم 20 گذاشته:D
مام تا سال سوم فقط تهدید شدیم ولی پیش دانشگاهی عملی شد:razz:
شما پس ماشالا خانومی بودی تو مدرسه:D
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کلا چهار سال دبیرستان رو تو یه مدرسه بودم و همگی بچه ها چون باهم چهار سال بودیم خیلی با هم رفیق بودیم و مدیر مدرسما هم که خودش چهار سال معلم ما بود خیلی خیلی خوب بود همه همو میشناختیم حتی روزای که مدرسه اگه برفی چیزی میشد به موبایل مدیر زنگ میزدیم و میپرسیدیم شماره خونشم داشتیم یه بار هم با بچه ها خونشون هم رفتیم خیلی خوب بود خیلی هاااااااا چهار سال
منم 4سالشو یه مدرسه بودم
با دوستای صمیمیم از اولش تا پیش یه جا بودیم.بخاطر همین هم کلی سرشناس بودیم..:D
 

*GLADIATOR*

عضو جدید
سلام ...... اااااااااا اسمت حمید بود دیگه !!!!؟؟:redface:

با اجازه بزرگترها بعععلههه

بچه ها فکر میکنید گلادیاتور چیکار میکرد .............؟؟؟؟؟؟؟؟وای همون دم در مدرسه همه رو با شمشیر دوتیکه میکرد کلا دیگه بعد عید تا اخر مدرسه رو تعطیل میکرد

نه بابا. گلادیاتور یه سال این کارو کرد بعد از عید با شیلنگی از ناظم نامحترم مواجه گردید که هیچ سلاحی توانایی برخورد با اونو نداشت حتی اشک گلادیاتور

آورده اند که:
روزی شیخ و مریدان به مترو وارد شدندی به گونه ای که ازدحام از حد ترخص فارق !
مریدی گفت: یا شیخ ما را در مترو حکمتی ده!
شیخ بگفت: از پدرم ابوالشیخ نقل است که مترو مکان شیث رضایی خیزی است! موقع هجوم!
و مریدان جملکی شیهه ای زدند بس جانکاه و سرتا سر طریق شوش تا تجریش را چهار نعل تاختند !!

با خواندنش؛ اسب گلادیاتور هم پس از سالها خندیدن گرفت و شکمش تا حد ترکیدن بالا گرفت

:biggrin:افرین پسر خوبی باش تا واست لپ لپ بخرم باشه؟

پسر دایی داره شیطونو درس میده 6 سالشه
هر وقت اذیت میکنه باباش اینو بهش میگه
:biggrin:

فقط یه لحظه آواتارمو عوض میکنم ، یه گلادیاتور واقعی میذارم و دوباره همین قلابیه رو میذارم جاش
 

panjareh_hossein

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش ما اینقد عجله نمیکردیم واسه تعطیل شدن...فک میکردیم زرنگیه:D
میدونی ما چقد با معلما پینگ پنگ و فوتبال بازی میکردیم مدرسه که تعطیل میشد ما زود زود 5خونه بودیم 1تا 4 بازی میکردیم خسته میشدیم میرفتیم خونه نه همیشه بعد یه مدرسه بودیم همه هم رو میشناختیم حتی خانوادگی هم بعضی ها ارتباط داشتن خیلی خوب بود
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
مام تا سال سوم فقط تهدید شدیم ولی پیش دانشگاهی عملی شد:razz:
شما پس ماشالا خانومی بودی تو مدرسه:D
آره بخاطر همینم به شیطونیام کاری نداشتن...:D
یه روز زنگ تفریح تموم شده بود هنوز معلممون نیومده بودش.ما هم که همه به جز 3 4 نفر
داشتیم وسط بزن و بکوب میکردیم
یهو ناظممون درو وا کرد.همه متوجه شدن نشستن سرجاشون به جز یکی از دوستام همچنان داشت اون وسط قر میومد:biggrin:
دیگه خودت تصور کن صحنه رو...

طفلی دوستم رفت دفتر تا با وساطتت ما معلممون رفت درش آورد:D
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دگر باره آورده اند که:
روزی شیخ و مریدان در ایستگاه بی آر تی بودندی و شیخ مشغول موعظه بودی که مشکل ترافیک را حل کردن با این چیزها نیست!.
در این حین جوانی به سرعت رد شد و تنه ای به شیخ بزد و برفت.
شیخ گفت:" این جوان جیب مرا زد! خداوند او را هدایت کند"
مریدان گفتند یا شیخ حکمت آن در چه است که اینگونه خونسردید؟
شیخ کیف پر از پولی را در آورد و گفت حکمت آن در این است که کیف من خالی بودی و کیف او پر از پول! و خداوند کیف های پر از پول را دوست دارد.
و مریدان خشتک بر سر کشیده ار این حکمت شیخ به حالت تصعید رسیدندی!
 
آخرین ویرایش:

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان منم برم که باید فردا برم اهواز طب
همگی دعام کنید.
شبتون بخیر

ایشالا خنده رو لبای همتون باشه
خیل خیلی خوش گذشت
ایشالا این مرحله هم به خوبی تموم شه خیال همه راحت بشه:smile:
شبتون بخیر
بای بای
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره بخاطر همینم به شیطونیام کاری نداشتن...:D
یه روز زنگ تفریح تموم شده بود هنوز معلممون نیومده بودش.ما هم که همه به جز 3 4 نفر
داشتیم وسط بزن و بکوب میکردیم
یهو ناظممون درو وا کرد.همه متوجه شدن نشستن سرجاشون به جز یکی از دوستام همچنان داشت اون وسط قر میومد:biggrin:
دیگه خودت تصور کن صحنه رو...

طفلی دوستم رفت دفتر تا با وساطتت ما معلممون رفت درش آورد:D
:biggrin::biggrin::biggrin:
مریم ما یه بار از دست دبیر ریاضیمون شاکی بودیم(خوب درس نمیداد)رفتیم تو نمازخونه تحصن کردیم!!!!!!!!!!:biggrin::biggrin:
اون سال ما 3تا دبیر ریاضی عوض کردیم.....ای خداااااا یادش بخیییییییر
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره بخاطر همینم به شیطونیام کاری نداشتن...:D
یه روز زنگ تفریح تموم شده بود هنوز معلممون نیومده بودش.ما هم که همه به جز 3 4 نفر
داشتیم وسط بزن و بکوب میکردیم
یهو ناظممون درو وا کرد.همه متوجه شدن نشستن سرجاشون به جز یکی از دوستام همچنان داشت اون وسط قر میومد:biggrin:
دیگه خودت تصور کن صحنه رو...

طفلی دوستم رفت دفتر تا با وساطتت ما معلممون رفت درش آورد:D

:biggrin:...........

دگر باره آورده اند که:
روزی شیخ و مریدان در ایستگاه بی آر تی بودندی و شیخ مشغول موعظه بودی که مشکل ترافیک را حل کردن با این چیزها نیست!.
در این حین جوانی به سرعت رد شد و تنه ای به شیخ بزد و برفت.
شیخ گفت:" این جوان جیب مرا زد! خداوند او را هدایت کند"
مریدان گفتند یا شیخ حکمت آن در چه است که اینگونه خونسردید؟
شیخ کیف پر از پولی را در آورد و گفت حکمت آن در این است که کیف من خالی بودی و کیف او پر از پول! و خداوند کیف های پر از پول را دوست دارد.
و مردان خشتک بر سر کشیده ار این حکمت شیخ به حالت تصعید رسیدندی!

reiran.com1411851722.gifسعید تو تا امشب دل و روده ما رو از خنده نبری ول کن نیستی.

خیلی با حالی به خدا مردم از خنده.
شیخ تردستی هم میکنه جیب مردمو میزنه
:biggrin:
 

arnak

عضو جدید
کاربر ممتاز
بالا