گاهی حس تنها بودن باعث میشود اجازه دهیم هر شخصی که ارزش ندارد وارد زندگیمان شود کاش بیش از این بجای ترس از تنهایی یاد بگیریم بهترین هدیه خدا همان تنهایست
در اوج هم باشی حتی اگر قوی ترین باشی از لحاظ قدرت
باز هم به دوستی نیاز داری که در تنهایی با او حرف بزنی
باز هم به عشق نیاز داری
حتی به تنها بودن به دور از تمام مسائل اطراف
مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛
چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد ، قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند ...
خدایا بفهمانم که بی تو چه می شوم ، اما نشانم نده
مهربانا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد
دلم گرفته ای دوست,هوای گریه با من گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟ کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من ز من هر آنکه او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک، از او جدا، جدا، من...
...
کمی نگاه کمتر کنید تا راحتتر به انکه دوستش دارم بگویم دوستت دارم
کمی کمتر نامم را ببرید تا بتوانم راحتتر صدایش را بشنام
کمی کمتر با من بمانید تا در تنهایی به انکه دوستش دارم بیاندیشم
آدمها هم مثل کمپوت نخودفرنگی یکویک تاریخ مصرف دارند. بعضی چهار روز، یک هفته، یک ماه، یا چند سال. بعضیها بعد از چند ساعت صحبت در جمع تاریخشان به سر میرسد و باید دیگر تحملشان کرد. عدهی زیادی بعد از حرفهای تکراری و عاشقانهی دورهی دوستی و نامزدی میافتند به تسلسل تکرار و تحمل همدیگر. بعد سعی میکنند آدمهای با تاریخ مصرف طولانیتری جز شریک زندگیشان پیدا کنند بتوانند کمی حرف تازه بزنند. شاید دلشان پوسیده از بس کمپوت نخودفرنگی کهنه تاریخ گذشته خوردند.
عدهای را میشود بعد از چند سال حتا بو کشید، مثل بوی کاغذ کتاب همیشه تازهاند، همیشه میشود لذت برد از همصحبتی باهشان. همیشه بحثی جدید و دستمالی نشده در جیب دارند تا برایت رو کنند. میتوانی چیزی یاد بگیری و منتی سرت نخواهند داشت. افتادهاند و ادعایی هم ندارند. تاریخ مصرف این گروه تا زمانی است که کنارشان باشی.
اینجا قلبی شکسته
قلبی از جنس بلور
کسی توان به هم چسباندن ای تکه ها را ندارد
کاش این قلب یاد میگرفت نباید زود به کسی دل بست و اعتماد کرد
هیچ کس نمیمونه کنارت حتی لحظه مرگ
تنها به تو و احساسی که به تو دارم میاندیشم
در خیالم با تو سخن میگویم گاهی دعوایت میکنم
اما میدانی تو به هیچ یک از سوالهای منت جواب نمیدهی این خیلی بده کلی سوال بی جواب برام گذاشتی و دور شدی از من و احساسم
حال تنها اشک برایم مانده که به راحتی بند نمیاید
گاهی ارام نگاه میکنم به کسانی که با جفت خود راه میروند اما میدانی من همیشه تنها راه میروم بدون هیچ یاری نمیدانم کی میرسد که من نیز همچون انها با یار خود در همه جا راه بروم و تنها نباشم