باز هم سرم گیج می رود...
دستانم می لرزد...
و دلم چه بی تابانه می تپد...!
گمان می کنم...
باز تو داری...
می آیی..
آه.. آمدنت خوش ولی روانی از من باقی نیست در بیابان تنهایی
خسته ام از گشتن و نیافتنتباز يقه ام را چسبيده اي!
که برايم شعر بگو، معشوقه…
شعر تويي اين نوشته ها بهانه اند
دور نرو
بیا کنار دلم
من غیر از این ها که می نویسم
نوازش هم بلدم..
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | ||
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6181 | ||
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |