گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است دلتگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .
یک روز از خواب بیدار خواهی شد و در کمال تعجب خواهی دید هیچکس در دنیا نیست که تو را دوست بدارد...خواهی دید هیچکس تورا نمیشناسد!
یک روز بالاخره متوجه میشوی تنها شده ای،
هیچکس اطرافت نیست...
يك روز بالاخره تو ميمانى و خودت...
ممکن است لطفا آن روز چند دقیقه به من وقت بدهی که از دوست داشتنم برایت
بگویم؟
حال غریبی دارم
مثل حال کافههای پاییز
مثل حال غروبهای غریبش
آنکه دلِ تنگ را تنگتر میکند
مثل یک درام عاشقانهی آرام
حال کسی که به دلش افتاده،
اتفاقی در راه است
حالم را بپرس !
با تو سپید می شوم
و سراسر روز را
از رگ ام آفتاب می تراود.
.
کلاغ ها خبر ندارند
شب را قال گذاشتم و
چه قدر خوشبختی از گل های بالش ات چیدم.
.
حالا تا خدا خواب است
در خواب هایت غلتی بزنم
موهایت را بنویسم.
.
زندگی در می زند
بیدار شو !
کمی جوشانده از آسمان برایت دم کرده ام
رنگین کمانی در بشقاب .
.
صدایت را در استکان بریز
صبحانه حاضر است .
گاهی معنی دوست داشتن را با تمام وجودت درک میکنی
اما،گاهی باید رها کرد و رفت
همه فکر میکنند که تنفر است که باعث میشود رهایش کنی
اما فقط من و شاید چند همدرد دیگر بفهمیم رها کردن گاهی به معنای "من دوستت دارم دیوانه بفهم" است...
میروی یا کاری میکنی که برود
که نباشی یا نباشد
که آرامش داشته باشد
که هولش داده باشی در عشق واقعی
جایی که همیشه و در همه جا آرام باشد
هیچوقت از طولانی شدن دلتنگیش بی حوصله نشود
جایی که قلبش را برای عاشقی بیدار کند
این دوست داشتن ها و رها کردن ها را همه نمیتوانند بفهمند......
کسی که باورت دارد یک قدم جلوتر از کسی است که دوستت دار
ددلم از نبودنت پر است هر روز خاطراتم را الک میکنم
و جز دلتنگی تو چیزی برایم نمیماند نه تو آمدی ، نه فراموشی خیالی نیست من کوه میشوم و پای نبودن هایت میمانم اما ای کاش میدانستی
بی تو تمام لحظاتم رنگ پاییزند
اصلا حالم خوش نیست
حال و حوصله ی هیچ کسی رو ندارم
حتی تو..
عاشق تر شدی
عاشق بودم ولی...
دنیا ماله همه بی خیاله همه...
نذار ببرم..
نذار ازت گذشتن واسم آسون بشه
کاش بفهمی معنی حرفامو
کاش پی ببری به عمق فاجعه
دیگـــــــــــــر سکوت هایم ســـــــــــرد شد….
نه به ســــــــــردی هوا….
نه به ســـــــــردی دستانت……
به سردی لحنت…سکوتم سرد شد….
سرد..سرد …سرد…
تو با لحن سردت دلم را اتش زدی…..
و من هم با نگاه ســــــردم….دنیا را خاکســــــتر خواهم کرد
تقصیر من نیست..
تو به من اینگونه آموختی..
برای خیلیها تنها شدن آخر دنیاست!
برای بعضیها هم وزن مردن است و برای عدهای تبدیل به فوبیا شده…
اسمش را که میشنوند دلشان میلرزد و فکر کردن به آن کابوس زندگیشان است
خیلیها فقط برای ترس از تنها شدن کنار کسی ماندهاند
خیانت دیدهاند و ماندهاند
تحقیر شدند و ماندهاند…
اما واقعا تا کجا؟؟ تا چه اندازه میشود یک زندگی را با ترس از دست دادن نگه داشت؟ چقدر میشود برای تنها نشدن تن به اجبارها داد؟؟
ای کاش یاد میگرفتیم به جای مقابله و ترس با تنهایی رفاقت کنیم
و همانطور که عشق برایمان مقدس است تنهایی هم قابل احترام بود
کاش میدانستیم تنها شدن گاهی بهترین فرصت است برای اینکه یاد بگیریم روی پای خودمان بایستیم، به شانه خود تکیه کنیم
و برای خوب بودن حالمان نیازمند دیگران نباشیم
تنهایی میتواند مثل یک دوست صمیمی مسکن دردهایمان شود
گاهی باید ترجیح داد تنها ماند اما زیبا زندگی کرد.
قطعا برای هیچکس این یک انتخاب نیست اما گاهی بهترین گزینه هست
زیرا رابطهای که از ترس تنها شدن شکل میگیرد اسمش "عشق "نیست…!
سلام. ديروز به دنبال تو به همه جا سر زدم. هم از نسيم سراغت را گرفتم ، هم از گل سرخي كه كنار چشمه عشق روييده بود. حتي از پرنده هايي كه در شعرهايم بال ميزدند نشاني ات را پرسيدم. اما پيدايت نكردم. اين را ولي خوب مي دانم كه اگر چشمانم را ببندم و با دهان بسته صدايت كنم فورا جوابم را خواهي داد.راستي كه عجب صفايي دارد اين بي قراري ها و اين دلتنگي ها!... مانده ام كه اين فاصله ها اگر نبود آيا باز هم اينقدر مشتاق شنيدن صدايت از درخت و صندلي و ستاره بودم؟هميشه فاصله ها باعث ميشوند تا بيشتر قدر همديگر را بدانيم و بيشتر به دنبال هم بگرديم. مثل همين امروز كه همه جا را به دنبالت گشتم. حتي همه خوابهايم را يكي يكي جستجو كردم . همه جا رد پايت بود . حتي موج صدايت به نرمي از تپه هاي خيالم بالا ميرفت . اما خودت نبودي...عزيزترينم! حالا با همين واژه هاي لال در كنار نام قشنگت نشسته ام. مرهمي نمي خواهم. تنها اگر حوصله داري زخمهاي دلم را بشمار!... هزار و يك ... هزار و دو ... هزار و سه ...