کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینورا غصه فراوونه رفیق
چشای آدما گریونه رفیق
آخه اینجا دلا توی زندونه
غم تو زندون چه فراوونه رفیق
کسی اینجا آخه عاشق نمیشه
عاشقه داغ شقایق نمیشه
عاشقی تو قصه و حکایته
آخه اینجا نفسای اخرم
من به یاد غصه هات دارم می رم
قصمون داره به آخر میرسه
قصه ی غصه به آخر می رسه
میرم جایی که اونجا کسی نیست
بی تو اما چه غریبونه رفیق
 

ALviin

عضو جدید
کاربر ممتاز
دقت کردين وقتي حقيقت رو مي دونين،گوش دادن به دروغاي طرف مقابل چقدر لذت بخشه؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از وقت رفتنت عطر تنهایی را در اتاقم پاشیدن, دستای سردم خالی تر از همیشه به انتظار دستای تو نشسته......
چشمهایم به راهند تا یک بار دیگر قامت زیبای تو را ببینن ولی حیف که انتظار بی پایان من چیزی جز یک آرزو نیست.

.
.
.
دوست داشتن را در نگاه پاک و معصومش پیدا کردم که ملتمسانه می گفت : خداحافظ عزیزم..................
.
.
.
هر شب از پنجره ی کوچیک اتاقم به جهان اطراف می نگرم که چه سریع می گذرد و چه سرد است
دستان سردم غم نبودنت را برای همه آشکاز ساخته است
گریه های بی صدایم راز عاشقی را درون خودشان نگاه داشته اند تا آن را وقت دیدار به تو گویند
میدونم که دیدن تو شاید حسرت زندگیم شود اما این را میدانم که خسته نخواهم شد از این انتظار
نامت گرما بخش دل یخ زده ی من است
کاش فاصله یی میان ما نبود تا باعث شود نگاهم در چشمانت گم شود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست


به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم


مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد


مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم


بگو معنی تمرین چیست ؟


بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟


بریدن از خودم را ؟


مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...


از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم


همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد


تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند


نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...


هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان این برهوت
این منم من مبهوت
بیا بیا برویم
به آستانه گلهای سرخ در صحرا
و مهربانی را
ز قطره قطره باران ز نو بیاموزیم
بیا
بیابرویم
به سبزه زار که گسترده سینه در صحرا
بیا که سبزه آندشت را لگد نکنیم
و خواب راحت پروانه را نیاشوبیم
گیاه تشنه لب دشت را به شادابی
ز آب چشمه شراب شفا بنوشانیم
بیا بیا برویم
و مهربانی خود را به خاک عرضه کنیم
که دشت تشنه عشق است و شهر بیگانه
بیا بیا برویم
که نیست جای من و تو
کهجای شیون نیز
نه سوز سرما اینجا
که خشمی آتش وار
به شاخه سر نزده هر جوانه
می سوزد
نه پر گشود پرنده در اوج در پرواز
که شعله های غضب جوجه پرستو را
درون بیضه به هر آشیانه می سوزد
تمام مرتجعان غول گول
دنیایند
همیشه سد بلندی به راه فردایند
بیا بیا برویم
که در هراس از این قوم کینه توزم من
و سخت می ترسم
که کار را به جنون
و مهربانی ما را به خاک و خون بکشند
چگونه می گویی
به هر کجا که رویم آٍمان همین رنگ است
بیا بیا برویم
آه من دلم تنگ
است
بیا بیا برویم
کجاست نغمه عشق و نسیم آزادی
در این کویر نبینم نشان آبادی
نشانه شادی
دلم گرفت از این شیوه های شدادی
بیا بیا برویم
خوشا رستن و رفتن
به سوی آزادی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از کدام دیار آمدم که هر باغش
هزار چلچله راگور گشت و بی گل ماند
من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل
تیر بود و مردن بود
و در تب تف مرداد
جان سپرد
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند
و دشت سوخته در انتظار باران ماند
امید معجزه یی ؟
نه
امید آمدن شیر مرد میدان ماند
اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم
و پایداری شب
ناله هست و
شیون هست
امید رستن از این تیرگی جانفرسا
هنوز با من هست
امید
آه امید
کدام ساعت سعدی
سپیده سحری آن صعود صبح سخی را
به چشم غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرگها هرگز گریه نمیکنند
ولی گاهی آنقدر دلتنگ میشوند
که بر فراز بلندترین کوها
بزرگترین زوزه ها را میکشند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،

در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد
.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي

عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد
.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن

دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است
.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد

از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد
.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم
...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛

ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي
...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي
...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود
.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين

من و تو،
...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم

کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است ...
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه نمی شه... اینجا دیگه آخرِ خط با تو بودنِ، میدونم میدونی‌، به هر کی تو این راه پیِ رده منِ بگو که رفت نمیاد... ای یار... با من نمون،با من نمون که ما ته قصه نمیرسیم به هم ، نه نمون.... بذار تموم راه و با خیال تو تنها برم، نه نمون با من.. اگه دلت با منِه نگو بمون، نگو بدونِ من نرو... نگو با من بمون، نگو بی من راهی این سفر نشو.... منو ببخش اگه دلم تورو نبرد، تورو شکست... تورو ندید ،‌ منو ببخش! اگه دل من از تو ساده برید... نه بخند! منو شریک بغض بی هوای هر شبت نکن.... باز بخند! سکوتم و تمام شب پر از هوای تازه کن،‌ بغض نکن ،‌ ای عشق... باید برم، حس می کنم از حال جاده ها که وقت رفتنِ... تو دلم تموم جاده ها شبیه از تو دل بریدنِ.... نه نیا با من!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه قلب تو بنده منه نه فکرمی همیشه

بیا به هم دروغ نگیم اینجوری حل نمیشه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم !
اما ... نه :
گاهي از تب هيجان ها
بي تاب مي شديم
گاهي كه قلب ها مان
مي كوفت سهمگين
گاهي كه سينه هامان
چون كوره مي گداخت
دست تو بود و دست من ـ اين دوستان پاك ـ
كز شوق سر به دامن هم مي گذاشتند

وز اين پل بزرگ ـ پيوند دست ها ـ
دلهاي ما به خلوت هم راه داشتند !
يك بار نيز
ـ يادت اگر باشد ـ
وقتي كه تو ، راهي سفري بودي
يك لحظه ، واي تنها يك لحظه
سر روي شانه هاي هم آورديم
با هم گريستيم ...
تنها نگاه بود و تبسم ، ميان ما
ما پاك زيستيم !
اي سر كشيده از صدف سال هاي پيش
از بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهاي خوب
تو ، آفتاب بودي
بخشنده ، پاك ،‌گرم
من مرغ صبح بودم
ـ مست و ترانه گو ـ
اما در آن غروب كه از هم جدا شديم
شب را شناختيم .
 

sana84

عضو جدید
گاهی می نشینم
با خود،
تنها،
زیر درخت آرزو
آرزوهای محال
و فکر میکنم که چه تنهاست
کوچه های خیال من
بدون نور مهتاب... ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان برفگون و زمین سفید پوش است امروز

اما دل من بی تو سیه پوش است برگرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "

ولی نمی دانم چرا ...خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...می گویند :" این روز ها ... دوست داشتن دلیل می خواهد ... "و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
دنبال گودالی از تعفن می گردند...

امامن " سلام " می گویم ...و " لبخند " می زنم ...و قسم می خورم ... و می دانم ... " عشق " همین است ... به همین سادگی ...
*****

نرسیده به بعضی خاطره ها ...باید بنویسند :آهسته به یاد بیاورید ...خطر ِ ریزش ِ اشک ...
 

banooyeariayi

عضو جدید
نخی سیگار،

پُکی عمیق،

و لب*خندِ تو رووی دیوار.

دوود می*شویم همه با هم امشب!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این لحظه نوشتن ندارد

دفتر شعرم را سفید می گذارم این شب ...

این لحظه نوشتن ندارد ...
به قول تو ...
گذشت دیگر !
فقط درد دارد تا مدتی مرور عکس ها ...
آن نیز بگذرد ...
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
.
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخرکار
.
تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم
با رفتنم از این دیار آرزوهامو میکشم
.
کوله بارم پره حسرت ، تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنهام ، تو خیابونی که سرده
.
تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره
آروم آروم دل تنگم داره بی تو میمیره


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سوهان می کشم
قصه دل تنگــــی هايم را
تا هموار سازم جــــاده های آمدنت را...!!!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجــــا ، عشــــق قنـــــدیـــــل می بنـــــدَد ،


بــــا ایـــن واژه هــــای یَـــــخ زَده !


نگفتـــــه بــــودی


دَمـــــای ، نبـــــودَنتـــــ زیــــر ِ صفــــر استـــــ . . . !
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد، نمی دانم نداشتن ات سخت تر است یاتحمل اینکه دیگری تو را داشته باشد
 

mar.1980

عضو جدید
کوچه ...

کوچه ...

***وقتی برگهای درخت در فصل ÷اییز می ریزند ،

مردم بی تفاوت از کنار آنها میگذرند ! ...

ما نیز چون برگها هر گاه به ریزش بیافتیم

خیلی ساده از کنارمان میگذرند و این

رسم روزگار است ! ....
 

sayeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمان شما محدود است ؛ پس آن را در زندگی کردن با غیر خود هدر ندهید .
در تَله ی تعصبات دینی گرفتار نشوید ، که این زندگی کردن با حاصل تفکرات دیگران است .
اجازه ندهید قیل و قال عقاید دیگران ندای درون شما را احاطه کند .
و مهمتر از همه...
جرات پیروی از قلب و ادراکات شهودی خود را داشته باشید . قلب شما و درک شما هم اکنون به نوعی می دانند که شما حقیقتاً چه چیز خواهید شد ، هر چیز دیگری در اولویت دوم قرار دارد .
استیو جابز
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش فقیر
پیر به دنبال قدرت جوان و جوان به دنبال تجربه پیر
آنانکه رفته اند در آرزوی برگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن
خداوندا...
کدامین پل؟ در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمیرسد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم
گفتی كه شانه هايت را ميخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم
گفتی كه تو از حرفهايم پريشانی ، گفتم حرفی نيست و حرفهايت شكنجه ای بيش نيست
گفتی كه لبخندی بزن ، گفتم كه حس لبخند نيست
گفتم با اينكه اين كلمه تكراری است و با اينكه باور نداری باز ميگويم كه دوستت دارم
چيزی نگفتی و سكوت كردی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه می اندیشم ،

چنان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم ،

همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران . . .

و انسان هایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند....


"احمد شاملو"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک
دو
سه
بیست و پنج
چه زود گذشت
به همین سادگی...
دیگر حالم به هم میخورد ازاین قفسه کتابهای زپرتی
از اتاقی که بیست و پنج سال عمر را در آن به باد دادم
"شعر
فلسفه
رمان
معماری
مرمت بناهای تاریخی"
وای عجب کلمات منزجر کننده ای...
هر ورقی لحظه ای برباد رفته از عمر من است
به گذشته که مینگرم روزهای کمی به یاد دارم
در آن چند روز هم لبخندی بر لبانم نیست
دیگر از خاطرات هم بدم می آید
از همه چیز بیزارم
از این کتابهای خط خطی
از این مردم سرد لعنتی
از غمی که بر رخم زار میزند
از تلنگری که بر شیشه ی عمرم آماده باش می زند
تلنگر میزند و فریاد می کشد
که آهای حمید پس لذت زندگی چه می شود؟
گاهی میگویم ای کاش منم می توانستم پست باشم
کاش انسانیت در وجودم میمرد مانند همه این مردم که عشق را چیزی فراتر از ترشح هرمون نمیدانند
همانهایی که احساس دیگران برایشان پشیزی نمی ارزد و بازیچه می گیرند و بازیچه میشوند
اما نه
تار و پوردم ، قلب حساسم ، درون ناآرام و باورهای من هیچکدام از جنسِ بازی نیست...
خوب بودن خوب است یا بد نمیدانم نمیدانم
اما هرچه هست ، دمی دیگر خواهم شکست ،این را خوب میدانم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا