کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

گلابتون

مدیر بازنشسته
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!


 

رامیز دایی

عضو جدید
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!


[/QUOTE

و نترسيم از مرگ
مرگ پايان کبوترنيست
مرگ وارونه يک زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن مي گويد
مرگ با خوشه انگور مي ايد به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند
مرگ مسوول قشنگي پر شاپرک است
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودکا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت پر کسيژن مرگ است
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير که از پشت چپر هاي صدا مي شنويم
پرده را برداريم
بگذاريم که احساس هوايي بخورد
بگذاريم بلوغ زير هر بوته که مي خواهد بيتوته کند
بگذاريم غريزه پي بازي برود
کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاريم که تنهايي آواز بخواند
چيز بنويسد
به خيابان برود
ساده باشيم
ساده باشيم چه در باجه يک بانک چه در زير درخت
کار مانيست شناسايي راز گل سرخ
کار ما شايد اين است
که در افسون گل سرخ شناور باشيم
پشت دانايي اردو بزنيم
دست در جذبه يک برگ بشوييم و سر خوان برويم
صبح ها وقتي خورشيد در مي ايد متولد بشويم
هيجان ها را پرواز دهيم
روي ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنيم
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي هستي
ريه را از ابديت پر و خالي بکنيم






واقعا خیلی قشنگ بود خانم گلابتون
خیلی لذت بردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وکه با من خودی هستی
همه دنیامو میشناسی
بدون تو نمیتونم ، بدون تو نمیتونم
بگو با من هم احساسی ، بگو با من هم احساسی

توجه کن به حال من
منی که بی تو دلگیرم
بدون تو دل آشوبم ، بدون تو دل آشوبم
دیگه آروم نمیگیرم ، دیگه آروم نمیگیرم

نمیدونی که این روزا چه بارونی تو چشمامه
هنوزم عطر دست تو رفیق خوب دستامه

تعجب میکنم از تو
که از فردا نمیترسی
تو انگار با شب و گریه
علیه عشق همدستی ، همدستی

بدون تو نمیتونم
خیلی وقته میدونی
بیا احساستو رو کن
بگو با من تو میمونی

بگو با من تو میمونی

توجه کن به حال من
منی که بی تو دلگیرم
بدون تو دل آشوبم ، بدون تو دل آشوبم
دیگه آروم نمیگیرم ، دیگه آروم نمیگیرم

نمیدونی که این روزا چه بارونی تو چشمامه
هنوزم عطر دست تو رفیق خوب دستامه

تعجب میکنم از تو
که از فردا نمیترسی
تو انگار با شب و گریه
علیه عشق همدستی ، همدستی

بدون تو نمیتونم
تو خیلی وقته میدونی
بیا احساستو رو کن
بگو با من تو میمونی

بگو با من تو میمونی
 

تارا پارسا

عضو جدید
دیگر هوای برگرداندنش را ندارم
هرجا كه دلش می خواهد برود
فقط آرزو می كنم
وفتی دوباره هوای من به سرش زد
آنقدر آسمان دلش بگیرد كه با هزار شب گریه چشمانش باز هم.....آرام نگیرد …!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر هوای برگرداندنش را ندارم
هرجا كه دلش می خواهد برود
فقط آرزو می كنم
وفتی دوباره هوای من به سرش زد
آنقدر آسمان دلش بگیرد كه با هزار شب گریه چشمانش باز هم.....آرام نگیرد …!!!
از زمين خواهم رفت

دل من شوق تكان دادن ابري دارد

به هوايي كه بخواند باران

مثل دستان دعا نردباني دارم

كه مرا مي برد از خلسه سرگرداني

آنطرف ها بالا

لب درياچه مهتاب قراري دارم

راه شب طولاني است

دردي مي رقصد و مي جوشد شعر

اي اجابت شده ها

غزلي گم كردم .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
سلام اي چشم باراني ! سوالم را که مي داني !
پناهم مي دهي امشب ؟

منم آن آشناي ساليان گريه و لبخند
و امشب رو به ويراني ... پناهم مي دهي امشب ؟

ميان آب و گل رقصان ، ميان خار و گل خندان
در آن آغوش نوراني ... پناهم مي دهي امشب ؟

دل و دين در کف يغما و من تنها و من تنها
در اين هنگام رو حاني ... پناهم مي دهي امشب ؟

به ظلمت رهسپار نور و از ميراث هستي دور
در آن اسرار پنهاني ... پناهم مي دهي امشب ؟

رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انساني ... پناهم مي دهي امشب ؟

نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمي محفل
تو از چشمم چه مي خواني ؟ ...پناهم مي دهي امشب ؟

و من با اشک می شویم تمام شعرهایم را پس از مصراع پایانی
پناهم می دهی امشب ...؟
 

DELSAFOOD

عضو جدید
با من بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
بسر زلف بتان! سلسله دارا تو بمان
شهریارا، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
سایه، در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
که سر سبز تو باد کنارا تو بمان
هوشنگ ابتهاج
 

رامیز دایی

عضو جدید
روی پل دخترکی بی پاست دب کبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ..
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیابانهای تنهایی دل ولگرد میخواهد
و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت
ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد؟؟؟؟؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب دوباره دلم گریست....
بگذار بگرید و بداند هر آنچه که خواست ، همیشه نیست
گفتی که به احترام دل باران باش
باران شدم و به روی گل باریدم
گفتی که ببوس روی نیلوفر را
از عشق تو گونه های او بوسیدم
گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن
من هم چو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنّمت روییدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم
 

الهام3

عضو جدید
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
با کســـــی که دوستـــش داری
فیلـــــم نبیــــن ...
آهنــــــگ گـــــوش نــــده ...
بـــــه پیـــــاده روی نـــــرو ...
خاطــــــــره نســـاز !!!
وقـــــــت نبودنــش می فهمـــــی کـــه چـــــی میـــــگم ...

 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز

دیر است ، دیر ... !!


برای عاشق شدن ، برای «تو» ...

و برای من که جز نگاهٍ « تو » دیگر هیچ ندارم تا به دیوار اتاق بیاویزم!

چه زود عاشق شدم !!

دلم آینهء قدیمی ام را می خواهد که در آن هر روز هزاران بار « تو » را می دیدم

و اکنون تصویر « تو » را که هر روز هزاران بار در حال کمرنگ شدن
است .... !

دلم عشــــــــق می خواهد ....

دلم « تو را می خواهد ...

دیر است .... دیر !

برای عاشق شدن

برای « تو »

برای منی که می دانم بیش از عشق ، به « تو » محتاجم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با کســـــی که دوستـــش داری
فیلـــــم نبیــــن ...
آهنــــــگ گـــــوش نــــده ...
بـــــه پیـــــاده روی نـــــرو ...
خاطــــــــره نســـاز !!!
وقـــــــت نبودنــش می فهمـــــی کـــه چـــــی میـــــگم ...


ه تو می اندیشم

به تو و تندی طوفان نگاهت بر من

به خود و عشق عمیقت در تن

به تو و خاطره ها

که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم

جام قلبم که به دست تو شکست

من چرا باز تو را می بخشم؟؟؟

به تو می اندیشم

به تو که غرق در افکار خودی

من در اندیشه افکار توام

قانعم بر نگه کوته تو

هر زمان در پی دیدار توام…
 

الهام3

عضو جدید
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفتم دل را به پند درمان کنمش
جان را به کمند سر به فرمان کنمش
این شعله چگونه از دلم سر نکشد
وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر كس در شب ستاره داشت

و شب ها مونس تنهائيش بود

ستاره من هم تو بودي

تو كه تنها مونس تنهائيم بودي

كسي كه تمام دلتنگيم را برايش باز گو مي كردم

چه آسمانها وچه كهكشانهائي كه به ستاره من حسادت مي ورزيدند

شب دلتنگيم درست از آن زمان آغاز شد كه تو رفتي

رفتي براي هميشه

رفتنت همانند خزاني زود هنگام بود بر بهار دلم

تمام غنچه هاي دلم در اوج ناباوري ريخت

ريخت و پر پر شد

گلبرگ هايش را جمع كردم و با همراه عطر يادت

در گوشه از طاقچه اتاقم گذاشتم

تا ترنم آن هميشه اتاقم را خوش بو كند

تا از بوي خوش او قناري ام آواز سر خواند

هنوز هم تنها بهانه آواز قناريم

بوي خوش تو در فضاي دلم هست

اشك‌هائي كه از رفتن تو از چشمم سرازير شد

رو گوشه اي خلوت رفتم و ريختم
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
شراب شعر چشمان تو
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا، همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو می کند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
تو را از دور می بینم که می آیی
تو را از دور می بینم که میخندی
تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد​
تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
 

mehravehoath

عضو جدید
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمن زار نگردد[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]هرجا که رسیدی طرح رفاقت مکن ای دوست هر بی سر و پایی یار وفادار نگردد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
 

mehravehoath

عضو جدید

خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های كاغذی را، روز و شب تكرار كردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشكسته، چشمهای پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف كشیده
خنده های لب پریده، گریه‌های اختیاری
عصر جدول های خالی، پاركهای این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمكتهای خماری
رونوشت روزها را، روی هم سنجاق كردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیتها، نامی از من یادگاری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاده ها پر است از یک نگاه

و من در امتداد لحظه ها

بدنبال حضورت هستم

افق خاکستریست

دم دم های غروب است

جاده پر است از سکوت

بوی رودخانه و صدای گنجشکان

و من منتظر پشت پنجره

مثل هر غروب

پرم از نیامدن هایت
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه در زندگی،





موقعیت هایی پیش می آید که انسان


باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد.

 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی دفتری از خاطره هاست.
یک نفر در دل شب،یک نفر در دل خاک،
یک نفر همسفر خوشبختی هاست،یک نفر همسفر سختی هاست.
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خاطره هاست
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا زمین است.
ساعت به وقت انسانیت خواب است.
دل عجب موجود سخت جانی است.
هزار بار تنگ میشود،میشکند،میسوزد....
و باز هم میتپد.........
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته کوچه شک
..............
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دنیا فقط شادمانی بود،ما هرگز نمی آموختیم که شجاع و شکیبا باشیم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا