کل کل بین رشته ای (بیا توو از رشته ت دفاع کن!).

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز

مي گويند زن چراغ خانه است . لابد شنيده ايد که در همين راستا، بعضي ها طرفدار ”چهل چراغ” شده اند!!!
و بعضي ها طرفدار صرفه جويي در مصرف برق!!!
با اين حساب مي شود گفت كه:


*دوست دختر*:

چراغ گرد سوز! (در بلاد کفر، آن را GF
مي گويند
تحقيقات نشان داده اين لغت، مخفف عبارت Gerdsooz Fitile
(فتيله گردسوز مي باشد.
که در شرايط اضطراري، روشنايي اندکي مي افروزد و خاموش شدنش سه سوته است و يک فوته!!!


معشوق*:*

لامپ مهتابي! (در راستاي رمانتيک بودن قضيه!)



*همسر موقت*:

لامپ کم مصرف!



*همسر دائم *:

همان چراغ خانه




*همسر مطلقه*:

لامپ سوخته




*همسر ايده آل*:

چراغ جادو!( هردو افسانه اند)


*شعر مرتبط*:

با غول چراغ ، آرزويي بکنيد
از او طلب فرشته خويي بکنيد
يک دانه بس است زن، مگر نشنيديد
“در مصرف برق صرفه جويي بکنيد”؟



*سوال کنکور89*:
هدف وزارت نيرو از ايجاد خاموشي هاي اخير چيست؟
۱- يادآوري ارزش هاي فراموش شده به مردان هوس باز
۲- دريافت ماليات بر همسر
۳- چند دقيقه سکوت نوري (!) به احترام بنياد ارزشمند خانواده
۴-آيا شما هم شنيده ايد که لذت خانواده داشتن (!) در تاريکي چند برابر مي شود؟
 

fatima12

کاربر بیش فعال

مي گويند زن چراغ خانه است . لابد شنيده ايد که در همين راستا، بعضي ها طرفدار ”چهل چراغ” شده اند!!!
و بعضي ها طرفدار صرفه جويي در مصرف برق!!!
با اين حساب مي شود گفت كه:


*دوست دختر*:

چراغ گرد سوز! (در بلاد کفر، آن را GF
مي گويند
تحقيقات نشان داده اين لغت، مخفف عبارت Gerdsooz Fitile
(فتيله گردسوز مي باشد.
که در شرايط اضطراري، روشنايي اندکي مي افروزد و خاموش شدنش سه سوته است و يک فوته!!!


معشوق*:*

لامپ مهتابي! (در راستاي رمانتيک بودن قضيه!)



*همسر موقت*:

لامپ کم مصرف!



*همسر دائم *:

همان چراغ خانه




*همسر مطلقه*:

لامپ سوخته




*همسر ايده آل*:

چراغ جادو!( هردو افسانه اند)


*شعر مرتبط*:

با غول چراغ ، آرزويي بکنيد
از او طلب فرشته خويي بکنيد
يک دانه بس است زن، مگر نشنيديد
“در مصرف برق صرفه جويي بکنيد”؟



*سوال کنکور89*:
هدف وزارت نيرو از ايجاد خاموشي هاي اخير چيست؟
۱- يادآوري ارزش هاي فراموش شده به مردان هوس باز
۲- دريافت ماليات بر همسر
۳- چند دقيقه سکوت نوري (!) به احترام بنياد ارزشمند خانواده
۴-آيا شما هم شنيده ايد که لذت خانواده داشتن (!) در تاريکي چند برابر مي شود؟

سلام دوست خوب برقیه من:D

ممنون از مطالبت جالب بودن:)
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برون سپاری

معمار می گفت همسایه ها خیلی از پیشرفت کار تعریف می کنند و برخی از انها هم اظهار تمایل برای پیش خرید کرده اند که پاسخ داده است فروش نیست! لازم است حتما یک قربانی انجام بدهم و گوسفندی را خون بریزیم تا چشم زخمی نصیب ما نشود . گفتم حتما اینکار را می کنم منتهی وقتی اسکلت برپا شد . چند روز پیش اینکار انجام شد .صبح گفتم بروم کوسفندی بخرم و بیاورم و قصابی خبر کنم و …. اول بدنبال آدرس فروش گوسفند زنده رفتم ( گوسفند مرده هم برای فروش داریم؟ بعضی از جاها دیده اید که می نویسند گوسفند زنده موجود است؟) چند آدرس دادند رفتم و نبودند. یک جا هم اشتباهی ادرس دادند و وارد اتوبان شدم و مجبور شدم بروم تا عوارضی و دور بزنم و بنزین طلا مصرف کنم . دیدم بهترین کار همان برون سپاری و مدیریت پیمان است! به معمار گفتم به قصاب محل زنگ بزند و یک گوسفند با این وزن برایمان بیاورد و قربانی بکند و خوردش بکند و شسته رفته بدهد برود . همین کار را کردیم و کار بی دردسر انجام شد .کله و سیراب شیردانش را هم دادیم به جایی که در ازای گرفتن مبلغی جزیی آن را برایمان پاک کرد . جزیی که می گویم در مقایسه با مبالغی است که در خوردن کله پاچه در کله پزی ها می پردازیم . خیلی از وقتها اصرارمان بر اینکه یک کار خاص و تخصصی را خودمان انجام دهیم باعث می شود کار خوب پیش نرود یا اگر هم انجام شود با هزینه بالا و وقت بیشتر است. از همان ابتدا بسپریم به خبره اش بهتر جواب می دهد . البته در مورد ساختمان اینکار را کرده ام و پیمان مدیریت داده ام .کار علیرغم آنچه در ظاهر و ابتدا بنظر میرسد ارزانتر تمام می شود البته اگر فرد مورد نظر را خوب انتخاب کرده باشیم.در کارش هم هی دخالت نکنیم. خیلی ا زمدیران را دیده اید که بهر شکلی می خواهند در روند امور دخالت کنند هر چیزی که گفته می شود بنا را بر مخالفت می گذارند یا یک ایده غیر قابل اجرا را مطرح می کنند و بر آن هم پافشاری می کنند . اخرش هم معلوم می شود که ایده غیر قابل اجراست و فقط وقت و انرژی تلف شده است . حالا برخی عادتشان است و نمی توانند اظهار نظر نکنند برخی هم عمدا اینکار را می کنند که نشان بدهند که ایشان مدیرند . در مورد اشاره شده هزینه ای که بابت خدمات اوردن گوسفند و کشتن آن و پاک و خورد کردن و تمیز کردن کله پاچه و سیراب شیردان پرداخت کردم کمتر از نیم در صد هزینه کل شد .اصرار نکنیم هر کاری را خودمان انجام دهیم .


دوست عزیز بهتر نیست یه تاپیک اختصاصی برای خودتون درست کنین با عنوان داستانهای من و خودم:D
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
1.
ای زندگی…
تو به زاهدی سرشت بگو که چگونه بهینه سازی رویاهایم در گردابی سیمپلکسی به تباهی گرایید….و به اشجری نیز بگو که چگونه مدل سازی زندگی ام نشدنی شد………
تو به ایوزیان بگو که چگونه توزیع آرزوهایم چوله شد؛ بگو که چگونه آماره زندگی ام در ناحیه بحرانی افتاد…
تو به امیری بگو که چگونه میانگین امید هایم خارج از حدود کنترل افتاد….یادت نرود…..به مهندس کوشا هم بگو…
تو به سبزه پرور بگو که چگونه تمامی فعالیت های زندگی ام بحرانی شد…..
تو به اسماعیلی بگو که چگونه نرخ بازگشت تلاش هایم منفی شد….
تو به نیکوفر بگو که چگونه طرح استقرار هدف هایم به نشدنی گرایید ، و بگو که چگونه ناباورانه در گلوگاه خط زندگی گیر کردم….
تو به عبداله زاده بگو که چگونه هزینه موجودی تلاش هایم نا بهینه شد …..بگو که چگونه مجبور شدم سیستم نگهداری آرزو هایم را منحل کنم…..
تو به نعمتی بگو که : how I had to gave up my dreams… .
How I became defeated in challenging of life…..how my efforts were performed in vain….how my hops were bounded in restriction of life…… yes, you yourself tell everybody this words…..tell that there is no way to desert… there is nothing to say…the is no vein of hope….there is no ear to hearing my shriek….all my words utter in vain… I will die in this traitorous , gloomy world…. Yes you yourself tell my speech to everyone around the world….
آری ……یادت نرود تو همه اینها رابگو… و به کوهها نیز بگو که چگونه بار سختی را به دوش کشیدم…به ستاره بگو که چگونه هیچ نور امیدی بر من چشمک نزد….به ابرها بگو که چگونه بغض غربت و محنت را در گلویم شکستمو و گریستم….به آسمان بگو که چگونه در کشاکشی نابرابر له شدم……آری تو به آن دست های سبز بگو که چگونه نهال امیدم در باغچه ی زندگی خشکید…..تو به باران بگو که چگونه اراده ام مصلوب سرنوشت شد….به پرنده ها بگو که چگونه بال پروازم در هم شکست….آری اینها را بگو…..همه اینها را بگو….بگو که چگونه دو سال از جوانی ام در چند ساعت ناباورانه برباد رفت…….بگو که جور همه چیز را کشیدمو و همه اینها را تحمل کردم ولی جوابی ندیدم…..
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیز بهتر نیست یه تاپیک اختصاصی برای خودتون درست کنین با عنوان داستانهای من و خودم:D

بالاخره کشف شد
دانشمندان بالاخره پاسخ این معمای قدیمی را که تخم مرغ اول بوجود آمده است یا مرغ پیدا کردند.
واحد مرکزی خبر به نقل از سی ان ان گزارش داد، دانشمندان در انگلیس در مطالعاتشان روی پوسته تخم مرغ موفق شدند پاسخ این معمای قدیمی را پیدا کنند.
آنها در مطالعاتشان دریافتند که تخم مرغ بدون پروتئین موجود در تخمک مرغها تشکیل نمی شود زیرا این پروتئین از عناصر مهم در پوست تخم مرغ است.
از این رو دانشمندان نتیجه گرفتند که مرغ اول بوجود آمده است

خب خدا رو شکر این مشکل هم حل شد
شما مشکلی نداری؟؟
نوشته شده در یکشنبه :d
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از کتاب پرواز بوفالو ها
مي خواهيم در مورد تغييرات دنياي كنوني كه به شكل چشم گيري بر روش كسب و
كار تأثير گذارده است و روش برخوردي كه براي باقي ماندن و ادامه بقا در
قرن بيست و يكم به آن نيازمنديم، سخن بگويم. من چهل و سه سال است كه در
بازار كار هستم و سي سال اول آن را دقيقاً مي دانستم كه چه بايد بكنم.
وظيفه من به عنوان رهبر شركت و به عنوان مدير سازمان بسيار روشن بود; مي
بايست برنامه ريزي، سازماندهي و كنترل مي كردم و مطمئن مي شدم كه امور به
همان شكل كه انتظار مي رفته انجام شده است. تصميم گيري در سازمان با من
بود. اگر كار خاصي در سازمان مي بايست انجام مي پذيرفت، من بايد مطمئن مي
شدم كه فرد مناسب اقدام صحيحي را در زمان مناسب انجام داده است.
اين روش در سي سال اول زندگي كاري من كم و بيش جواب داد. سپس حادثه اي رخ
داد كه سبب شد در روش هدايت و پيشبرد شركت و همچنين عملكردم در كلاس هايي
كه تدريس مي كردم و نظرات مشورتي كه به افراد مي دادم، تجديد نظر كنم.
بنابراين تصميم گرفتم كه اوضاع را عوض كنم و اين سئوال بسيار مشكل را با
خود مطرح ساختم «چند شركت در جهان در يك دوره ده ساله ضريب بازدهي سهام
شان حداقل 20% يا بيشتر بوده است؟» در سراسر جهان تنها 24 شركت را يافتم
كه به چنين شاخص مالي سخت و بلند مرتبه اي دست يافته بودند. من اخيراً با
مديران اين شركت ها و آنگاه با افرادي كه محصولات را توليد كرده و خدمات
را ارائه نموده بودند و بعد با مشتريان اين شركت ها صحبت كردم و دو موضوع
را كشف نمودم: نخست آنكه نوع صنعت و كار فرقي نمي كند و موضوع محصول نيز
مطرح نيست.
چرا كه از اين 24 شركت يكي در كار صنايع پزشكي بود، يكي خدمات نظافتي
انجام مي داد و بر خلاف انتظار يك شركت كامپيوتري بود و ديگري دكل هاي
حفاري نفت اجاره مي داد. بنابراين نوع كار و محصول مهم نيست ; آنچه كه
بيش از همه مهم است نوع رهبري مديريتي است. زيرا اساساً اين 24 مدير و
رهبر شركت هاي ياد شده بودند كه با بقيه مديران تفاوت داشتند.
دوم آنكه اين 24 مدير در عين حالي كه در مقايسه با ديگران متفاوت هستند
در بين خود آنها نيز تفاوت وجود دارد برخي از آنها شخصيت هايي كاريزماتيك
هستند يعني هنگامي كه به مكاني وارد مي شوند فضاي موجود را مسخر خود مي
كنند حال آنكه سايرين داراي شخصيت هايي قابل توجه نيستند برخي از آنها
استراتژيست هايي با درايت و ارزش مند بودند و برخي ديگر حتي به سختي مي
توانستند يك كلمه حرف بزنند.
بدين ترتيب هيچ روش واحدي به عنوان روش رهبري مديريتي وجود نداشت هيچ كس
قابل مشابه سازي نبود هيچ كس نبود كه همانند او باشم. من مي بايست روش
خود را مي يافتم و در اين سير و سفر سه حقيقت تلخ را نيز كشف كردم سه
حقيقتي كه به طور اجتناب ناپذيري راه گشا هستند.
نخستين حقيقت تلخ اين است كه : «موفقيت دشمن انسان است». اگر چه موفقيت
مرا به جاي كه هم اينك هستم رسانده است اما مرا به آنجايي كه مي خواهم
باشم نمي رساند قبرستان شركت ها پر است از استخوان هاي سازمان كه اين
حقيقت را درك نكرده اند و يا اگر درك كرده اند بسيار دير متوجه شده اند.

حقيقت اين است كه همان چيزهايي كه شركت ها را به بهترين تبديل كرد و سبب
كمالشان شد – مثل بهترين طراحي، بهترين ساخت و فروش وسيع سيستم هاي بزرگ
– عامل شكستشان شد ! زيرا تغييري در اين عوامل ايجاد نگرديد.
من مي توانم نمونه هاي بسياري را يكي پس از ديگري ارائه كنم و حقيقت اين
است كه از ميان 100 شركتي كه بزرگترين در سطح جهان محسوب مي شوند 76 شركت
طي 10 سال گذشته نتوانستند هزينه هاي سرمايه خود را تأمين كنند.
شما شاهد هستيد كه آنچه درشرايط ديروز كارا بود، به موفقيت ديروز منجر شد
و موفقيت ديروز نيز اين امكان را به ما مي دهد كه امروز هم تلاش كنيم.
اما دنياي امروز اساساً با دنياي ديروز متفاوت است. اگر همچنان به شيوه
گذشته عمل كنيم در دنياي امروز قطعاً با مشكل مواجه خواهيم شد. بي شك
فردا نيز دنياي متفاوتي در پيش خواهد بود. اگر همچنان به شيوه هاي گذشته
پايبند باشيم با توجه به تغيير دنياي فردا شكست قطعي است.
در اينجا به دومين حقيقت تلخ مي رسيم. من در طول زندگي ديگران را مسئول
مشكلات مي دانستم. هنگامي كه امور بر وفق مراد نبودند – كه اين نيز بسيار
اتفاق مي افتد – شخص ديگري مقصر آن محسوب مي شد. در نگاه من ديگران
خطاكار بودند. اين شيوه بسيار ساده، آسان و ساده و مؤثر بوده البته تا
زماني كه دريافتم مشكل حقيقي سازمان خود من هستم. واقعيت آن است كه
مجموعه اي از رويدادها به روشني اين موضوع را تأييد مي كنند. من بسيار
خوب، عادي و محسوس مي دانم كه چكار بايد بكنم اما نمي توانم انجام آن را
شاهد باشم. بنابراين مشكل اصلي سازمان خود من هستم، ديگران مشكل و مسأله
نيستند.
اوائل خواستار ان بودم كه گله اي از بوفالوها داشته باشم. بوفالوها
حيوانات جالبي هستند; همگي وفادار به يك پيشرو هستند و آنچه را به آنها
گفته مي شود دقيقاً انجام مي دهند. آيا اين جالب نيست؟ لحظه اي به آن
بيانديشيد! شما افرادي داريد كه به شما وفادارند; آيا وفاداري جالب نيست؟
افرادي داريم كه دقيقاً آنچه گفته شده است را انجام مي دهنند آيا اين
چيزي نيست كه ما خواستار آنيم؟ بوفالوها بسيار بزرگ و عظيم الجثه هستند.
وقتي انها به منطقه اي كوچ مي كنند; تمامي منطقه را اشغال مي كنند رئيس
بوفالوها بودن بسيار خوشايند است; هر چند با پاره اي از ناملايمات نيز
همراه است. بوفالوها پرسش نمي كنند، آنها فقط دنباله روي مي كنند. كافي
است كه بوفالوي جلودار را شناسايي نموده و به سمت پرتگاه هدايت كنيد. چه
اتفاقي خواهد افتاد؟ تمامي گله در پي او حركت خواهند كرد. تا وقتي كه به
آنها گفته نشود كه چكار بكنند، در گوشه اي مي ايستند و انتظار مي كشند;
آنان منتظر دستورات هستند. در بسيار از سازمان ها هم افراد را ديده ام كه
با بي عملي منتظر دريافت دستورات مي مانند اما كافي است قدري توجه كنند
كه با اين ايستادن در اطراف و منتظر ماندن براي دريافت دستورات رئيس، چه
فرصت هايي را از دست داده اند تا آنجا كه مي دانم در سازمان من نيز چنين
بوده است همان گونه كه عاقبت بوفالوها قوطي كنسرو و يا قفسه فروشگاه ها
است سرانجام سازمان هاي بوفالويي نيز قرار گرفتن در فهرست سازمان هاي
فراموش شده خواهد بود. حقيقت اين است كه سازمان هاي بوفالويي با ايستادن
در اطراف و منتظر فرمان رئيس ماندن قادر به ادامه حيات نخواهد بود. پس به
اين نتيجه رسيدم كه ما نيازمند تشكيلات ديگري هستيم.
ترجيح مي دهم بجاي يك گله وابسته بوفالوها، گروهي متكي به يكديگر و به
عبارت ديگر مجموعه اي از غازهاي متكي به يكديگر و به عبارت ديگر مجموعه
اي از غازهاي متكي به يكديگر داشته باشم همان گونه كه مي دانيد غازها
پرندگان كوچك و جالبي هستند هر غاز مي داند كه بايد به همان جايي برود كه
مجموعه قصد دارند به آنجا بروند. او در انتظار فرمان پيشرو و يا فرد
ديگري نيست كه به او بگويد چكار بكند و يا چه زماني اقدام بكند; او مي
داند كه بايد برود. از آنجايي كه غاز پيشرو به سبب وزش باد در مسير حركت
زودتر از ديگران خسته مي شود به عقب باز گردد و غاز ديگري از بخش مياني
مجموعه به جلو پرواز كرده و در رأس سايرين قرار مي گيرد. اين بدان معناست
كه هر غازي دقيقاً مي داند كه دسته غازها به كجا مي رود; آيا اكثر سازمان
ها چنين هستند؟ آيا در اكثر سازمان ها كاركنان مي دانند كل سازمان به كجا
مي رود؟ صادقانه بگويم من طي جستجوها و سفرهاي خود در سراسر دنيا شمار
بسيار معدودي را اين چنين يافتم هر غازي مي بايد آماده باشد تا در صورت
ضرورت گام پيش نهاده و مسئوليت جلودار بودن را بپذيرد; آيا در سازمان هر
فردي مشتاق است گام پيش نهاده و مسئوليت بپذيرد؟ احتمالاً پاسخ اين پرسش
منفي است. حقيقت اين است كه غازها نسبت به وضعيت يكديگر حساس هستند.
اساساً از خصوصيات يك سازمان كارا اين است كه اعضاء نسبت به يكديگر متعهد
هستند. غازها به خوبي درك مي كنند كه نسبت به سرنوشت يكديگر مسئولند.
آنها به سرنوشت يكديگر اهميت مي دهند. بنابراين اگر يك غاز به هنگام
مسافرت بيمار شود و يا تيري به او اصابت كند و فرو افتد دسته اي غازها به
همراه او به سمت پايين پرواز كرده و او را تغذيه و از او حمايت مي كنند
تا بهبود يابد. آيا اكثر سازمان ها چنين هستند آنگونه كه پي برده ام،
بيشتر سازمان ها همانند افراد بيگانه اي هستند كه هر يك سعي دارند به شكل
بدي اهداف شخصي خود را محقق سازند.
زماني كه تصميم گرفتم تشكيلات متفاوتي داشته باشم، هيچ يك از اين حقايق
را نمي دانستم ولي بعداً موفق به درك آنها شدم. به هر حال حقيقتي را كه
مي دانستم، اين بود كه مجموعه غازها از طريق همكاري متقابل اعضاء حركت مي
كنند; به طوري كه نسبت پيشرفت مجموعه غازها به سمت مقصد مي تواند 171%
بيش از حركت فردي غازها باشد.
دقيقاً به همين علت است كه من خواستار آن هستم كه به جاي گله اي از
بوفالوها وابسته، دسته اي از غازها را داشته باشم. به همين خاطر به
بوفالوهاي خود، فرمان پرواز دادم حدس بزنيد چه اتفاقي افتاد؟ هيچ اتفاقي
نيفتاد، به طوري كه تأكيد هر چه بيشتر من، منجر به مقاومت هر چه بيشتر
آنها شد.
در اين هنگام به سومين حقيقت تلخ پي بردم سومين حقيقت تلخ اين است كه
براي تغيير در سازمان قبل از هر چيز من بايد تغيير كنم بيش از هر چيز
مسئله به من و تغيير من مربوط است بزرگترين مانع در مسير تغيير، ديگران
نيستند بلكه من هستم! اين روند، روند بسيار دشواري بود اين در حقيقت
دشوارترين موضوعي بود كه من طي 58 سال گذشته به آن پي برده ام تنها موضوع
و دشوارترين موضوعي كه آموخته ام اين است كه خود را تغيير دهم.
چالش اصلي آن است كه بياموزيم چگونه بوفالوهاي خود را به پرواز در آوريم.
اما چگونه؟ پاسخ آن است ما بايد بياموزيم كه كاركنان بايد مديريت كنند;
بياموزيم كه مدير متفاوتي باشيم; بياموزيم كه افراد متفاوتي باشيم. و اين
سخت ترين مأموريتي است كه شما مي توانيد تصور كيند. تغيير دادن خطوط بر
روي صفحه كاغذ و دستور دادن به فرد ديگري براي تغيير، سهل و آسان است اما
تغيير در عمل بسيار دشوار است
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبرای فهمیدن

۰
براي فهميدن ارزش 4 سال از فارغ التحصيل دانشگاه بپرس

براي فهميدن ارزش 1 سال از دانش آموز مردودي بپرس

براي فهميدن ارزش 9 ماه از مادري كه نوزاد مرده به دنيا آورده بپرس

براي فهميدن ارزش 1 ماه از از مادري كه نوزاد ناقص به دنيا آورده بپرس

براي فهميدن ارزش 1 ساعت از عشاقي كه در انتظار هم هستند بپرس

براي فهميدن ارزش 1 دقيقه از مسافري كه از هواپيما جامانده بپرس

براي فهميدن ارزش 1 ثانيه از بازمانده يك تصادف بپرس

زندگي خود را بازپس گير؛ فقط يك ساعت از 24 ساعت روزت را وقف خودت كن تا 23 ساعت باقي مانده تحت فرمان تو قرار گيرد.
10 دقيقه اول را با تحليل 24 ساعت گذشته شروع كن. تك تك كارهايي را كه كرده اي مرور كن، آنچه را كه مي شد بهتر انجام داد يا تغيير داد يا بايستي به نحوه ديگري انجام مي شد در دفترت يادداشت كن.

اهداف امروز را در 10 دقيقه بعدي مشخص كن. در واقع امروز تمام آن چيزي است كه در اختيار داري.ديروز از دست رفته است و فردا شايد هرگز نيايد. امروز هميشه از آن توست. امروز است كه فردا را بنا مي نهد.امروز تو را جايي مي برد كه مي خواهي بروي. با دگرگون كردن امروز مي تواني جهان را دگرگون كني. امروز هديه اي است از سوي خداوند. به همين دليل است كه آن را «بودن در لحظه» مي خوانند.

در 10 دقيقه آخر اهداف دراز مدت خود را مشخص كن.اين اهداف را به سه بخش تقسيم كن:

اهداف 24 ساعت،هفت روز و 12 ماه آينده.

درست است كسي نمي تواند زمان را متوقف كند اما مي تواند نحوه استفاده از آن را تحت كنترل در بياورد.

ارتباط ضعيف يا نامفهوم با ديگران از عمده ترين عوامل اتلاف وقت است.

ارزش هرچيز را با مقدار وقتي كه حاضريد صرف آن كنيد اندازه گيري كنيد.

هر روز مقداري از وقتتان را به اين اختصاص دهيد كه در مورد هدف هاي اصلي و واقعي خود و راه هاي بهتري كه از طريق آنها مي توانيد روز به روز به هدف هاي خود نزديك تر شويد فكر و تامل كنيد.

هميشه براي انجام كارهايتان جدول زمان بندي شده داشته باشيد و تمام كارها و قرار ملاقات ها را در آن بنويسيد.

رشد شخصيت عامل اصلي صرفه جويي در وقت است هر قدر انسان برتري شويد با صرف وقت كمتري مي توانيد به هدف هاي خود برسيد.

هركاري كه انجام مي دهيد در واقع داريد وقت خود را مي فروشيد، آن را ارزان نفروشيد.














1. اگر کسی را دوست دارید - طنز

اگر کسی رو دوست داری
شکسپیر:اگر کسی رو دوست داری رهایش کن اگر برگشت از ان توست
بر نگشت از اول مال تو نبوده
دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهدیافت

دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده ویا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است

دانشجوی ریاضی : اگر کسی رادوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگرنه در عدد صفر ضربش کن


دانشجوی امار: اگر کسی رو دوست داری رهایش کن
اگر دوستت داشته باشه احتمال برگشتنش زیاد است
و اگر نه احتمال یه رابطه مجدد غیر ممکن است
دانشجوی حسابداری : اگر کسی رو دوست داری رهایش کن
اگر برگشت برایش رسید انبار صادر کن
اگر نه برایش اعلامیه بدهکار بفرست
دانشجوی کامپیوتر: اگر کسی رو دوست داری رهایش کن
اگر برگشت از دستور کپی ـ پیست استفاده کن
اگر بر نگشت دیلیتش کن

دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایشکن... نگران نباش بر می گردد

دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حالخود رهایش کن ... اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن
دانشجوی صنایع:اگر کسی رو دوست داری رهایش کن
اگر برگشت باز هم رهایش کن
این کار را مرتبا تکرار کن
 

fatima12

کاربر بیش فعال
1.
ای زندگی…
تو به زاهدی سرشت بگو که چگونه بهینه سازی رویاهایم در گردابی سیمپلکسی به تباهی گرایید….و به اشجری نیز بگو که چگونه مدل سازی زندگی ام نشدنی شد………
تو به ایوزیان بگو که چگونه توزیع آرزوهایم چوله شد؛ بگو که چگونه آماره زندگی ام در ناحیه بحرانی افتاد…
تو به امیری بگو که چگونه میانگین امید هایم خارج از حدود کنترل افتاد….یادت نرود…..به مهندس کوشا هم بگو…
تو به سبزه پرور بگو که چگونه تمامی فعالیت های زندگی ام بحرانی شد…..
تو به اسماعیلی بگو که چگونه نرخ بازگشت تلاش هایم منفی شد….
تو به نیکوفر بگو که چگونه طرح استقرار هدف هایم به نشدنی گرایید ، و بگو که چگونه ناباورانه در گلوگاه خط زندگی گیر کردم….
تو به عبداله زاده بگو که چگونه هزینه موجودی تلاش هایم نا بهینه شد …..بگو که چگونه مجبور شدم سیستم نگهداری آرزو هایم را منحل کنم…..
تو به نعمتی بگو که : how I had to gave up my dreams… .
How I became defeated in challenging of life…..how my efforts were performed in vain….how my hops were bounded in restriction of life…… yes, you yourself tell everybody this words…..tell that there is no way to desert… there is nothing to say…the is no vein of hope….there is no ear to hearing my shriek….all my words utter in vain… I will die in this traitorous , gloomy world…. Yes you yourself tell my speech to everyone around the world….
آری ……یادت نرود تو همه اینها رابگو… و به کوهها نیز بگو که چگونه بار سختی را به دوش کشیدم…به ستاره بگو که چگونه هیچ نور امیدی بر من چشمک نزد….به ابرها بگو که چگونه بغض غربت و محنت را در گلویم شکستمو و گریستم….به آسمان بگو که چگونه در کشاکشی نابرابر له شدم……آری تو به آن دست های سبز بگو که چگونه نهال امیدم در باغچه ی زندگی خشکید…..تو به باران بگو که چگونه اراده ام مصلوب سرنوشت شد….به پرنده ها بگو که چگونه بال پروازم در هم شکست….آری اینها را بگو…..همه اینها را بگو….بگو که چگونه دو سال از جوانی ام در چند ساعت ناباورانه برباد رفت…….بگو که جور همه چیز را کشیدمو و همه اینها را تحمل کردم ولی جوابی ندیدم…..

وااااییییییییییییییی خیلی خیلی خیلی باحال بوددددددددددددددددد تمام منابع ازمون ارشدو اوردی جلو چشممممم ایول خیلی باحال بود:)
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
جمعی از دانشجويان سوخته دل دانشکده فنی-مهندسی پيام نور مرکز تهران
آرش كمانگير!!!
برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان
ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟
آنک آنک کلبه ای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی خک عطر باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بان ددین
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشمهها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ
روز بدنامی
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل ها فصل زمستان شد
صحنه گلگشت ها گم شد نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
ترس بود و بالهای مرگ
کس نمی جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش
خیمه گاه دشمنان پر جوش
مرزهای ملک
همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
برجهای شهر
همچو باروهای دل بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
هیچ سینه کینهای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمی ورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
باغهای آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پر بار
گر مرو آزادگان دربند
روسپی نامردان در کار
انجمن ها کرد دشمن
رایزن ها گرد هم آورد دشمن
تا به تدبیری که در ناپک دل دارند
هم به دست ما شکست ما بر اندیشند
نازک اندیشانشان بی شرم
که مباداشان دگر روزبهی در چشم
یافتند آخر فسونی را که می جستند
چشم ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جست و جو می کرد
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد
آخرین فرمان آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری می دهد سامان
گر به نزدیکی فرود اید
خانه هامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا ؟ تا چند ؟
آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟
هر دهانی این خبر را بازگو می کرد
چشم ها بی گفت و گویی هر طرف را جست و جو می کرد
پیر مرد اندوهگین دستی به دیگر دست می سایید
از میان دره های دور گرگی خسته می نالید
برف روی برف می بارید
باد بالش را به پشت شیشه می مالید
صبح می آمد پیر مرد آرام کرد آغاز
پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست دشت نه دریایی از سرباز
آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس می شد سیاهی دردهان صبح
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت درد آور
دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق چون بحری بر آشفته
به جوش آمد
خروشان شد
به موج افتاد
برش بگرفت وم ردی چون صدف
از سینه بیرون داد
منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
گریزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده دیدار
مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ
که تا نوشم به نام فتحتان در بزم
که تا بکوبم به جام قلبتان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش هم پشتم
کمان کهکشان در دست
کمانداری کمانگیرم
شهاب تیزرو تیرم
ستیغ سر بلند کوه ماوایم
به چشم آفتاب تازه رس جایم
مرا نیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
و لیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
پس آنگه سر به سوی آٍمان بر کرد
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد
درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
که با آرش ترا این آخرین دیداد خواهد بود
به صبح راستین سوگند
بهپنهان آفتاب مهربار پک بین سوگند
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند
زمین می داند این را آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پک است
نه نیرنگی به کار من نه افسونی
نه ترسی در سرم نه در دلم بک است
درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش
نفس در سینه های بی تاب می زد جوش
ز پیشم مرگ
نقابی سهمگین بر چهره می اید
به هر گام هراس افکن
مرا با دیده خونبار می پاید
به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد
به راهم می نشیند راه می بندد
به رویم سرد می خندد
به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را
و بازش باز میگیرد
دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکاراست
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
همان بایسته آزادگی این است
هزاران چشم گویا و لب خاموش
مرا پیک امید خویش می داند
هزاران دست لرزان و دل پر جوش
گهی می گیردم گه پیش می راند
پیش می ایم
دل و جان را به زیور های انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
نقاب از چهره ترس آفرین مرگ خواهم کند
نیایش را دو زانو بر زمین بنهاد
به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد
برآ ای آفتاب ای توشه امید
برآ ای خوشه خورشید
تو جوشان چشمه ای من تشنه ای بی تاب
برآ سر ریز کن تا جان شود سیراب
چو پا در کام مرگی تند خو دارم
چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم
به موج روشنایی شست و شو خواهم
ز گلبرگ تو ای زرینه گل من رنگ و بو خواهم
شما ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندرهای سهم انگیز می سایید
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید
که ابر ‌آتشین را در پناه خویش می گیرید
غرور و سربلندی هم شما را باد
امدیم را برافرازید
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سر دارید
غرورم را نگه دارید
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید
زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش
به یال کوه ها لغزید کم کم پنجه خورشید
هزاران نیزه زرین به چشم آسمان پاشید
نظر افکند آرش سوی شهر آرام
کودکان بر بام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
مردها در راه
سرود بی کلامی با غمی جانکاه
ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه
کدامین نغمه می ریزد
کدام آهنگ ایا می تواند ساخت
طنین گام های استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟
طنین گامهایی را که آگاهانه می رفتند ؟
دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز
راه وا کردند
کودکان از بامها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
پیر مردان چشم گرداندند
دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
آرش اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت
وز پی او
پرده های اشک پی در پی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رویا
کودکان با دیدگان خسته وپی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله های کوره در پرواز
باد غوغا
شامگاهان
راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
باز گردیدند
بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
آفتاب
درگریز بی شتاب خویش
سالها بر بام دنیا پکشان سر زد
ماهتاب
بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش
در دل هر کوی و هر برزن
سر به هر ایوان و هر در زد
آفتاب و ماه را در گشت
سالها بگذشت
سالها و باز
در تمام پهنه البرز
وین سراسر قله مغموم و خاموشی که می بینید
وندرون دره های برف آلودی که می دانید
رهگذرهایی که شب در راه می مانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
و نیاز خویش می خواهند
با دهان سنگهای کوه آرش می دهد پاسخ
می کندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه
می دهد امید
می نماید راه
در برون کلبه می بارد
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راهها چشم انتظاری کاروانی با صدای زنگ
کودکان دیری است در خوابند
در خوابست عمو نوروز
می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
شعله بالا می رود پر سوز
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصل 90/10 را کشف کنید
این اصل، زندگی شما را دگرگون خواهد کرد
(یا حداقل، روش شما در عکس‌العمل به مسائل را متحول خواهد کرد)




این اصل چیست؟



و 90% از زندگی را خود شما با واکنش‌هایتان به امور تعیین می‌کنید.
10% از زندگی، آن چیزی است که برای ما اتفاق می‌افتد.

این یعنی چه؟

یعنی
ما واقعا بر 10% از اتفاقاتی که برایمان می‌افتد هیچ کنترلی نداریم.

ما نمی‌توانیم ماشین در حال سقوطی را از سقوط کردن بازداریم.
هواپیما ممکن است دیر برسد و تمام زمان‌بندی‌های ما را به هم بریزد.
یک راننده دیگر ممکن است ما را در ترافیک اسیر کند.

ما بر این 10% هیچ کنترلی نداریم.

اما، 90% دیگر، فرق دارند.
90% بقیه را "شما" تعیین می‌کنید.

چگونه؟
با عکس‌العمل‌هایتان.

چراغ خطر را شما کنترل نمی‌کنید.
اما، شما می‌توانید واکنش خود را به آن کنترل کنید.

اجازه ندهید مردم شما را احمق فرض کنند.
"شما" می‌توانید واکنش‌های خود را کنترل نمایید.

اجازه بدهید مثالی بزنم :

شما با خانواده‌تان در حال صرف صبحانه هستید.
دست دخترتان به فنجان قهوه می‌خورد و فنجان روی لباس کار شما می‌ریزد.

شما روی این اتفاق، هیچ کنترلی ندارید.

بعد چه اتفاقی می‌افتد؟
این، با واکنش شما تعیین می‌شود.

شما فریاد می‌زنید.
دخترتان را به خاطر ریختن قهوه، با خشونت سرزنش می‌کنید.
او شروع به گریه می‌کند.

بعد از سرزنش دختر، رو به همسرتان کرده و
او را به خاطر گذاشتن فنجان نزدیک لبه میز
مواخذه می‌کنید.
و یک درگیری لفظی پیش می‌آید.

با عصبانیت، به طبقه بالا رفته و لباستان را عوض می‌کنید.
به طبقه پایین برگشته، و دخترتان را می‌بینید که در حالیکه گریه می‌کند،
مشغول تمام کردن صبحانه‌اش است تا برای رفتن به مدرسه حاضر شود. او از سرویس مدرسه هم جا می‌ماند.


همسرتان رفته، چون باید زودتر سر کارش می‌رسید.
شما به سوی ماشین می‌دوید تا سریع‌تر دخترتان را به مدرسه برسانید.

چون دیر شده، با سرعت 70 کیلومتر در ساعت، در جایی که حداکثر سرعت مجاز، 50 کیلومتر بر ساعت است می‌رانید

با 15 دقیقه تاخیر و پرداخت 60 دلار جریمه،
به مدرسه می‌رسید.
دختر شما، بدون خداحافظی، پیاده شده و به طرف ساختمان مدرسه می‌رود.

پس از رسیدن به محل کار، و با 20 دقیقه تاخیر،
متوجه می‌شوید که کیفتان را جا گذاشته‌اید.

امروز بسیار بد شروع شد. این‌طور که پیش می‌رود، به نظر می‌رسد بدتر و بدتر شود.
به هرحال منتظر می‌مانید تا به خانه برسید.

و به خانه که می‌رسید، متوجه اشکالی در رابطه همسر و
دخترتان با خود می‌شوید.

چرا؟
به خاطر رفتاری که صبح انجام دادید.

الف) آیا قهوه باعث شد؟
ب) آیا دختر کوچک باعث شد؟
ج) آیا پلیس باعث شد؟
د) آیا "شما" باعث شدید؟

جواب، گزینه " د" است.

شما هیچ کنترلی بر اتفاقی که برای فنجان قهوه افتاد نداشتید.

اما چگونگی واکنش شما در آن 5 ثانیه
باعث پدید آمدن آن روز بد شد.

این چیزی است که آن روز، می‌توانست و می‌باید اتفاق می‌افتاد:

قهوه روی لباس شما می‌ریزد.

دخترتان بغض می‌کند.

شما به ملایمت می‌گویید:

"اشکالی نداره عزیزم، فقط از این به بعد بیشتر دقت کن"

سریع، یک حوله برمی‌دارید و به اتاق بالا می‌روید، لباستان را عوض می‌کنید.
کیفتان را برمی‌دارید، می‌روید طبقه پایین. از پشت پنجره، دخترتان را می‌بینید که سوار سرویس مدرسه‌اش می‌شود.
او برمی‌گردد و برای شما دست تکان می‌دهد.
شما 5 دقیقه زودتر، با سلامی شادمانه به همکاران، از راه می‌رسید.
تفاوت را احساس می‌کنید؟


دو سناریوی متفاوت
هر دو با یک شروع
و هر کدام، با پایانی متفاوت
چرا؟
به خاطر نوع واکنش شما.

شما، واقعا بیش از 10% بر چیزی که
در زندگی‌تان اتفاق افتاد، کنترل نداشتید.

90% بقیه، با واکنش شما مشخص شده است.

در اینجا چند روش برای به کار بستن اصل 90/10 را می‌آوریم:

اگر کسی، علیه شما چیزی گفت،
مانع نشوید.
اجازه بدهید آتش حملاتش خاموش شود.
شما نباید اجازه بدهید که نظرات منفی
روی شما تاثیر بگذارد.

و بهترین عکس‌العمل را انجام دهید تا روزتان خراب نشود.
یک عکس‌العمل اشتباه، ممکن است منجر به از دست دادن یک دوست،
اخراج شدن، یا به شدت عصبی‌شدن شود.


اگر کسی در ترافیک راه شما را ببندد، عکس‌العمل شما چیست؟

آیا تعادلتان را از دست می‌دهید؟
یا به فرمان می‌کوبید؟ (یکی از دوستان خود من، فرمانش به همین خاطر کج شده بود)
آیا ناسزا می‌گویید؟ یا آمپر می‌چسبانید؟
چه کسی نگران است اگر شما 10 ثانیه دیرتر به سر کار برسید؟
چرا اجازه می‌دهید ماشین‌های دیگر باعث شوند رانندگی شما خراب شود؟


اصل 90/10 را به خاطر بیاورید،
و اصلا نگران نباشید.

به شما گفته‌اند که شغلتان را از دست خواهید داد.
چرا آزرده و بی‌خواب شده‌اید؟
این مشکل حل خواهد شد.

این انرژی و وقتی که صرف نگرانی می‌کنید را
صرف یافتن یک کار جدید کنید.

هواپیما تاخیر دارد. و این باعث می‌شود که زمانبندی امروز شما فشرده‌تر شود.

چرا ناراحتی خود را سرِ خدمه پرواز خالی می‌کنید؟
او بر آنچه پیش می‌آید، کنترلی ندارد.

از زمانتان برای مطالعه، یا شناختن بقیه مسافران استفاده کنید. چرا عصبانیت؟
این کار، وضع را خراب‌تر خواهد کرد.


اکنون شما اصل 90/10 را می‌دانید.
آن را به کار بگیرید تا از نتایج آن شگفت‌زده شوید.
امتحان آن ضرری ندارد.

اصل 90/10 فوق‌العاده است.
افراد اندکی این اصل را می‌دانند و آن را به کار می‌گیرند.

نتیجه؟
خودتان آن را به چشم خواهید دید!

میلیون‌ها انسان از مهار نکردن استرس،
بلایا، مسائل و سردرد
رنج می‌برند.

همه ما باید اصل 90/10 را درک کرده،
و آن را به کار ببریم.

آن اصل می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد!

فقط نیروی اراده لازم است تا خود را مجاب کنیم
و تمرین بیشتری داشته باشیم.

به طور قطع، هر کاری که ما انجام می‌دهیم، بخشیدن، صحبت کردن، یا حتی فکر کردن، مانند بومرنگ هستند
چون آنها به سوی ما بازمی‌گردند ...

اگر می‌خواهیم چیزی دریافت کنیم، می‌بایست اول یاد بگیریم که ببخشیم ...
ممکن است با دستان خالی از دنیا برویم،
اما قلب ما از عشق لبریز خواهد بود ...

و کسانی که عاشق زندگی هستند نیز،
این احساس در قلبشان حک شده است.

با بکار گیری این اصل از زندگی لذت ببرید
نویسنده: استفن کاوی
















Burnt Heart
رئیس دانشگاه پیام‌نور گفت: در حال حاضر دانشگاه پیام‌نور 2 هزار دانشجو در خارج از كشور دارد.
خدا به خیر کنه ما که توی بطن فاجعه داریم درس میخونیم وضعیتمون اینه اگه اونجام مثل اینجا باشه دلم به حال اون بدبختهایی که اونور آب دارن دست و پا میزنن میسوزه.
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل سوختگان پیام نور
جمعی از دانشجويان سوخته دل دانشکده فنی-مهندسی پيام نور مرکز تهران
روش هاي مخ زني استاد!!!
1- سلام کردن به صورت پی درپی و ....
سعی کنید مدام در توجه استاد باشید – روزی هفت هشت دفعه سلام دهید – چندبار حالشو بپرسید – تمام اینها باید با نیم متر دهان باز و چهره گشاده باشد !! کلا مدام در معرض دید استاد باشید !!!

2- استفاده از خوراکی های گران قیمت !!!
سعی کنید استاد را نمک گیر کنید – در این راستا بهترین کار استفاده از خوراکی های کم حجم ( که تو کیف جا بشه ) و گران قیمت است – مثل آدامس ها و شکلات های خارجی – هر چند وقت به استاد تقدیم کنید !!!

3-عدم اعتراض در هیچ حالتی !!
هیچ وقت از گل نازکتر به استاد نگویید – اگر استاد سر شما داد زد باز ازش تشکر کنید !!- مطمئن باشید استاد پس از مدتی از شما خجالت زده می شود و مشکل حله ...

4- تعریف و تمجید همه جوره !!
پایین برگه – بالای برگه – کتبی – شفاهی – email و ....... تا آن جا که می توانید ازش تعریف کنید !!!

5- سوال درسی !!
یه هفته در میان با دفتر و کلاسور باز دنبال استاد راه افتاده و ازش سوال کنید و نشون بدید که مثلا اهل درسید و دوستد ار مطالعه !!!(در این مورد در دانشگاه خودمون افرادی را مشاهده کرده ایم ولی جواب نداده پس از این روش کمتر استفاده شود)

6- دشمن کشی !!!
اگه یه نفر به استاد بد گفت یا به استاد گیر داد – تیکه پارش کنید – دقت کنید این کار حتما جلوی استاد صورت گیرد – یا مثلا در وبلاگش اتفاق بیفتد !!!!!!(این مورد رو هم باید در پ.ن(پیام نور)نادیده گرفت چون این روش امتحان شده و جواب نداده است

7- تشکر ته برگه!!!
حتما انتهای برگه از استاد بابت زحمات طول ترم تشکر کنید وحتما قید کنید که این کار بابت نمره نیست !!!

8- بهترین درس در طول عمر!!!
حتما به استاد مربوطه تاکید کنید که این بهترین و جالبترین درسی بوده که داشته اید – ( حتی اگر چرت ترین باشد !!! )

9- بهترین استاد در طول زندگی!!!
حتما به طرق مختلف !! – به اطلاع هر استاد برسانید که اون بهترین استاد در طول زندگی شما بوده است !!! دقت کنید تکرار این کار تاثیرش را زیاد می کند !!!

10- حمایت از اصالت !!!
پی به اصالت و ملیت استاد خود برده و سعی کنید مستقیما یا غیر مستقیم – طرفداری دو آتیشه کنید – مثلا

با اردکانی کلاس داشتی – بهترین مردم دنیا مال یزد واردکان هستند !!!
با مرادی درس داشتی – کرج end آب وهواست !! گل سرسبد شهرهاست !!!
با خزایی واحد داشتی – کرمانشاه محل مردان بزرگ روزگاره و بالاخره


11- آماده باش بسته به حال استاد !!!
همیشه آماده باشید !! مثلا همراه داشتن موارد زیر ضروری است !!!!
قرص سردرد خارجی گرون قیمت – تا استاد گفت سرم درد می آد پیشکش کنید !!!
نوشیدنی خنک در تابستان – هر وقت استاد عرق کرد – بذارید روی میزش !!!
ایضا یه فلاسک چای یا شیر کاکائو داغ در زمستان !!!!!
یه بسته آدامس اربیت اصل – بلافاصله بعد از غذا تقدیم استاد کنید !!!
یه بسته بیسکوییت خوشگل و خوشمزه برای حدودا ساعت 30/9 که استاد ضعف می کنه !!!
تنقلات مناسب برای عصرانه مثل بادام هندی بهداشتی بسته بندی !! – پسته درجه یک
و سایر موارد مشابه !!!!!!

11- سوغاتی !!
اگر سفر زیارتی – تجارتی – یا سیاحتی رفتید – سوغاتی فراموش نشود !!! بدجور نمک گیر می کند !!! ( سعی کنید از تعداد بچه های استاد و جنسیت آنها - قبلا اطلاع به عمل آورید ومناسب حالشون سوغاتی بیارید !!! بد جور جواب میده !!!!!!)

12- همیشه فهم باشید !!!!
هروقت استاد پرسید مشکلی ندارید – فهمیدید ؟؟؟ حتما جواب بدید نه !! اصلا !!! ( با تاکید شدید !!! ) شما فوق العاده درس دادید !!! از این بهتر نمی شد !!!!!

13- همیشه بخشش طلب باشید !!!
دقت کنید برای هر کاری از استاد معذرت بخواهید و طلب بخشایش کنید !!!
مثلا معذرت می خوام استاد !!! سلام !! ببخشید حالتون خوبه !! ببخشید استاد ما جلوی کلاس نشستیم !! و ..........

14 – سررسید و تقویم !!!!
همیشه یادتون باشه که شب عید چندتا سررسید و تقویم برای استاد بیارید – سررسید ها هرچی ژیگول تر و قشنگ تر باشه تاثیرش بیشتره !!!!

15-اعتراض فقط در یک مورد !!
فقط در یک مورد حق دارید به استاد اعتراض کنید – اونم موقعی که به استاد بگید ااااستاد ( با اوی کشیده !!) چرا این درس رو این ترم ارائه ندادید !! ( الکی اسم یه درس رو که استاد ارائه نداده ببرید !!! ) ما می خواستیم با شما برداریم !!!


16-اگه شما بودید ما عمرا می افتادیم !!!
اگه یه درس رو قبلا با یکی برداشتید و افتادید – حتما چندین بار به استاد جدید تاکید کنید – شما عالی درس میدید – کاشکی ترم قبل با شما داشتیم !!! عمرا اگه می افتادیم – ما تازه می فهمیم که این درس چیه !!!!!

17-تعرف از تیپ استاد !!
تیپ استاد را کنجکاوانه در نظر بگیرید !!! و کوچکترین تغییرات از چشممتون دور نمونه !!! مثلا
استاد ریش پرفسوری گذاشت !! بگید چی بهتون چی میاد !!
اگه ریششو زد بگید ا چه جوون شدید !!
ژولیده اومد بگید چه عارفانه !!!!
موهاش بلند بود بگید چه زاهدانه !!!
کت شلوار پوشید بگید آخر جنتلمن هایی !!!
اسپرت زد بگید وای چه تیپی !!!
رنگ لباسش عوض شد بگید ا شما چقدر up to date هستید !!!!!

18 – جوون از تر سن !!!
با یه کلکی سن استاد را دربیارید و حتما بهش تاکید کنید چقدر جوون تر از سنتون نشون می دید !!!!

19 - سنكرون با استاد !!!
اگه استاد يه چيز بيمزه هم گفت - از خنده روده بر بشيد - اصلا ولو بشيد وسط كلاس - اگه يه چيز غمگين گفت چنان با احساس لبتون رو گاز بگيريد كه خون بپاشه وسط كلاس!!!


البته این نکته ناگفته نمونه که این مطلب برای همه ی دانشجویان(چه سراسری و آزاد) (وچه پ.ن)صدق میکنه
ولی در بعضی از موارد اشاره شده که ما واحدی رو برداشتیم
درسی رو بایه استاد برداشتیم
بایه استاد درسی رو ورنداشتیم
این تعاریف برای ما پ .ن ها غیر آشناس
چون ما واحد هارو برنمیداریم و استاد ها رو انتخاب نمیکنیم
و در بیشتر اوقات استادها درس ها را برمی دارن
و مارو انتخاب میکنن، ما معمولآ‌ حق انتخاب نداريم و بين يك گزينه بايد يك گزينه رو انتخاب كنيم.
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز

وااااییییییییییییییی خیلی خیلی خیلی باحال بوددددددددددددددددد تمام منابع ازمون ارشدو اوردی جلو چشممممم ایول خیلی باحال بود:)
OFFICE ARITHMETIC
حسابرسی اداری
Smart boss + smart employee = profit
رییس باهوش + کارمند باهوش = سود
-------------------------------------------------------------
Smart boss + dumb employee = production
رییس باهوش + کارمند خنگ = تولید
-------------------------------------------------------------
Dumb boss + smart employee = promotion
رییس خنگ + کارمند باهوش = ترفیع
-------------------------------------------------------------
Dumb boss + dumb employee = overtime
رییس خنگ + کارمند خنگ = اضافه کاری



نوکره هر چی آبجی و داداشه با مرامه هستیم :)
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بالاخره کشف شد
دانشمندان بالاخره پاسخ این معمای قدیمی را که تخم مرغ اول بوجود آمده است یا مرغ پیدا کردند.
واحد مرکزی خبر به نقل از سی ان ان گزارش داد، دانشمندان در انگلیس در مطالعاتشان روی پوسته تخم مرغ موفق شدند پاسخ این معمای قدیمی را پیدا کنند.
آنها در مطالعاتشان دریافتند که تخم مرغ بدون پروتئین موجود در تخمک مرغها تشکیل نمی شود زیرا این پروتئین از عناصر مهم در پوست تخم مرغ است.
از این رو دانشمندان نتیجه گرفتند که مرغ اول بوجود آمده است

خب خدا رو شکر این مشکل هم حل شد
شما مشکلی نداری؟؟
نوشته شده در یکشنبه :d

...:surprised:
.......:razz:
..........:mad:

نوشته هاتم خیلی طولانیییی:mad:
 

fatima12

کاربر بیش فعال
اصن ب خاطر داداشیای با مرام برقی ک داریم من یکی از تیم صنایعیااامیگم دم همه برقیا گرم :)
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصل 90/10 را کشف کنید
این اصل، زندگی شما را دگرگون خواهد کرد
(یا حداقل، روش شما در عکس‌العمل به مسائل را متحول خواهد کرد)







این اصل چیست؟



و 90% از زندگی را خود شما با واکنش‌هایتان به امور تعیین می‌کنید.
10% از زندگی، آن چیزی است که برای ما اتفاق می‌افتد.

این یعنی چه؟

یعنی
ما واقعا بر 10% از اتفاقاتی که برایمان می‌افتد هیچ کنترلی نداریم.

ما نمی‌توانیم ماشین در حال سقوطی را از سقوط کردن بازداریم.
هواپیما ممکن است دیر برسد و تمام زمان‌بندی‌های ما را به هم بریزد.
یک راننده دیگر ممکن است ما را در ترافیک اسیر کند.

ما بر این 10% هیچ کنترلی نداریم.

اما، 90% دیگر، فرق دارند.
90% بقیه را "شما" تعیین می‌کنید.

چگونه؟
با عکس‌العمل‌هایتان.

چراغ خطر را شما کنترل نمی‌کنید.
اما، شما می‌توانید واکنش خود را به آن کنترل کنید.

اجازه ندهید مردم شما را احمق فرض کنند.
"شما" می‌توانید واکنش‌های خود را کنترل نمایید.

اجازه بدهید مثالی بزنم :

شما با خانواده‌تان در حال صرف صبحانه هستید.
دست دخترتان به فنجان قهوه می‌خورد و فنجان روی لباس کار شما می‌ریزد.

شما روی این اتفاق، هیچ کنترلی ندارید.

بعد چه اتفاقی می‌افتد؟
این، با واکنش شما تعیین می‌شود.

شما فریاد می‌زنید.
دخترتان را به خاطر ریختن قهوه، با خشونت سرزنش می‌کنید.
او شروع به گریه می‌کند.

بعد از سرزنش دختر، رو به همسرتان کرده و
او را به خاطر گذاشتن فنجان نزدیک لبه میز
مواخذه می‌کنید.
و یک درگیری لفظی پیش می‌آید.

با عصبانیت، به طبقه بالا رفته و لباستان را عوض می‌کنید.
به طبقه پایین برگشته، و دخترتان را می‌بینید که در حالیکه گریه می‌کند،
مشغول تمام کردن صبحانه‌اش است تا برای رفتن به مدرسه حاضر شود. او از سرویس مدرسه هم جا می‌ماند.


همسرتان رفته، چون باید زودتر سر کارش می‌رسید.
شما به سوی ماشین می‌دوید تا سریع‌تر دخترتان را به مدرسه برسانید.

چون دیر شده، با سرعت 70 کیلومتر در ساعت، در جایی که حداکثر سرعت مجاز، 50 کیلومتر بر ساعت است می‌رانید

با 15 دقیقه تاخیر و پرداخت 60 دلار جریمه،
به مدرسه می‌رسید.
دختر شما، بدون خداحافظی، پیاده شده و به طرف ساختمان مدرسه می‌رود.

پس از رسیدن به محل کار، و با 20 دقیقه تاخیر،
متوجه می‌شوید که کیفتان را جا گذاشته‌اید.

امروز بسیار بد شروع شد. این‌طور که پیش می‌رود، به نظر می‌رسد بدتر و بدتر شود.
به هرحال منتظر می‌مانید تا به خانه برسید.

و به خانه که می‌رسید، متوجه اشکالی در رابطه همسر و
دخترتان با خود می‌شوید.

چرا؟
به خاطر رفتاری که صبح انجام دادید.

الف) آیا قهوه باعث شد؟
ب) آیا دختر کوچک باعث شد؟
ج) آیا پلیس باعث شد؟
د) آیا "شما" باعث شدید؟

جواب، گزینه " د" است.

شما هیچ کنترلی بر اتفاقی که برای فنجان قهوه افتاد نداشتید.

اما چگونگی واکنش شما در آن 5 ثانیه
باعث پدید آمدن آن روز بد شد.

این چیزی است که آن روز، می‌توانست و می‌باید اتفاق می‌افتاد:

قهوه روی لباس شما می‌ریزد.

دخترتان بغض می‌کند.

شما به ملایمت می‌گویید:

"اشکالی نداره عزیزم، فقط از این به بعد بیشتر دقت کن"

سریع، یک حوله برمی‌دارید و به اتاق بالا می‌روید، لباستان را عوض می‌کنید.
کیفتان را برمی‌دارید، می‌روید طبقه پایین. از پشت پنجره، دخترتان را می‌بینید که سوار سرویس مدرسه‌اش می‌شود.
او برمی‌گردد و برای شما دست تکان می‌دهد.
شما 5 دقیقه زودتر، با سلامی شادمانه به همکاران، از راه می‌رسید.
تفاوت را احساس می‌کنید؟


دو سناریوی متفاوت
هر دو با یک شروع
و هر کدام، با پایانی متفاوت
چرا؟
به خاطر نوع واکنش شما.

شما، واقعا بیش از 10% بر چیزی که
در زندگی‌تان اتفاق افتاد، کنترل نداشتید.

90% بقیه، با واکنش شما مشخص شده است.

در اینجا چند روش برای به کار بستن اصل 90/10 را می‌آوریم:

اگر کسی، علیه شما چیزی گفت،
مانع نشوید.
اجازه بدهید آتش حملاتش خاموش شود.
شما نباید اجازه بدهید که نظرات منفی
روی شما تاثیر بگذارد.

و بهترین عکس‌العمل را انجام دهید تا روزتان خراب نشود.
یک عکس‌العمل اشتباه، ممکن است منجر به از دست دادن یک دوست،
اخراج شدن، یا به شدت عصبی‌شدن شود.


اگر کسی در ترافیک راه شما را ببندد، عکس‌العمل شما چیست؟

آیا تعادلتان را از دست می‌دهید؟
یا به فرمان می‌کوبید؟ (یکی از دوستان خود من، فرمانش به همین خاطر کج شده بود)
آیا ناسزا می‌گویید؟ یا آمپر می‌چسبانید؟
چه کسی نگران است اگر شما 10 ثانیه دیرتر به سر کار برسید؟
چرا اجازه می‌دهید ماشین‌های دیگر باعث شوند رانندگی شما خراب شود؟


اصل 90/10 را به خاطر بیاورید،
و اصلا نگران نباشید.

به شما گفته‌اند که شغلتان را از دست خواهید داد.
چرا آزرده و بی‌خواب شده‌اید؟
این مشکل حل خواهد شد.

این انرژی و وقتی که صرف نگرانی می‌کنید را
صرف یافتن یک کار جدید کنید.

هواپیما تاخیر دارد. و این باعث می‌شود که زمانبندی امروز شما فشرده‌تر شود.

چرا ناراحتی خود را سرِ خدمه پرواز خالی می‌کنید؟
او بر آنچه پیش می‌آید، کنترلی ندارد.

از زمانتان برای مطالعه، یا شناختن بقیه مسافران استفاده کنید. چرا عصبانیت؟
این کار، وضع را خراب‌تر خواهد کرد.


اکنون شما اصل 90/10 را می‌دانید.
آن را به کار بگیرید تا از نتایج آن شگفت‌زده شوید.
امتحان آن ضرری ندارد.

اصل 90/10 فوق‌العاده است.
افراد اندکی این اصل را می‌دانند و آن را به کار می‌گیرند.

نتیجه؟
خودتان آن را به چشم خواهید دید!

میلیون‌ها انسان از مهار نکردن استرس،
بلایا، مسائل و سردرد
رنج می‌برند.

همه ما باید اصل 90/10 را درک کرده،
و آن را به کار ببریم.

آن اصل می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد!

فقط نیروی اراده لازم است تا خود را مجاب کنیم
و تمرین بیشتری داشته باشیم.

به طور قطع، هر کاری که ما انجام می‌دهیم، بخشیدن، صحبت کردن، یا حتی فکر کردن، مانند بومرنگ هستند
چون آنها به سوی ما بازمی‌گردند ...

اگر می‌خواهیم چیزی دریافت کنیم، می‌بایست اول یاد بگیریم که ببخشیم ...
ممکن است با دستان خالی از دنیا برویم،
اما قلب ما از عشق لبریز خواهد بود ...

و کسانی که عاشق زندگی هستند نیز،
این احساس در قلبشان حک شده است.

با بکار گیری این اصل از زندگی لذت ببرید
نویسنده: استفن کاوی














Burnt Heart
رئیس دانشگاه پیام‌نور گفت: در حال حاضر دانشگاه پیام‌نور 2 هزار دانشجو در خارج از كشور دارد.
خدا به خیر کنه ما که توی بطن فاجعه داریم درس میخونیم وضعیتمون اینه اگه اونجام مثل اینجا باشه دلم به حال اون بدبختهایی که اونور آب دارن دست و پا میزنن میسوزه.

خیلی خوب بود مرسی
 

baran 2012

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خب دخدر مگه مکانیک چشه که ما باید معماری رو دوس داشته بشم ... اینم رشته خیلی خوبیه :ی

ابو علی سینا رم دوس دارم خخخخ

مکانیک چیزیش نیست ولی معماری بهتره

از این به بعد بهت میگم بابا بوعلی :w16:
خخخخخخخخخ
 

Similar threads

بالا