کلید اسرار زندگی خودمون.......

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کس فکر میکنه تو زندگی اش اتفاقایی شبیه معجزه یا حتی اتفاقات عجیب غریب افتاده اگه دوست داره بیاد اینجا تعریف کنه:


یادمه خیلی قدیما یکی از دوستای بابام تو شراکتی که باهم داشتن حدود 2 میلیون تومن (یا یه همچین مبلغی دقیق یادم نی ولی میدونم اون زمان ارزشش کلی نبود) پول بعلاوه ی سهمش کشید بالا و در رفت جوری که هیچ مدرکی نداشتیم که ثابت کنیم یه سهمی از پول بابارو بالا کشیده
شنیدیم یه ماشین گنده خریده و داره باهاش کار میکنه
.بابام خیلی آدم دل گنده ای بود....مامانمم هست ولی خانوما معمولا بیشتر حساسیت نشون میدن واسه همین گفت که به خدا واگذارش میکنم!
بعد یه مدت شنیدیم با ماشین چپ کرده و لاشه ی ماشینشو فروخته و فقط اصل پول خودش واسه اش مونده
خلاصه بازم ادم نشد و انگار نه انگار که ..... افتابی نشد
تا اینکه ایندفه واقعا چندین سال رد شد و خیلی اتفاقی مامانم از دوروبریاش شنید که فلانی (همون شریک بابام) گفته حاضرم از پولم بگذرم به شرطی که بابام دخترشو بده به فلانی...(فک کنم یکی از فک و فامیلاش بود)!!!!
جانننننننن؟
اینجا بود که واقعا مامانم کفری شد....آش نخورده و دهن سوخته..! بازم جز سکوت کاری نتونسیم بکنیم غیر از اینکه مامانم یه توضیح مختصر داد که غضیه کاملا برعکسه و نه تنها دخترمو بد بخت نمیکنم تازه از خیراون پولم گذشتم ...

بازم گذشت و با خبر شدیم این اقا یه کسالتی پیدا کرده و بالاخره سرش به سنگ خورده ....خلاصه یه روز با پشیمونی و... اومد سراغ بابام و از بدبختیایی که سراغش اومده از اب خوشی که از گلوش پایین نرفته ....گفت و ..امضا کرد که نه تنها من هیچ طلبی از شما ندارم تازه بدهکارم هستم ولی ....
بنده خدا به اندازه کافی از جانب خدا تنبیه شده بود و گرفتن بدهی نمک پاشیدن به زخمش بود....

خوب حالا نوبت شماس


در ضمن این داستان شاید خیلی جاهاش به علت فراموشی من کامل توضیح داده نشده باشه
من فقط موضوع کلیشو گفتم
تونستم میپرسم و اصلاحش میکنم
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
اوف خوشم میاد استقبال پشت استقبال میشه
بابا یه کوچولوهم حافظه ندارین؟

ازین اتفاقا خیلی تو زندگی ما افتاده مثلا یکیش که من بسیار نقش پررنگی درون داشتم:ی::

یه بار زمانی که من 2...ساله بودم رفته بودیم مسافرت....تو راه من تشنه ام میشه
بعد از کلی نق نق:( بالاخره یه جا ماشینو نگه میدارن که به من بدبخت اب بدن که میبینن 500(شایدم کمتر ) بالاتر ترافیک میشه
میرن جولو میبینن پل خراب شده تو همین چن دقیقه و چنتا ماشینم نابود شدن

خلاصهه ... شما با یه فرشته طرفین
حواستونو جمع کنین:ی:ی
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
مرسی از این تاپیکت دوست عزیز.

من سه سال پیش با موتور تصادف کردم تصادفی که منو یه ماه بیمارستان خوابوند سه ماه خونه فقط به تختچسبیده بودم از امتحانات خرداد افتادم تو درس ضربه دیدم تو همه چی
2 ملیون خسارت دادم به طرفی که بهم زد و کلی بد بختی دیگه
تا اون موقع به مرگ و مریضی فکر نمیکردم فکر میکردم همیشه سالم میمونم

ولی مهمترین حکمتش غیر اون بهای زنده بودنم شد اگه اون اتفاق نیفتاد من الان مرده بودم شک ندارم.

از این اتفاقا زیاد واسم افتاده که خیر بعضیاشو نفهمیدم و نخواهم فهمید ولی مطمئنم حکمت خدا بوده.

الان هر چند وقت یه بار میرم اون بیمارستان و یه تجدید خاطره میکنم.
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی از این تاپیکت دوست عزیز.

من سه سال پیش با موتور تصادف کردم تصادفی که منو یه ماه بیمارستان خوابوند سه ماه خونه فقط به تختچسبیده بودم از امتحانات خرداد افتادم تو درس ضربه دیدم تو همه چی
2 ملیون خسارت دادم به طرفی که بهم زد و کلی بد بختی دیگه
تا اون موقع به مرگ و مریضی فکر نمیکردم فکر میکردم همیشه سالم میمونم

ولی مهمترین حکمتش غیر اون بهای زنده بودنم شد اگه اون اتفاق نیفتاد من الان مرده بودم شک ندارم.

از این اتفاقا زیاد واسم افتاده که خیر بعضیاشو نفهمیدم و نخواهم فهمید ولی مطمئنم حکمت خدا بوده.

الان هر چند وقت یه بار میرم اون بیمارستان و یه تجدید خاطره میکنم.

خواهش میکنم :)
ازین جور اتفاقا حتما تو زندگی خیلی هامون افتاده مثلا:

بابام طی یه تصادف خیلی وحشتناک با یه ماشین شاسی بلند خدود 4...5 تا ملق زده بود! و لی غیر از یه خراش کوچیک رو شونه اش هیچ طوریش نشده بود!!!!
وقتی عمرت به دنیا باشه هیچی نمیتونه جولوشو بگیره!
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمه یه بار زمانی که خواهرم دانشجو بود خبر داد میخوام بیام خونه(از شهری که توش درس میخوند) اتوبوسیم که سوارش شده بود صبح ساعتای 6 و 7 اینا میرسید
شب بابام یه خواب بد میبینه که واسه خواهرم یه اتفاق بدی افتاده....یه چیزی تو همین مایه ها
خلاصه فردا صبحش با نگرانی و راه افتادیم من و بابام بریم ترمینال دنبالش
اون موقع موبایلم نبود هنو
هرچی منتظر موندیم از اتوبوس با شماره ی ورد نظر پیاده نشد که نشد
خلاصه راننده داشت در و می بست بره عقب بخوابه که بابام طاقت نیاوردو گفت میخوام اتوبوسو بگردم
فک کرد نکنه اتفاق بدی افتاده
هرچی راننده میگفت بابا همه پیاده شدن بابا گوش ندادو بالاخره تونست زیر صندلی پیداش کنه!
خانوم خوابش برده بود و انگار نه انگار داشت خواب هفت پادشاهو میدید!!
 

آرانوس

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پری جون اتفاق فک کنم خیلی افتاده واسه همه ولی اینکه بتونی ربط اتفاقا رو با هم پیدا کنی یه کم دردسرسازه:D
و.....
 

abu_72

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداي اگه تعريف كنم باور ميكنيد ؟؟؟؟؟


معجزه پشت معجزه


من كه تا اينجا با معجزه زنده هستم
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
پری جون تو چقد خاطره داری دختر ......بابا حافظه
 

aphrodait

عضو جدید
از نظر من لحظه لحظه زندگی معجزه هست فقط کافیه یکم با دقت بهش نگاه کنی.
خلاصه می گم:
قضیه مربوط به 4 5 سال پیشه. اون سال مامانم مریضیه نادری گرفته بود . از اینایی که از هر یک میلیون یکی می گیره
دور از همه تو هر وعده یک پلاستیک قرص می خورداما...
زمستون بود. پتوی شسته شده کنار بخاری بود که خشک بشه . شب خوابیدیم. نیمه شب پتو روی بخاری میافته و اتیش میگیره و دود می کنه.
از اونجایی که این بیماری تنفسی بود باعث می شه که مامانم با احساس تنگی نفس از خواب بیدار بشه و
کل اعضای خانواده از خفگی نجات پیدا کردن....
خدا را شکر
 

Similar threads

بالا