کلبه تنهایی

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز

کاش تو بــــودی و من !
نمـ نمـ باراטּْ،

یک جاده بــــــــے انتها ...
دســــت در دســـت همـ ...

بدون چـــــــتر !

زیـــــر باراטּْ،
خیـــس خیـــــس ...



 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز


بدانید ”حوای” کسی نمیشوم که روزی به ”هوای”دیگری برود

تنهاییم را با کسی قسمت نمیکنم که روزی تنهایم بگذارد

ازروح خداست که درمن دمیده شده است به نام احساس...

آن را ارزان نمیفروشم

 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیستی
جایت همیشه خالی است
شانه ات برای گریه
لبخندت برای خنده
....
لطفا بگو کجا می شود تو را قرض کرد برای دقایقی حتی

 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخواهمت که چه بشود
وقتی هستی انگار مامور شده ای تنهایی هایی را به یاد بیاوری رفتن ها را چشم به راه ماندن ها را انتظار ها را
.
.
.
.اشک ریختن ها را شب گریه هارا
مردن ها را

 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
لمس کن کلماتی را...
که برایتـــ می نویسم...
تا بخوانی و بفهمی ...
چقدر جایت خالیستــــ....
تا بدانی نبودنتــــ آزارم می دهد...
لمس کن نوشته هایی را...
که لمس ناشدنیست و عریان...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد...
لمس کن گونه هایم را...
که خیس اشک استـــــ و پر شیار...
لمس کن لحظه هایم را...
 
  • Like
واکنش ها: mpb

mr_samyar

عضو جدید


پی احساس آرامش.
همون حسی که این روزا.
به حد مرگ می‌خوامش.


دلم می‌خواد عاشق شم.
آخه فکرت شده دنیام.
اگه عاشق شدن درده.
من این دردو ازت می‌خوام.


اگه این زندگی باشه.
من از مردن هراسم نیست.
یه حسی دارم این روزا.
شاید مُردم، حواسم نیست!

 

masoomeh.bnv

عضو جدید
هرگز کسی را از رفتنتان نترسانید

عادی میشود

شایـــــــد هم تا حـــدی که در را برایتــــــان باز کنند . . .
 

masoomeh.bnv

عضو جدید
خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز
تکرار می‌کنند تو را در صدای من

آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!
 

masoomeh.bnv

عضو جدید
این روزها یکـــرنگ که باشی چشمشان را می زنی..!
خسته می شوند از رنگ تکـــراریت…
این روزهـــا دوره رنگین کمــــان هاست..!
 

Mʀ Yᴀsɪɴ

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


دوره دوره ای پرواز ماست

دم در بادی گاردم با سپاس

وقت کنار زدن امثا یاس

اخه داش یاسین با شلوغی کم اشناس

چون منو تنهایی شب و دوس داریم

روزا عینک به چشمو کت پوسماری

با چشای گیره سوسماری

و یه صدای لش میدونم دوس داری

تو رفیقمونی میگی داشمی

میخوای با ما باشی داش من راش این نی

باید تعلیم ببینی و خاکی شی

چون دوروبر ما امثال تو ناشی نی

ما ها مسیر زندگیمون عجیب غریبه

رقیب میره تو لباس رفیق فریبه

ادمای مث تو همیشه دورم پرن

گاف بدم میخوان مث گرگ دورم کنن

زندگیمونم اینهو دایره ست

سوزن پرگارمو تو هم حاشیه اش

شاید دورم بچرخی و حال کنی

ولی همیشه بینمون فاصله ست
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
قتل

همه ی فرش دستباف جهیزیه ات از خون قرمزشده..طاق باز افتادی و یکی از دستهایتهمان جور که گردنت را فشار میدادی بی حرکتمانده..خون شتک زده به دیوار اتاق خواب..رد خون را دنبال می کنم تا به سایه ی خمیده ی خودممیرسم.."یه چاقوی بزرگ هم تو دست کج وشکسته ی سایه میبینم!وحشت زده توی دستمو نگاه می کنماتاق نیمه تاریک فقط با نور قرمز آباژور روشن است.. بازهم این سایه ی لعنتی ......... !چاقورا پرت میکنم و به تو نزدیک میشومبالای سرت می آیم و زل میزنم بهجسدت.. دامنت بالاکشیده شده...حتی لباس زیرت راهم با سخاوت در معرض نگاهم گذاشته ای..دلبری می کنینازنینم؟!! بیاختیار چشممبه کبودی های ران هایت می افتد ..همان کهدیدنشدیوانه ام کرد ! ..همان که هر وقتمی پرسیدم جواب سر بالا میدادی و آه می کشیدی ودیوانه ترم می کردی! ...رو بر میگردانم و ...سایه می شکند و کنار تو گوشه ای کزمیکند!.موهایت که همین دیروز بلوند کرده بودی پخش شده رو صورت و بالشیت... ولی چقدرلاغرشدی...!استخوان گونه های ظریفت بیرون زده ..با نوک انگشت گونه ات را لمسمی کنم... نگاهم از دیدن چشمهایت که نیمه باز و پراز بهت و درد است... فراریست!دسته ی بزرگی از موهات وقتی که سعی می کردی خودتو خلاص کنی توی مشتم مانده..موهایروی بالش دیگه بور نیست..سرخه و پر از دلمه های خون !..دستت که کم کم خشک میشود را به تندیاز روی زخمبر میدارم..صدای خشکی میکند و پرت می شود کنارت..زخم از شدت خونریزی ودلمه هایخون مشخص نیست..رنگت بشدت سفید شده.. ........!یقه ات وا شده زنجیرگردنبندت پاره شده و به موهات گره خورده ..شمایلمریم لای سینه های سفت وهوس انگیزت گیر کرده....دستمو می کشم که درش بیارم ..سینه هات سرده..یخه.. وبازهم این کبودی ها ی لعنتی ! "...یکلحظه تنم را رعشه ای چندش اور گرفت...منصرف میشوم و دامن لباست را می کشم تاروی ساق های سفید ولاغرت ..راستی این پیراهن را کی خریدی؟پارچه ش آشناست..مادرم بهت کادو داده بود ..از سفرمکه برایت اوردش..زمینه ی سفید با یاس های آبی رنگ!یادم میاد که خندیدی و گفتی یاس آبی؟....لباست تا تو گودی کمر از خون پوشیده شده..گیجم....سرم از شدت درد داره منفجر میشه.. چقدر خوابم می اید!..سرم را میگذارم روی سینهات..صورتم از خون های لخته شدهچسبناک میشو د و اهمیتی نمی دهم...صدای قلبت را نمیشنوم.".سردمه..خسته م"..خوابم می برد.......


ولوله ای برپا شده..چشمهایم را که باز می کنم اتاق پر
شده از مامور و عکاس و انگشت نگار
و........
فریادی شنیدم که :بهوش اومد!
پس خواب نبودم..چندساعت گذشت؟دست چپم را که کرخت
شده به زحمت تا نزدیک چشم
میاورم و همون وقت با ضربه ی محکم پوتین مامور
دستم پرت میشود و می کوبد روی سینه
ات و میان یک عالمه خون لزج و سرد ا!
دونفر با خشونت و نفرتی کهنه ! ....مرا از جاکنده به
دیوار می کوبند و یکی از انها مشتی
حواله ی صورتم می کند وصدای شکستن استخوان بینی ام
را می شنوم.. از زور درد و تحقیر
بی اختیار داد کشیدم:حیوون چته؟!
ذهنم پاک پاک شده..مثل خیال یه نوزاد..اصلا مثل کاغذای
سفید بی خط..هیچ بک گراندی نیست..هیچ
یادی..فقط تو را دیدم که اندام زیبا و خونینت را با ملحفه ی
از گزند نگاه من لابد پنهان کرده اند!!
..نگاهم از همه ی پستی بلندی های تنتمیگذرد و خیره
بر گلویت میماند..!
!ازدحام جمعیت رادر حیاط خانه از پشت شیشه میبینم و
چشمم به مادرم می افتد : گیس
سفید آشفته و صورت خراشیده اش مرابخود می اورد
که چه گذشت برمن...برتو!
...........................................................

 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
در جنگل سبز تنت من نیز سرسبز میشوم زم زمه میکنی زیر لب دوستت دارمهمانند فرشته ای که لبانش چون آتش سرخ شده بر من مینگریو من میترسم که آتش بگیرم از این همه عشوه گریعرق میریزم از گرمای نگاهتمیترسم آتش مرا بسوزاندخوب که فکر میکنم باکی نیستآتش گلستان میشودبسوزان مرا
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایرو عـــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ است.
 
  • Like
واکنش ها: K.T

K.T

عضو جدید
سلام دوست عزیز تایپیکت خیلی خوب بود حتی ادم بی احساسی مثل من هم با دیدن این تایپیک لذت میبره 
 

sina.d

عضو جدید
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود...
 

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
باز هم نیمه شبو تنهایی من...
باز هم سکوت در گوشم فریاد میزند...
باز هم غربت سرد مرا فرا گرفته...
باز هم یه کوه درد قلبم را می فشارد...
باز هم تالع ما آمد...
اما قسمت نبود...


mahtab n
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا