اربرد نظريه گشتالت در هنر و طراحي
منبع : http://honar.ac.ir/index.aspx?siteid=1&pageid=267&newsview=3904
کاربرد نظريه گشتالت در هنر و طراحي طاهر رضازاده چكيده مكتب روانشناسي گشتالت در اوايل سده بيستم در آلمان پديدار گشت. اين دوره مصادف بود با اوج گيري هنر مدرن در اروپا؛ جايي كه هنرمندان از آن جمله در آلمان و مدرسه باهاوس، شيفته يافتههاي تحسين برانگيز پايه گذاران اين مكتب-ماكس ورتايمر، كورت كوفكا و ولفگانگ كهلر- در زمينه تجربيات ادراك بصري شده بودند. اين امر، به ويژه با اشتياق متقابل روان شناسان گشتالت، موجب تعامل و پيوند هر چه بيشتر روانشناسي و هنر شد و در حوزه هنرهاي تجاري، طراحي صنعتي، طراحي گرافيك و... تأثير پايدار و فراگيري به جا گذاشت. واژههاي كليدي نظريه گشتالت، اصول گشتالت، روانشناسي هنر، ادراك بصري، هنرهاي تجسمي، طراحي. 1) نظريه گشتالت 1-1) زمينه پيدايش و بنيانگذاران روانشناسي گشتالت پديده گشتالت اولين بار در 1910، در ذهن ماکس ورتايمر، روانشناس چک تبار، شکوفا شد. اين اتفاق بهسادگي، زماني رخ داد که وي در حال مسافرت با قطار متوجه شد درختها، خانهها و اشياي ديگري که پيرامون وي در خارج از قطار ديده ميشوند، در حال حرکتاند. اگر چه قبل از او افراد زيادي اين اتفاق طبيعي را مشاهده کرده بودند اما اين ورتايمر بود که از خود پرسيد:«با اين که مسلم است اين اشياء همه ثابت و فاقد حرکت اند، پس علت اين جابجائي چيست؟ تنها چيزي که به ذهنش خطور کرد اين بود که شايد فرايند ادراکي ما با احساسهاي مجردي که آنها را بوجود ميآورند مشابه نباشد» (شاپوريان،1386،ص74). ورتايمر با نگاه کردن به تصاوير پشت سرهم يک کودک و يک اسب، به اين نتيجه رسيد که با بهحرکت در آوردن سريع اين تصاوير، به نظر ميرسد کودک سوار بر اسبي است که در حال يورتمه رفتن است. وي آزمايشهاي بعدي خود را به کمک دو نفر از استادان جوان دانشگاه فرانکفورت، کورت کوفکا و ولفگانگ کهلر ادامه داد. اين سه تن مثلث بنيانگذاران روانشناسي گشتالت را تشکيل ميدهند. هر چند اين پديده سالها پيش مورد توجه قرار گرفته و موجب اختراع سينما شده بود، اما اهميت موضوع در توصيفي بود که ورتايمر ارائه کرد. او دريافت که: «گشتالت يا کل تجربه ادراک شده، داراي خاصيتي است- مثلاً حرکت- که در اجزاي آن وجود ندارد». مفهوم گشتالت، اولين بار در فلسفه و روانشناسي معاصر توسط کريستين واناهرنفلس (Christian Von Ehrenfels)معرفي شد. از نظر او «همه ادراکهاي ما داراي کيفيات گشتالت اند، اما اجزاي سازنده آنها فاقد اين خصوصيات ميباشند. براي مثال، فرد خطي را که از اجتماع تعدادي نقطه به وجود آمده است، ميبيند و نه تک تک نقطهها را. و مشابه آن اين که، آدمي با گوش دادن به يک ملودي، نتهاي تشکيل دهنده آن را به صورت انتزاعي نميشنود، بلکه کليت ملودي را ادراک ميکند»(شاپوريان،1386،ص19). ريشه اين اعتقاد به زمانهاي دور بر ميگردد، جاييکه «در قرن سوم پيش از ميلاد در چين بوسيله پياميدر تائوتچينگ آمده است که، هر چند يک چرخ از 30 اسپوک (ميله) ساخته شده است، اما اين فضاي بين ميلههاست که شکل کلي چرخ را تعيين ميکند» (Behrens,2004)؛ «براي ساختن چرخ محورها را به هم وصل ميکنيم؛ ولي اين فضاي تهي ميان چرخ است که باعث چرخش آن ميشود» (لائوتزو، 1387، ص 11). در شکلگيري نظريه گشتالت، عقايد و آراي گوته، کانت و ارنست ماخ نيز بسيار مؤثر بوده است. چنان كه نوع تلقي کانت از جهان، تأثير ملموسي بر تجربه مجموعههاي سازمان يافته بصري در ذهن- که هسته اصلي ايده گشتالت را تشکيل ميدهد- بهجاي گذارده است. رويکرد به جهان نه بهعنوان واقعيتي بيروني و عيني، بلکه بهمثابه چيزي ساخته و پرداخته فرآيندهاي ادراکي انسان، نگرشي کانتي بود که بسيار مورد توجه گشتالت گرايان قرار گرفت. 1-2) گشتالت چيست؟ بهدليل گسترده بودن مفهوم گشتالت، هيچ ترجمه مستقيمي از آن در هيچ يک از زبانها صورت نگرفته است. اين لغت در زبان آلماني شکل وگونه معني ميدهد؛ در انگليسي، بدان کلِ سازمان يافته، انگار يا شکل بندي ميگويند (فرهنگ توصيفي روانشناسي:"روانشناسي گشتالت"،1386). در زبان فارسي ميتوان آن را معادل مفاهيمياز قبيل «شکل»، «قالب»، «اندام»، «هيکل» يا «کل» و «هيئت» قرار داد و بلافاصله بايد افزود که هيچ يک از اين کلمات به تنهايي معناي گشتالت را به طور کامل بيان نميکنند (شاپوريان،1386،ص172). گشتالت بيانگر روشي است که طبق آن اشيا، «گشتِلِت» يعني جاگذاري و کنار هم چيده ميشوند»(Torans,1999) . کپس، نويسنده کتاب « زبان تصوير» معتقد است: «گشتالت کليتي است مادي، رواني يا نهادي، داراي مختصاتي که اجزاي آن به طور منفرد، فاقد چنان مختصاتي هستند» (کپس،1368،ص64). نظريه گشتالت فرآيندهاي ادراکي مغز را مورد مطالعه و توجه قرار ميدهد و بيانگر آن است که اصل عملي ذهن، کل نگر، موازي و همراه با تمايلات خود سازمان يافته (فطري) است» (wikipedia:"Gestalt Psycology",2007) به اين مفهوم که در ادراک يک مجموعه يا ساختار، همانطوري که اهرن فلس ميگفت و ورتايمر نيز آن را اثبات كرد، کلِ ساختار است که دريافت ميشود و نه تک تک اجزاي آن. تفکر عمده در نظريه گشتالت اين است که «نقشمايههاي کلي، بر عناصر تشکيل دهنده شان برتري مييابند و خواصي را دارا هستند که ذاتاً در خود آن عناصر موجود نيست... اين نکته در عبارتي بدين شکل جمع آمده است: کل، چيزي بيشتر از مجموع اجزايش است» (EB:"Gestalt Principles",2007). 2)آشنايي هنر با گشتالت حدود يک دهه پس از ظهور روانشناسي گشتالت، اصول آن در زمينه ادراک بصري مورد توجه هنرمندان قرار گرفت. در آن زمان مرکز توسعه هنري در آلمان ، مدرسه تازه تأسيس باهاوس در وايمار بود که هنرمندان و طراحان بزرگ اوايل سده بيستم را در خود گرد آورده بود . پل کله، واسيلي کاندينسکي و جوزف آلبرز، آشکارا از نتايج اين تحقيقات در نوشتهها و نقاشيهايشان بهره گرفتند . در نفوذ نظريه گشتالت در هنر، مقاله ورتايمر با عنوان « نظريه فرم» که در سال 1923 ارائه شد، تأثير فزايندهاي داشت. اين مقاله با نام مستعار «رساله نقطه» مطرح شد چرا که با نقشمايههاي انتزاعي نقاط و خطوط، تصوير پردازي شده بود. بعدها با حضور روانشناسان گشتالت در مدرسه باهاوس و سخنرانيهاي آنها، تأثير اين يافته نوظهور علميـ هنري عميق تر شد. عليرغم آنکه کوفکا در اين زمينه علاقه بسياري نشان داد و نوشتههاي زيادي در باب تحليل هنر از طريق نظريه گشتالت منتشر ساخت، اما اين رودلف آرنهايم بود که معاني ضمني نظريه گشتالت را براي ادراک معماري، موسيقي، نقاشي، شعر، مجسمه سازي، راديو، سينما و تئاتر، به صورت گسترده اي بهکار بست. در سال 1929 هنگاميکه کارل دانکر به نيابت از استاد خود ولفگانگ کهلر، براي ايراد يک سخنراني در باهاوس دعوت شد، هنرمندان زيادي از جمله پل کله نيز در ميان مخاطبان حضور داشتند. ديگر استادان باهاوس، بهويژه واسيلي کاندينسکي و جوزف آلبرز، نيز طي سخنرانيهايي که سالهاي بعد توسط روانشناسان گشتالت ارائه شد، علاقهمندي بسياري براي بهره گيري از مفاهيم و اصول اين نظريه در آثار خود نشان دادند. «شيفتگي آلبرز به نظريه گشتالت اهميت خاصي دارد چرا که امروزه او بهخاطر احياي جذابيت «کنتراست همزماني » که دورکهايم در سخنرانياش مطرح کرده بود، اعتبار يافته است ... از آنجايي که طبق آراي گشتالت گرايان، ما همواره کلهاي ادراکي را تجربه ميکنيم و نه اجزاي منفرد آنها را، جلوههاي رنگي گوناگون يک فام در پس زمينههاي متفاوت، قابل توجيه بود زيرا تضاد همزماني بر اساس ادراک کل نگر، تجربه ميشد» (Behrens,2004) . آنچه در نظريه گشتالت توجه هنرمندان را بيشتر به خود جلب کرده بود يافتهها و تجربياتي بود که در زمينه ادراک بصري موجب خودآگاهي بيشتر هنرمند در خلق اثر ميشد. اين تأثير به نوعي با پيش آگاهي از چگونگي متأثر ساختن مخاطب توسط هنرمند، شيفتگي بسياري ايجاد ميكرد و ابزاري به دست هنرمند ميداد تا همچون جادوگران، مخاطبان خود را با بهکارگيري ترفندهاي بصري که بهصورت ذاتي در فرآيند ادراکي آنها وجود داشت، شگفت زده کند. با وجود اين، تفسير گشتالت در هنر و تشريح قوانين و اصول آن در سازماندهي ادراک بصري توسط نظريه پردازان گشتالت گراي هنرهاي تجسمي، موجب روزافزوني اعتبار اين نظريه شده است. در اين ميان نقش کتاب « زبان تصوير» (1946) جئورگي کپس، گرافيست مجار و همکار موهولي ناگي در نيوباهاوس شيکاگو، «مبادي سواد بصري» دونيس اي. دونديس و همچنين اثر برجسته روانشناس معروف گشتالت رودلف آرنهايم تحت عنوان «هنر و ادراک بصري، روانشناسي چشم خلاق» (1954) از اهميت بسيار زيادي برخوردار است. در ادامه با تبيين قوانين و اصول گشتالت در هنر، دامنه وسيع کاربردهايي که اين نظريه ميتواند در حيطه هنرهای تجسمی تحت پوشش خود قرار دهد آشکارتر خواهد شد. 3) اصول گشتالت ورتايمر در سال 1923 در مقاله «نظريه فرم» خود که به «رساله نقطه» مشهور شد، اولين اصول گشتالت را بيان کرد. بر اين اساس، «گشتالتهاي مختلف، بر اساس تمايلات ذاتي ما به گروهبندي يا «وابسته بههم» ديدن عناصري که شبيه هم اند (گروه بندي مشابهت)، عناصري که نزديک بههم اند (گروه بندي مجاورت)، يا آنهايي که داراي صرفه جويي ساختاري اند (تداوم خوب)، ايجاد ميشود»( Behrens,2004) . براي مقدار اطلاعاتي که ذهن ميتواند پيگيري کند محدوديتي وجود دارد. زمانيکه مقدار اطلاعات بصري زياد ميشوند، ذهن درصدد ساده کردن آنها با استفاده از گروه بندي بر ميآيد. از اين رو اصول گشتالت در ياري رساندن به ذهن انسان، نقش مهمي برعهده ميگيرد. اين اصول از سوي نظريه پردازان هنر بسط و گسترش داده شده است بهطوري که مهم ترين آنها که در تجزيه و تحليل آثار هنري به کار ميروند، عبارتاند از: اصل مشابهت، اصل مجاورت، اصل تداوم، اصل يکپارچگي يا تکميل، روابط شکل و زمينه، اصل سرنوشت مشترک و اصل فراپوشانندگي. همه اين اصول تحت نفوذ اصل پراگنانس(pragnanz) قرار دارند که هسته مرکزي نظريه ادراکي گشتالت را تشکيل ميدهد (شاپوريان،1386،ص94). پراگنانس، تلقي ما از يک گشتالت يا هيئت بندي خوب و قوي است بهطوريکه تحت شرايط حاکم (توان ادراکي ذهن و اصول بهکار رفته در اثر)، آنرا از گشتالت يا هيئت بنديهاي موجودِ ضعيف تر، متمايز ميسازد. «در زمينه معناي اثر بصري، کلمه خوب، واژه گويا و روشني نيست. براي آنکه تعريف دقيق تري را بکار برده باشيم بهتر است بجاي آن بگوئيم: کمتر تحريک کننده از نظر عاطفي، يا ساده تر و بدون پيچيدگي که همه آنها بواسطه نوعي قرينه سازي بوجود ميآيند»(اي.دونديس، 1371، ص60). 1- اصل مشابهت (similarity) همانطوريکه اشاره شد، ذهن براي گريز از سردرگميکه در نتيجه ورود اطلاعات بصري بسيار زياد به داخل آن اتفاق ميافتد، آنها را ساده سازي ميکند. گروه بندي اجزاي مشابه در يک اثر بصري، يکي از راههاي اين ساده سازي است. چشم ما بهصورت فطري عناصري را که داراي خصوصيات مشابه همديگرند، بهصورت يک مجموعه و يا يک گروه واحد ميبيند. در مشابه پنداشته شدن اجزاي يک اثر، عوامل زيادي دخالت ميکنند. با اين حال مهم ترين انواع گروه بندي بر اساس اصل مشابهت سه عامل عمده اندازه و ابعاد، رنگ و شکل هستند. در اصل مشابهت، گروه بندي بر اساس ابعاد و اندازه، عنصر غالب تري است و از اين رو گشتالت آن قوي تر از گروه بندي رنگ و شکل است. 2- اصل مجاورت (proximity) برطبق اين اصل، اجزايي که بههم نزديک ترند بهعنوان يک مجموعه واحد و يا يک گروه ديده خواهند شد. نزديکي عناصر بصري ساده ترين شرط براي باهم ديدن آنهاست. بر اين اساس جايي که عناصر يک ساختار بصري در آن واقع ميشوند، اهميت مييابد. در تشکيل يک پراگنانس خوب، اصل مجاورت يا نزديکي، عامل مهم تري از اصل مشابهت به شمار ميرود. بهکارگيري اين هر دو اصل در کنار هم باعث قويترشدن گشتالت اثر ميگردد. چهار نوع عمده در گروه بندي بر اساس اصل مجاورت عبارتاند از: 2-1) نزديکي لبهها close edge) بر اين اساس هر چه اجزاي يک ساختار بصري بيشتر بههم نزديک باشند، بيشتر بهعنوان يک گروه واحد ديده خواهند شد و اين زماني اتفاق ميافتد که لبههاي کناري اجزاي يک ساختار در کنار هم قرار بگيرند. 2-2) تماس (touch): ممکن است اجزاي يک ساختار چنان بههم نزديک شوند که با هم برخورد و همديگر را لمس كنند، مشروط بر اينکه هنوز آن دو يا چند جزء بصري از همديگر قابل تشخيص باشند. در اين صورت گروه بندي مجاورت بر اساس تماس صورت ميپذيرد. 2-3) هم پوشاني overlap) قويترين گشتالت زماني رخ ميدهد که عناصر يک ساختار بصري بدون آنکه هويت مستقل خود را از دست بدهند، همديگر را بپوشانند. 2-4) تلفيق کردن (combining): يکي ديگر از روشهاي بهکارگيري اصل مجاورت، استفاده از يک عنصر خارجي براي گروه بندي عناصر متفاوت يک ساختار در کنار هم است. از معمول ترين روشهاي تلفيق کردن عناصر و المانهاي بصري، خط کشيدن زيرآنها، محصور کردن آنها در يک شکل و سايه-روشن کردن است. در اين جا بهصورت تلفيقي از همه روشهاي بالا استفاده ميشود. بهطورکلي، عامل هم پوشاني، گشتالتهاي قوي تري نسبت به ديگر عوامل ذکر شده ارائه ميدهد. عامل تماس و سپس عامل نزديکي لبهها در مرحله بعدي قرار ميگيرند. 3- اصل تداوم (continuance) «طبق اصل تداوم محرکهايي که داراي طرحهاي وابسته به يکديگرند به صورت واحد ادراکي دريافت ميشوند»(شاپوريان،1386،ص172). شکل8: چشم ما به صورت فطري حرکت و تداوم کل مجموعه را ادراک ميکند اين اصل دلالت بر اين دارد که چشم انسان مايل است کنتور (contour)هاي موجود در يک ساختار بصري را تا جايي که جهت نقشمايهها تغيير نيافته و مانعي ايجاد نشده است، دنبال کند. بر اين اساس چشم ما طي يک فرآيند فطري به کنتورهاي منفصل (جدا از هم) نامنظم، و به صورت ناگهاني تغيير کننده، استمرار ميبخشد. در فرآيند ادراکي ما ميل به تداوم و استمرار بخشيدن به کنتورهاي ملايم (يا منحني) بيشتر از کنتورهاي صاف و شکسته است. از اين رو در يک شکل متشکل از کنتورهاي بيضي و مستطيل که فصل مشترکي با هم ايجاد کرده اند، ما بيشتر مايليم تا يک بيضي و يا يک مستطيل ببينيم تا اينکه سه شکل مجزا با مرزها و کنتورهاي شکسته و صاف. 4- اصل يکپارچگي يا تکميل (closure) بر اساس اين اصل، چنانچه بخشي از تصوير يک شکل پوشانده شده يا جا افتاده باشد، ذهن بهطور خودکار آن را تکميل ميكند و به صورت يک شکل کامل ميبيند. به بياني ديگر، چشم ما اشکال ناقص و ناتمام را به صورت کامل و يکپارچه ميبيند. اين اصل فقط به حس بينايي محدود نيست، فرض بر اين است که همين اصل در تمام حواس عمل ميکند( فرهنگ توصيفي روانشناسي:"بستگي"،1386). در کار هنرمندان خلاق ديده ميشود که با بهکار گرفتن آن بخش از شکل يا نقشمايهاي از يک تصوير که حاوي اطلاعات اساسيتري است، از پرداختن به جزئيات ملال آور و غيرضروري خودداري ميكنند و تشخيص و تکميل کل اثر را برعهده مخاطب ميگذارند. اين اصل در هنر سينما نيز جايي که کارگردان يک فيلم تشخيص بخشي از روند ماجرا را برعهده مخاطب خود ميگذارد، کاربرد ويژه اي دارد. دامنه استفاده از اصل تکميل همه انواع هنرها را تحت پوشش قرار ميدهد اما کاربرد ويژه و قابل توجه آن در هنرهاي تجسميو معماري است. اصل تکميل بيشتر از ديگر اصول گشتالت در خدمت قانون پراگنانس (کمال پذيري) عمل ميكند و نقش مؤثرتري در ايجاد آن دارد. 5- روابط شکل و زمينه(figure/ground relationship) اصل بنيادين ادراک بصري است که ما را در خواندن يک ساختار تصوير پردازي شده ياري ميرساند. خوانش يک تصوير با توجه به تضاد ميان شکل و زمينه است که ممکن ميشود. در يک تصوير پردازي، آنچه قابل تشخيص است و بيشتر به آن پرداخته می شود شکل، و مابقي زمينه نام دارد. به عبارتي ديگر آنچه توجه ما را بيشتر جلب ميکند شکل و غير از آن، زمينه است. دو نکته حائز اهميت است: اول آنکه همواره زمينه، همان پس زمينه نيست و در مواردي ميان اين دو تفاوتهايي وجود دارد؛ دوم آنکه در مواردي تشخيص ميان شکل و زمينه چندان هم آسان به نظر نميرسد. اشکال دو هويتي از اين گونه اند. اشکال دو هويتي، اشکالي هستند که در آنها شکل و زمينه به طور مداوم جاي خود را عوض ميکنند زيرا داراي خصوصيات و امکانات مشابه هماند» (شاپوريان،1386،ص95). در اين گونه از اشکال، شکل و زمينه همديگر را تعريف ميکنند. بهعبارتي شما با کشيدن يک شکل، زمينه را نيز ميکشيد، از اين رو اين دو غيرقابل تفکيک از هم اند. اين پديده در نماد آييني و بسيار کهن «يين و يانگ» ريشه دارد. اما معروفترين شکل دوهويتي گلدان روبين يا نيمرخ پيتروپاول روبين است. «در گلدان روبين، مثبت و منفي بودن قسمتهاي شکل با يکديگر تعويض ميشوند و بستگي به آن دارد که به گلدان توجه کنيم يا به دو نيمرخ که روبهروي يکديگرند. تعيين آنکه کدام را اول ميبينيم بسيار دشوار است. در حقيقت ميتوان گفت که هر دو را با هم ميبينيم» (اي.دونديس، 1371، ص62) . از اين رو، شکل و زمينه رابطه تنگاتنگي با هم دارند. بهطورکلي روابط ميان شکل و زمينه با استفاده از خطاي باصره، ميتواند در راستاي ايجاد وحدت، تأکيد و جلب توجه مخاطب، قابليتهاي زيادي از خود به نمايش بگذارد. 6- اصل سرنوشت مشترک (common fate) اين اصل به جنبش عناصر موجود در يک گشتالت مربوط است. از اين رو در يک ساختار بصري، عناصري که با هم و در يک راستا به جنبش در ميآيند، بهعنوان يک گروه واحد يا يک مجموعه ديده ميشوند. در هنرهايي که از تصاوير يا علايم متحرک بهره ميگيرند، اين اصل کاربرد ويژه اي مييابد. 7- اصل فراپوشانندگي (inclusiveness) برطبق اين اصل، در يک ساختار بصري گشتالتهاي کوچکتر تحت الشعاع گشتالتهاي بزرگتر قرار ميگيرند. بهعبارتي گشتالتهاي بزرگتر گشتالتهاي کوچک را ميپوشانند. اين اصل بيانگر اين است که يک ساختار بصري در مجموع، ممکن است از چندين گشتالت کوچک تشکيل شده باشد که زيرمجموعههايي براي گشتالتهاي بزرگتر محسوب شوند. اين گشتالت بزرگتر از پراگنانس قوي تري نسبت به گشتالتهاي کوچکتر برخوردار است. منابع اي. دونديس،دونيس، «مبادي سواد بصري»، ترجمه مسعود سپهر، چاپ دوم، تهران، سروش، 1371 برونو، فرانک جو، «فرهنگ توصيفي روانشناسي»، ترجمه فرزانه طاهري، تهران،رشد، 1386 شاپوريان، رضا، «اصول کلي روانشناسي گشتالت»، تهران، انتشارات رشد، 1386 کپس، جئورگي، «زبان تصوير»، ترجمه فيروزه مهاجر، تهران، سروش، 1382 لائوتزو، «تائوتِ چينگ»، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، مثلث، 1387 Torrans, Clare (1999), "Gestalt and Instructional Design", Edit 704, March 8, 1999 Roy R.Behrens, (2004), "Art,Design and Gestalt Theory", Leonardo Online [on-line]. http://leonardo.info/isast/articles/behrens Available: (2007), "Gestalt Principles", Encyclopedia Britanica Online [on-line]. Available: http://search.eb.com (2007), "Gestalt Psycology", Wikipedia The Free Encyclopedia [on-line]. Available: http://en.wikipedia.org/wiki/Special:Search?search=gestalt+psycology سايتهاي اينترنتي http://daphne.palomar.edu/design http://www.usask.ca/education/coursework/skaalid/theory/gestalt/gestalt.htm http://coe.sdsu.edu/eet/Articles/gestalt http://graphicdesign.spokanefalls.edu/tutorials/process/gestaltprinciples /gestaltprinc. htm http://www.acrstudio.com/teaching/dmdesign3/01gestalt.htm http://www.users.totalise.co.uk/~kbroom/Lectures/gestalt.htm |