همسر شهید برونسی می گوید: هر سال شب بیست و یکم ماه مبارک، مراسم احیا داشتیم. مسجد محل یک هیات عزاداری داشت. بعد از نماز مغرب، عبدالحسین[برونسی] همهشان را افطاری میآورد خانه.
بعد از شهادتش، اولین ماه مبارک، بعضی از فامیل، ازم خواستند که دیگر افطاریندهم. گفتم: خودمم همین فکرو کردم، با این بچههای قد و نیم قد، باید مواظب خرج ومخارج باشم.
شب بیست و یکم، فقط قرار شد دو، سه تا از آشناها بیایند. به اندازه ی بیست نفر غذادرست کردم. در واقع مجلس را خودمانی کردم. بعد از نماز، یکهو دیدم هفتاد، هشتاد نفراز بچههای هیات آمدند خانهمان. حسابی هول شدم. داشتم بساط چای را جور میکردم کهآقای اخوان آمد. گفت: حاج خانم! همینو میچرخونیم تا هر کسی تبرکاً چند لقمهبخوره.
آن شب برای بیشتر از صد نفر غذا کشیدم. چند تا دیس هم دادیم به همسایهها. نهحواس من به این بود که چه دارد میگذرد، نه حواس بقیه. آخر کار، آقای اخوان یک دفعهبا حیرت گفت: حاج خانم! مگه شما نگفتی اندازه ی بیست نفر غذا درست کردی؟
تازه یادم آمد که قبل از کشیدن غذا، به شهید گفته بودم: اینا مهمونای خودت هستن،خودتم باید سیرشون کنی.
دو، سه تا دیس دیگر که کشیدیم، غذا تمام شد. آقای اخوان گفت: اگر من چیزی نگفتهبودم، با برکتی که این غذا پیدا کرده بود، همه ی محله رو هم میشد افطاری داد!
« ساکنان ملک اعظم2ص97»
بعد از شهادتش، اولین ماه مبارک، بعضی از فامیل، ازم خواستند که دیگر افطاریندهم. گفتم: خودمم همین فکرو کردم، با این بچههای قد و نیم قد، باید مواظب خرج ومخارج باشم.
شب بیست و یکم، فقط قرار شد دو، سه تا از آشناها بیایند. به اندازه ی بیست نفر غذادرست کردم. در واقع مجلس را خودمانی کردم. بعد از نماز، یکهو دیدم هفتاد، هشتاد نفراز بچههای هیات آمدند خانهمان. حسابی هول شدم. داشتم بساط چای را جور میکردم کهآقای اخوان آمد. گفت: حاج خانم! همینو میچرخونیم تا هر کسی تبرکاً چند لقمهبخوره.
آن شب برای بیشتر از صد نفر غذا کشیدم. چند تا دیس هم دادیم به همسایهها. نهحواس من به این بود که چه دارد میگذرد، نه حواس بقیه. آخر کار، آقای اخوان یک دفعهبا حیرت گفت: حاج خانم! مگه شما نگفتی اندازه ی بیست نفر غذا درست کردی؟
تازه یادم آمد که قبل از کشیدن غذا، به شهید گفته بودم: اینا مهمونای خودت هستن،خودتم باید سیرشون کنی.
دو، سه تا دیس دیگر که کشیدیم، غذا تمام شد. آقای اخوان گفت: اگر من چیزی نگفتهبودم، با برکتی که این غذا پیدا کرده بود، همه ی محله رو هم میشد افطاری داد!
« ساکنان ملک اعظم2ص97»