هرچه پيشتر ميرويم، نيازش را بيشتر درک ميکنيم. منظورم زمانه است. با اين ماشينزدگي انسان و...
استقبال مردم از کتابهاي عمومي(عاميانه) روانشناسي، خود دليل بر اين "نياز" است، نيز بالا رفتن آمار افسردگي...
پس موضوعت اهميت دارد، اما سخن گفتن از آرامش، آرامش ميخواهد. منتظر فرصتي مناسب بودم تا با تمرکز بهتري نظرم را بنويسم.
متخصص نيستم. به اندازه سوادم ميدانم آرامش مجازي است و حقيقي. آرامش مجازي به تسکيني به دست ميآيد و از بين ميرود. اما حقيقي عميق است و پايدار. به ذهنيت آدمي نقش مهمي برايش داشته باشد:
الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ دلها با ياد خدا آرامش ميگيرد. (13:28)
من نه عارفم نه زاهد... يه آدم معموليام. اما زندگي و ظاهر عارفصفتان را توفيق داشتهام از نزديک ببينم. آرامش عجيبي در رفتار و نگاهشان ديده ميشود. مثل قطرهاي کوچکند؛ اما متصل شده به دريايي. خود را به هستي مطلق سپردن مسلما آرامش ميآورد، احساس پناگاهي قدرتمند و نامتنهاهي داشتن، آرامش ميآورد...
اي عاشقان! اي عاشقان! هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم ميرسد: طبل رحيل از آسمان
اين بانگها از پيش و پس، بانگ رحيل است و جرس
هر لحظه نفْس و نَفَس سر ميکشد در لامکان
زين چرخ دو لايي تو را آمد گرانخوابي تو را
فرياد از اين عمر سبک! زنهار از اين خواب گران
اي دل! سوي دلدار شو؛ اي يار! سوي يار شو!
اي پاسبان بيدار شو! خفته نشايد پاسبان!
تو گِل بُدي و دل شدي، جاهل بُدي عاقل شدي
آن کو کشيدت اينچنين، آن سو کشاند کشکشان
در کف ندارم سنگ من، با کس ندارم جنگ من
با کس نگيرم من تنْگ من، زيرا
خوشم چون گلستان
اينچنين است که از مرگ نميهراسند و به آن ميخندند...