AsreJavan
عضو جدید
[FONT=times new roman, times, serif]- در اینکه دختر شجاعی هستی، شکی نیست ! ولی من از خودم و زیبایی تو می ترسم! بهر حال فقط می خواستم پرونده ها رو ازت بگیرم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از اینکه ترسیدنم برایش مایه تفریح و لذت بود ، عصبی شدم و گفتم :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من چون عجله داشتم مجبور شدم کارهامو بسرعت انجام بدم.............. برای صرفه جویی در وقتم، همه پرونده ها رو با هم بلند کردم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پرونده ها را روی میز چید؛ و با بدجنسی علنی جواب داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولی شما تا کارها رو تمام نکنید، نمی تونید برید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله خودم می دونم؛ لازم نیست شما تذکر بدید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاهی به چهره ام انداخت و لبخند زد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چیه؟ چرا عصبانی می شی؟ مگه خودت نگفتی دوست داری در کارهای شرکت غرق بشی و از مشکلاتت فرار کنی؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خواهش می کنم بس کنید آقای متین! چقدر این مساله رو به من تذکر می دید؟ باز هم دوست دارید ریاست خودتون رو به رخ من بکشید ؟! در ضمن لطفا از دوم شخص جمع در جمله هاتون استفاده کنید ! از کی تا حالا « خودتون » به « خودت» تغییر شکل داده؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای قهقهه اش فضای سالن را پر کرد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولی من دوست دارم از دوم شخص مفرد استفاده کنم چون رئیسم ! تو هم مثل دخترهای خوب فقط تائید می کنی ؛ بدون اعتراض![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در جدالی نابرابر بین احساسات متضاد و افسار گسیخته ام ، تمام تنفرم را در دستهایم ریختم و سیلی محکمی به گوشش زدم که صدایش در سالن انعکاس پیدا کرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دیگر سعی نکردم صبور و متواضع باشم .در حالیکه بدنم از شدت خشم می لرزید ، فریاد زدم :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بس کن فرزاد متین! بهت اجازه نمی دم با من اینطوری رفتار کنی! من این کار لعنتی رو نمیخوام .کار و زحمت باید از من یه انسان واقعی بسازه ، در حالیکه تو سعی می کنی غرور و شخصیت من رو لگد مال کنی و اعتماد به نفسم رو به زیر صفر بکشونی ، و من این اجازه رو به تو نمی دم! اصلا تو فکر کردی کی هستی، هان؟! یه بچه پولدار از خود راضی! نه اونم نیستی ، تو یه دیوونه ای ! یه دیوونه که از آزار دادن دیگران لذت می بره![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در حالیکه قطرات درشت اشک از گونه هایم سر میخوردند و زیر چانه ام در هم می آمیختند ، بسرعت از شرکت خارج شدم. نمی دانم آنهمه شهامت و جسارت را از کجا آورده بودم ، ولی از عملی که انجام داده بودم ، ابدا پشیمان نبودم! تنها سرمایه من غرور و نجابتی بود که یکبار بطرز معجزه آسایی آن را حفظ کرده بودم؛ محال بود که اجازه بدهم شخص دیگری آن را به بازی بگیرد .با این اوضاع یقین داشتم که از شرکت اخراج می شوم، ولی باز هم برایم مهم نبود! [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بسرعت خود را به خارج از محوطه رساندم که ناگهان بیاد آوردم کیفم را فراموش کرده ام! با این حساب از اتومبیل هم خبری نبود، اشکهایم را که بی محابا سرازیر بودند پاک کردم و به انتظار تاکسی ایستادم .به هیج وجه قصد بازگشتن به شرکت را نداشتم .هرچند که در این ساعت از شب برای یافتن ماشین به مشکل برمیخوردم .هوای ابری و دلگرفته که گهگاه رعد و برقی به همراه داشت ، وحشتم را بیشتر میکرد!انگشتهای ظریف و کشیده ام بر اثر ضربه محکمی که به صورتش زده بودم، ذوق ذوق میکرد. در فکر بودم بسمت نگهبان جلوی در بروم و تقاضا کنم تا برایم ماشینی کرایه کند که متوجه شدم اتومبیلی از قسمت بالای خیابان که منتهی به پارکینگ بود، چراغ زنان بطرفم می آید . در تاریکی و هوای مه گرفته متوجه نشدم که متعلق به چه کسی است ، ولی بمحض نزدیک شدن، متین را در حالیکه لبخندی بر چهره آرامش خودنمایی میکرد دیدم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با اخم صورتم را به جانبی دیگر برگرداندم و بی تفاوت به حضورش، خود را مشغول نشان دادم .به آرامی از اتومبیل B.M.W بسیار شیک و گران قیمتش پیاده شد و بدون گفتن کلامی، روبرویم بر ماشین تکیه زد. سنگینی نگاهش را بر نیمرخم بخوبی احساس میکردم. در یک لحظه تمام آن شجاعت و جسارت را از دست دادم و ترس از حضورش و تصور تلافی کردن عملم ، خون را در رگهایم منجمد کرد. آنقدر در سکوت نگاهم کرد که مجبور شدم سربرگردانم ، ولی پیش از آنکه کلامی بگویم لبخند زیبایی زد و حلقه دستهایش را گشود.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خواهش می کنم آروم باش! من قصد دعوا کردن ندارم؛ اگه اجازه بدی میخوام برسونمت![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سعی کردم بر ترس بی موقع ام غلبه کنم و با اخم گفتم :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- احتیاجی به زحمت شما نیست! لطفا تشریف ببرید .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چقدر خونسرد و آرام بود .انگار نه انگار که حادثه ای رخ داده است![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اولا که میخواستم باهات صحبت کنم ، دوما اصلا زحمتی نیست ، سوما اینجا و این موقع از شب برای پیدا کردن وسیله دچار مشکل می شی حالا لطفا سوار شو![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اولا ما حرفی برای گفتن نداریم، دوما پیدا کردن ماشین به خودم مربوطه، حالا خواهش می کنم از اینجا برید چون راه سومی وجود نداره![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدایش با خنده توام شد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا ادای من رو در میاری؟! حالا اگه ازت استدعا کنم چی، بازم سوار نمی شی؟ خواهش می کنم ![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با خجا لت سرم را به زیر انداختم .اگر من از به بازی گرفتن غرورم ناراحت می شدم، پس نباید غرور او را نیز جریحه دار میکردم .نمی توانستم لحن پرتمنایش را نادیده بگیرم .لحظه ای مردد به او نگاه و اشکهایم را که هنوز بر صورتم روان بود .با سرانگشت پاک کردم .بهر حال درخواستش منطقی بنظر می رسید چرا که به واقع برای پیدا کردن ماشین در آن موقع از شب به مشکل برمیخوردم .بیصدا بطرفش رفتم .بلافاصله در دیگر ماشین را باز کرد و پس از نشستن من، به راه افتاد .مدتی را در سکوت گذراندیم .دستمالی را بطرفم گرفت و با مهربانی گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من ازت معذرت میخوام .حالا خواهش می کنم گریه نکن چون من اصلا تحمل دیدن اشک ریختن کسی رو ندارم ، خصوصا که تو باشی![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پوزخندی زدم و با خودم گفتم:« چقدر هم که براش مهمه! تظاهر پشت تظاهر!»[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دستمال را گرفتم و به صندلی تکیه دادم . با همان لحن پرسید:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- صدای موسیقی اذیتت نمی کنه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه، خواهش می کنم راحت باشید .فکر می کنم اینجا هم شما رئیس هستید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاهی به صورتم انداخت و سرش را تکان داد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه عزیزم! اشتباه می کنی، اینجا شما رئیسید!اینجا و هرجای دیگه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاه مبهوت و ناباورم را روانه چشمهایش کردم. می دانستم که تکیه کلام « عزیزم» را به دلیل سالها زندگی در اروپا، به راحتی بکار می برد ولی من از کی تا حالا رئیس بودم که خودم هم خبر نداشتم؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چیه ؟چرا اینطوری نگام می کنی؟ نکنه میخوای بازم بخاطر اظهار نظرم من رو بزنی؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]غرق در خجالتی عمیق، تکانی خوردم و گوشه روسری ام را به بازی گرفتم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- آقای متین من رو ببخشید! باور کنید ابدا قصد..........[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اصلا دلم نمیخواد در مورد این مساله حرف بزنی، مهم نیست![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و به آرامی زمزمه کرد :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- این بهترین هدیه ای بود که در تمام عمرم گرفتم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لبخندی زد و مجددا نگاهش را به صورتم دوخت.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- حیف این چشمهای زیبا نیست که بارونی شون کردی؟ دیگه هرگز جلوی من گریه نمی کنی، باشه؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قدرت درکم را از دست داده بودم .از حرفهایش سر در نمی آوردم و این در حالی بود که سرکوب هیجانم مشکل بنظر می رسید .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از اینکه ترسیدنم برایش مایه تفریح و لذت بود ، عصبی شدم و گفتم :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من چون عجله داشتم مجبور شدم کارهامو بسرعت انجام بدم.............. برای صرفه جویی در وقتم، همه پرونده ها رو با هم بلند کردم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پرونده ها را روی میز چید؛ و با بدجنسی علنی جواب داد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولی شما تا کارها رو تمام نکنید، نمی تونید برید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بله خودم می دونم؛ لازم نیست شما تذکر بدید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاهی به چهره ام انداخت و لبخند زد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چیه؟ چرا عصبانی می شی؟ مگه خودت نگفتی دوست داری در کارهای شرکت غرق بشی و از مشکلاتت فرار کنی؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خواهش می کنم بس کنید آقای متین! چقدر این مساله رو به من تذکر می دید؟ باز هم دوست دارید ریاست خودتون رو به رخ من بکشید ؟! در ضمن لطفا از دوم شخص جمع در جمله هاتون استفاده کنید ! از کی تا حالا « خودتون » به « خودت» تغییر شکل داده؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای قهقهه اش فضای سالن را پر کرد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- ولی من دوست دارم از دوم شخص مفرد استفاده کنم چون رئیسم ! تو هم مثل دخترهای خوب فقط تائید می کنی ؛ بدون اعتراض![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در جدالی نابرابر بین احساسات متضاد و افسار گسیخته ام ، تمام تنفرم را در دستهایم ریختم و سیلی محکمی به گوشش زدم که صدایش در سالن انعکاس پیدا کرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دیگر سعی نکردم صبور و متواضع باشم .در حالیکه بدنم از شدت خشم می لرزید ، فریاد زدم :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- بس کن فرزاد متین! بهت اجازه نمی دم با من اینطوری رفتار کنی! من این کار لعنتی رو نمیخوام .کار و زحمت باید از من یه انسان واقعی بسازه ، در حالیکه تو سعی می کنی غرور و شخصیت من رو لگد مال کنی و اعتماد به نفسم رو به زیر صفر بکشونی ، و من این اجازه رو به تو نمی دم! اصلا تو فکر کردی کی هستی، هان؟! یه بچه پولدار از خود راضی! نه اونم نیستی ، تو یه دیوونه ای ! یه دیوونه که از آزار دادن دیگران لذت می بره![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در حالیکه قطرات درشت اشک از گونه هایم سر میخوردند و زیر چانه ام در هم می آمیختند ، بسرعت از شرکت خارج شدم. نمی دانم آنهمه شهامت و جسارت را از کجا آورده بودم ، ولی از عملی که انجام داده بودم ، ابدا پشیمان نبودم! تنها سرمایه من غرور و نجابتی بود که یکبار بطرز معجزه آسایی آن را حفظ کرده بودم؛ محال بود که اجازه بدهم شخص دیگری آن را به بازی بگیرد .با این اوضاع یقین داشتم که از شرکت اخراج می شوم، ولی باز هم برایم مهم نبود! [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بسرعت خود را به خارج از محوطه رساندم که ناگهان بیاد آوردم کیفم را فراموش کرده ام! با این حساب از اتومبیل هم خبری نبود، اشکهایم را که بی محابا سرازیر بودند پاک کردم و به انتظار تاکسی ایستادم .به هیج وجه قصد بازگشتن به شرکت را نداشتم .هرچند که در این ساعت از شب برای یافتن ماشین به مشکل برمیخوردم .هوای ابری و دلگرفته که گهگاه رعد و برقی به همراه داشت ، وحشتم را بیشتر میکرد!انگشتهای ظریف و کشیده ام بر اثر ضربه محکمی که به صورتش زده بودم، ذوق ذوق میکرد. در فکر بودم بسمت نگهبان جلوی در بروم و تقاضا کنم تا برایم ماشینی کرایه کند که متوجه شدم اتومبیلی از قسمت بالای خیابان که منتهی به پارکینگ بود، چراغ زنان بطرفم می آید . در تاریکی و هوای مه گرفته متوجه نشدم که متعلق به چه کسی است ، ولی بمحض نزدیک شدن، متین را در حالیکه لبخندی بر چهره آرامش خودنمایی میکرد دیدم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با اخم صورتم را به جانبی دیگر برگرداندم و بی تفاوت به حضورش، خود را مشغول نشان دادم .به آرامی از اتومبیل B.M.W بسیار شیک و گران قیمتش پیاده شد و بدون گفتن کلامی، روبرویم بر ماشین تکیه زد. سنگینی نگاهش را بر نیمرخم بخوبی احساس میکردم. در یک لحظه تمام آن شجاعت و جسارت را از دست دادم و ترس از حضورش و تصور تلافی کردن عملم ، خون را در رگهایم منجمد کرد. آنقدر در سکوت نگاهم کرد که مجبور شدم سربرگردانم ، ولی پیش از آنکه کلامی بگویم لبخند زیبایی زد و حلقه دستهایش را گشود.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- خواهش می کنم آروم باش! من قصد دعوا کردن ندارم؛ اگه اجازه بدی میخوام برسونمت![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سعی کردم بر ترس بی موقع ام غلبه کنم و با اخم گفتم :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- احتیاجی به زحمت شما نیست! لطفا تشریف ببرید .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چقدر خونسرد و آرام بود .انگار نه انگار که حادثه ای رخ داده است![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اولا که میخواستم باهات صحبت کنم ، دوما اصلا زحمتی نیست ، سوما اینجا و این موقع از شب برای پیدا کردن وسیله دچار مشکل می شی حالا لطفا سوار شو![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اولا ما حرفی برای گفتن نداریم، دوما پیدا کردن ماشین به خودم مربوطه، حالا خواهش می کنم از اینجا برید چون راه سومی وجود نداره![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدایش با خنده توام شد:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چرا ادای من رو در میاری؟! حالا اگه ازت استدعا کنم چی، بازم سوار نمی شی؟ خواهش می کنم ![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با خجا لت سرم را به زیر انداختم .اگر من از به بازی گرفتن غرورم ناراحت می شدم، پس نباید غرور او را نیز جریحه دار میکردم .نمی توانستم لحن پرتمنایش را نادیده بگیرم .لحظه ای مردد به او نگاه و اشکهایم را که هنوز بر صورتم روان بود .با سرانگشت پاک کردم .بهر حال درخواستش منطقی بنظر می رسید چرا که به واقع برای پیدا کردن ماشین در آن موقع از شب به مشکل برمیخوردم .بیصدا بطرفش رفتم .بلافاصله در دیگر ماشین را باز کرد و پس از نشستن من، به راه افتاد .مدتی را در سکوت گذراندیم .دستمالی را بطرفم گرفت و با مهربانی گفت:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- من ازت معذرت میخوام .حالا خواهش می کنم گریه نکن چون من اصلا تحمل دیدن اشک ریختن کسی رو ندارم ، خصوصا که تو باشی![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پوزخندی زدم و با خودم گفتم:« چقدر هم که براش مهمه! تظاهر پشت تظاهر!»[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دستمال را گرفتم و به صندلی تکیه دادم . با همان لحن پرسید:[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- صدای موسیقی اذیتت نمی کنه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه، خواهش می کنم راحت باشید .فکر می کنم اینجا هم شما رئیس هستید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاهی به صورتم انداخت و سرش را تکان داد.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- نه عزیزم! اشتباه می کنی، اینجا شما رئیسید!اینجا و هرجای دیگه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاه مبهوت و ناباورم را روانه چشمهایش کردم. می دانستم که تکیه کلام « عزیزم» را به دلیل سالها زندگی در اروپا، به راحتی بکار می برد ولی من از کی تا حالا رئیس بودم که خودم هم خبر نداشتم؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- چیه ؟چرا اینطوری نگام می کنی؟ نکنه میخوای بازم بخاطر اظهار نظرم من رو بزنی؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]غرق در خجالتی عمیق، تکانی خوردم و گوشه روسری ام را به بازی گرفتم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- آقای متین من رو ببخشید! باور کنید ابدا قصد..........[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- اصلا دلم نمیخواد در مورد این مساله حرف بزنی، مهم نیست![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و به آرامی زمزمه کرد :[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- این بهترین هدیه ای بود که در تمام عمرم گرفتم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لبخندی زد و مجددا نگاهش را به صورتم دوخت.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]- حیف این چشمهای زیبا نیست که بارونی شون کردی؟ دیگه هرگز جلوی من گریه نمی کنی، باشه؟![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قدرت درکم را از دست داده بودم .از حرفهایش سر در نمی آوردم و این در حالی بود که سرکوب هیجانم مشکل بنظر می رسید .[/FONT]