پیشنهاد مسابقه داستان نویسی کوتاه

سـعید

مدیر بازنشسته
با اجازه مدیر تالار کافر جون عزیز....

پیشنهاد مسابقه " داستان نویسی کوتاه "

سلام به همه دوستان عزیزم....:gol:
همان طور که میدانید همیشه صحنه های رقابت برای آزمودن خود و پیشرفت بسیار مناسب بوده و در همین رقابت هاست که کمی و کاستی ها مشخص و برطرف می شود ...
همچنان که در رقابت همان طور که باید حریف رو از سر راه خود برداشت یک حس دوستی و تعاون بین شرکت کنندگان پیش می آید که این امر بسیار مهم و دوست داشتنی ست....

در این تاپیک سعی در آن شده تا نظرات شما همراه با پیشنهاد ما به سوی کاری مثبت و موفق سوق پیدا کرده و کاری جدید را در باشگاه مهندسان ایران راه اندازی کنیم..

همان طور که از اسم مسابقه مشخص است بر آن شدیم که رقابتی را در بین کاربران ادبیات دوست و هنر دوست در قالب داستان نویسی ایجاد کنیم...

چون این کار در حد طرح است مقررات و ضوابط این امر هنوز ایجاد نشده و سعی در آن داریم که به اتفاق این مسابقه را ایجاد و به بهترین نحو از آن استفاده کنیم..

البته نظرات شخصی من به شرح زیر است :

1- برای داستان های ارسالی حد و مرزی مشخص می شود تا در انتخاب آنها در هئیت داوری مشکلی پیش نیاید...

2- جوایزی ارزنده از طرف مدیریت سایت اعطا خواهد شد . همان طور که در مسابقه مطرح شده معماری از طرف بنده مدیریت سایت اعطای جوایز را قبول زحمت کرده اند...(نمونه جوایز)

3- داستان های ارسالی آرشیو خواهد شد تا در صورت امکان به صورت کتابی الکترونیکی در قالب فرمت فایل PDF در پایان یک زمان مشخص در اختیار همگان قرار گیرد..

4- موضوعات داستان اختیاریست ولی می توانیم در هر دوره با نظر دیگران یک موضوع را مشخص کنیم و در قالب آن موضوع مسابقه را پیش ببریم...

5- بهتر است که هر نفر تنها با یک داستان در مسابقه شرکت کند..

6- ژانر(تم) داستان کاملا اختیاریست و بسته به داستان نویس دارد..( طنز , درام , تراژدی , ...)

دوستان عزیز منتظر پیشنهاد های شما هستیم...

موفق باشید..:gol:
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
سپاس

سپاس

سعيد جان!‌ ازت سپاس‌گزارم! :gol:
اميدوارم با استقبال رو به رو بشه... اين‌جا بچه‌هاي داستان‌نويسي داريم... در صورت استقبال و استمرار، اين تاپيک رو مهمش مي‌کنم.
:gol:
 

سـعید

مدیر بازنشسته
من هم امیدوارم که این مسابقه مورد توجه دوستان پر ذوق هنر دوستمون قرار بگیره....
ممنونم مدیر جون..;)
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اسمش جالبه
اما هنو نخوندمش
بزار بخونمش
 

seeemesooo

عضو جدید
يه داستان

يه داستان

بي خوابي
بي خوابي بي خوابي بي خوابي از بدترين كابوسها هم بدتره عقربه ثانيه شمار هي مي چرخيد وميچرخيد قرص خواب و كتك زدن متكا هم فايده اي نداشت فكرها يكي بعد از ديگري رژه ميرفتن ، اقدس فرياد ميزدعدسهايي كه خريدي كرمو بود از خشم داشتم ميتركيدم بعد رئيسم واسه انبار گرداني فقط دو روز وقت داري از ترس نصفه جون شدم جعفر پسرم نمره رياضيش سه شده آبروم رفت منشي جديد رئيس وايييي .... سفر پارسال شمال ودرياي آبي واي چه خوش گذشت وبعد قبض تلفن اين همه رو چطوري بدم آخر اگر جنساي انبار مرتب بچينم ميتونم آمار انبارو درست تحويل بدم .ياد بچگي هام افتادم بابام ميگفت هر وقت بي خوابي به سرت زد تصور كن گوسفندا دارن از روي پرچين مي پرن اون طرف بشمرشون زود خوابت ميبره. شروع كردم به شمردن يك دو سه........... پونصدوچهل و شش ساعت سه نصف شب شد. ديگه اعصابم مگسي
شده بود يهو حس كردم مثل آدامس بادكنگي دارم كش ميام عين سلول جنين كه نصف ميشه يكي درست شكل من از من جدا شدخود خود من بود اما با چهره خشمگين در حالي كه گوسفنداي خودم رو ميشمردم ميتونستم گوسفنداي اونم ببينم انگار بجاي پشم تنشون از عدساي كرمو پوشيده بود هي حرص ميخورد. دوباره كش اومدن
آدامس بادكنكي شروع شد اين دفعه واسه هردوتامون تكثير شديم حالا چهارتا بوديم گوسفنداي اون دوتاي ديگه رو هم ميتونستم ببينم يكيشون انقدر ترسيده بودكه انگار گوسفندا رئيسم اند كه ميخوان با سم هاشون رو فرق سرش فرود بيان چهارمي از همه خراب تر بود همه شكل جعفر با كارنامه پره صفرش بودن بازم كش اومديم هرچارتاي و شديم هشتا پنجمي گوسفنداش شكل منشي جديد رئيس بودن چه كيفي ميكرد ششمي از هركدوم گوسفنداش شكل رفقاي سفر شمال بودن هفتمي انگار گوسفنداش رو
ميخواست عين جنساي تو انبار طوري به خط كنه كه به راحتي قابل شمارش باشن
هشتمي همش گريه ميكرد انگارگوسفندا ارواح رفتگان فاميل بودن ،عمه وخاله و
يهو متوجه شدم كه خودم ديگه هيچ گوسفندي نمي بينم اونا سرگرم گوسفندا و زندگي گوسفندي شون بودن اما من فارغ از ترس وخشم و اضطراب و خود بزرگ بيني و خاطرات خوش و منشي هاي خوشگل ونظم طلبي افراطي وغصه هاي قديمي در حالت بي عملي مطلق فارغ از تمام دردها و لذت هاي قلابي ميتونم بدون اينكه با گوسفند كاري داشته باشم مثل آدم چشمامو روهم بگذارم و بخوابم .حالا من اولي بودم خود خودم ”بي عملي مطلق“ كه توي تصورات پوچ و بدرد نخوراون هفتا، ديگه دست وپا نمي ميزدم
***my own***
 
آخرین ویرایش:

سـعید

مدیر بازنشسته
بي خوابي
بي خوابي بي خوابي بي خوابي از بدترين كابوسها هم بدتره عقربه ثانيه شمار هي مي چرخيد وميچرخيد قرص خواب و كتك زدن متكا هم فايده اي نداشت فكرها يكي بعد از ديگري رژه ميرفتن ، اقدس فرياد ميزدعدسهايي كه خريدي كرمو بود از خشم داشتم ميتركيدم بعد رئيسم واسه انبار گرداني فقط دو روز وقت داري از ترس نصفه جون شدم جعفر پسرم نمره رياضيش سه شده آبروم رفت منشي جديد رئيس وايييي .... سفر پارسال شمال ودرياي آبي واي چه خوش گذشت وبعد قبض تلفن اين همه رو چطوري بدم آخر اگر جنساي انبار مرتب بچينم ميتونم آمار انبارو درست تحويل بدم .ياد بچگي هام افتادم بابام ميگفت هر وقت بي خوابي به سرت زد تصور كن گوسفندا دارن از روي پرچين مي پرن اون طرف بشمرشون زود خوابت ميبره. شروع كردم به شمردن يك دو سه........... پونصدوچهل و شش ساعت سه نصف شب شد. ديگه اعصابم مسگي
شده بود يهو حس كردم مثل آدامس بادكنگي دارم كش ميام عين سلول جنين كه نصف ميشه يكي درست شكل من از من جدا شدخود خود من بود اما با چهره خشمگين در حالي كه گوسفنداي خودم رو ميشمردم ميتونستم گوسفنداي اونم ببينم انگار بجاي پشم تنشون از عدساي كرمو پوشيده بود هي حرص ميخورد. دوباره كش اومدن
آدامس بادكنكي شروع شد اين دفعه واسه هردوتامون تكثير شديم حالا چهارتا بوديم گوسفنداي اون دوتاي ديگه رو هم ميتونستم ببينم يكيشون انقدر ترسيده بودكه انگار گوسفندا رئيسم اند كه ميخوان با سم هاشون رو فرق سرش فرود بيان چهارمي از همه خراب تر بود همه شكل جعفر با كارنامه پره صفرش بودن بازم كش اومديم هرچارتاي و شديم هشتا پنجمي گوسفنداش شكل منشي جديد رئيس بودن چه كيفي ميكرد ششمي از هركدوم گوسفنداش شكل رفقاي سفر شمال بودن هفتمي انگار گوسفنداس رو
ميخواست عين جنساي تو انبار طوري به خط كنه كه به راحتي قابل شمارش باشن
هشتمي همش گريه ميكرد انگارگوسفندا ارواح رفتگان فاميل بودن ،عمه وخاله و
يهو متوجه شدم كه خودم ديگه هيچ گوسفندي نمي بينم اونا سرگرم گوسفندا و زندگي گوسفندي شون بودن اما من فارغ از ترس وخشم و اضطراب و خود بزرگ بيني و خاطرات خوش و منشي هاي خوشگل ونظم طلبي افراطي وغصه هاي قديمي در حالت بي عملي مطلق فارغ از تمام دردها و لذت هاي قلابي ميتونم بدون اينكه با گوسفند كاري داشته باشم مثل آدم چشمامو روهم بگذارم و بخوابم .حالا من اولي بودم خود خودم ”بي عملي مطلق“ كه توي تصورات پوچ و بدرد نخوراون هفتا، ديگه دست وپا نمي ميزدم
***my own***
دوست عزیز ممنونم که داستان تون رو ارسال کردید ولی این مسابقه در حد طرحه و تاپیک اصلی مسابقه راه اندازی نشده...
لطفا نظرات و پیشنهاد های خودتون رو بفرمایید...
 

MY WORLD

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مدت زیادیه که دنبال یه جایی می گردم که بتونم اونجا داستانهام رو بزارم که نقد بشه و من بتونم بهتر بنویسم .فکر کنم اگه به جای مسابقه نقد داستان باشه بهتره در ضمن هر وقت شما گفتین داستان هام رو می زارم رو سایت.
 
بالا