پسری که در راه عشق فدا شد

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها اینی که میخونین داستان نیست واقعیه سرگذشت عشق یکی از همین بچه های سایته که خودش ازم خواست ارسال کنم لطفا نظرتونو بنوبسین.ممنون



سلام
حماقت يا از خودگذشتگي


تو يه شب خيلي قشنک زمستون يه اقا پسر خوشگوزرون وشيطون يه دفعه چشمش به يه خانم خيلي زيبا افتاد و طوري محو اون شد که فکر کرد تمام زندگيشو با اون پيدا ميکنه
به هر صورت با تمام مشکلات به اون نزديک شد و تونست با اون اشنا بشه و رابطه بر قرار کردن.....
بعداز يه مدت رضا(پسر) ديد که کم کم داره به اون خانم وابسته ميشه .........
رضا خيلي با خودش کلانجار رفت تا اين حسي که پيدا کرده بود از بين ببره اما نتونست وخيلي بيشتر به اون وابسته شد
بعداز يه مدت تصميم گرفت تا به اون خانم بگه که به اون دلبسته شده و واقعان دوسش داره تا بتونه بهش نزديک بشه.....
يه روز باهاش تماس گرفت و خواست که بهش بگه اما هر کاري کرد نتونست بهش بگه و ازش خواست که رودرو همذيگرو ببينن تا حرفشو بزنه و اونم قبول کرد
روزي که همديگرو ديدن توي جاي که هميشه باهم قرار ميذاشتن همه جارو سکوت گرفته بود بعداز چند دقيقه رضا گفت من ميخوام سرمو پاين بگيرم و حرف بزنم چون نمي تونم تو چشمات نگاه کنم و حرف بزنم.....
رضا شروع کرد به حرف زدن و تمام چيزاي که تو دلش بود گفت:از وقتي تورو ديدم يه ادم ديگه شدم و راه زندگيمو عوض کردم از ته دل دوست دارم و حاضرم هر کاري بکنم تا تورو تا اخر عمر پيش خودم نگاه دارم حتي جونمو برات ميزارم و تا نيم ساعت همين حرفارو زد
بعداز اينکه حرفاي رضا تموم شد اون خانم شروع کرد به حرف زدن و گفت:که
من بهترين روزاي عمرمو براي عشق از دست دادم با کسي بودم که همديگرو دوست داشتيم اما اون منو تنها گذاشت و بدونه اينکه خبري بده يا پيغامي بزاره منو تنها گذاشت و رفت...
ازت خواهش ميکنم از من نخواه که کسي رو دوست داشته باشم چون ديگه به کسي اطمينان ندارم و از اين حرفا ميترسم بهم حق بده...
با گفتن اين حرفا دنيا رو سر رضا خراب شد وهمچيرو سياه ديد زبونش بند اومده بود عرق سرد رو تنش نشسته بود و نميدونست چي ب...
بعداز چند دقيقه که بلند شد بره به اون خانم گفت يه فرصت به من بده تا بهت ثابت کنم که دوست دارم ونميخوام در حقت نامردي کنم...
اما اون خانم با تکون دادن سر جواب خودش که همون نه بودو به رضا فهموند و رضا رفت....
بعداز چند روز که رضا خيلي ناراحت بود و از لحاظ روحي حال خوبي نداشت اون خانم باهاش تماس گرفت و خيلي سريع به رضا گفت ميخواد يه فرصت بهش بده و تلفن قطع کرد
رضا از خوشحالي نميدونست چي بگه انگار دنيارو بهش داده بودن و بهترين خبر عمرشو بهش رسونده بودن....
روز به روز گذشت و رضا هر کاري تونست انجام داد که اونو به خودش نزديک کنه...
خوشبختانه تلاش رضا به ثمر نشست تونست که اون خانمو به خودش نزديک کنه و حتي کاري کنه که اونم به رضا وابسته بشه و روي رضا حساس بشه....
2سال با بهترين خاطرات و بهترين روزا گذشت اونا روزاي خيلي خوبي داشتن و هروزهم بهتر ميشد در حدي بود که خانواده رضا از همه چي خبر داشتن....
يه روز که رضا براي ديدن عشقش رفته بود ديد حال اون اصلا خوب نيست خيلي گرفته شده وقتي ازش پرسيد که مشکلي پيش اومده اون جواب داد که چيزه مهمي نيست..
بعداز اين موضوع که گذشت چند ماه شد که اون خانم همينطوري بود تا اينکه رضا ازش خواست که بگه که چي شده بعداز کلي خواهش و قسم راضي شد بگه چي شده..
گفت که اون پسري که اونو ترک کرده بود برگشته و چند بار باهاش تماس گرفته و خواسته که برگرده دوباره با اون باشه....
وگفت اما رضا من به هيچ وجح از تو جدا نميشم ودر حق تو خيانت نميکنم....
رضا ازين موضوع خيلي ناراحت شد اما نزاشت که عشقش ازين موضوع بوي ببره....
چند ماه گذشت و رضا ديد حال عشقش بدتر شده وبايد فکري بکنه که کسي که تمام زندگي اونه نبايد همين طوري ناراحت باشه و زندگيش کم کم خراب بشه...
رضا رفت اون پسرو پيدا کرد و باهاش کلي صحبت کرد وديد که اونهم واقعا اون خانومو دوست داشته و براي اينکه برشکست شده بود و از نظر مالي ضربه شديدي خورده بود...
و مجبور شده بود که از ايران خارج بشه اما هميشه فکرو حواسش پيش اون بود...
رضا خيلي فکر کرد و ديد که عشقش تو شک و دودلي افتاده بود پس تصميم خودشو گرفت..
رفت پيش اون پسر و گفت که من خودمو کنار ميکشم اما 3تا شرط داره.1-اينکه هميشه موازبش باشي و اذيتش نکني2-از حالش هر چند وقت بهم خبر بدي3-ازين قضيه حرفي بهش نزني
اون پسرم قبول کرد الان فقط يه کاري مونده بود که رضا انجام بده.اونم اين بود که خودشو جولوي عشقش خراب کنه تا از شک درش بياره...
پس رضا با يکي از دوست دختراي دوستاش رفت جاي که عشقش اونو ببينه وقتي که رضارو ديد يه سيلي محکم زد تو گوش رضا و رفت...
رضا شکست وداغون شد اما جولوي خودشو گرفت و اون اخرين روزي بود که همديگرو ديدن...
بعداز 1ماه فهميد که اونا با هم رابطه دارند و خيلي خوشحالن....
رضا از تمام زندگيش گذشت تا کاري کنه که کسي که دوسش داره زندگيه خوبي داشته باشه...
حالا رضا با يه اتاق پر عکس عشقش داره زندگي ميکنه و زره زره تو خودش ميشکنه اماسربلند از کاري که کرده
حالا به نظره شما کارش درست بود يا اشتباه؟
ممنون که وقت گذاشتيد و داستان منو خونديد.

پايان

نظز یادتون نره.......
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
اول از همه یاد فردین افتادم.....واقعا کی گفته فردیم مرده؟؟؟!!!!
خدا رحمتش کنه.....
.
.
دوما این لینکایی که توی متن بود جریانش چی بود؟؟؟
.
.
سوما رضا اسم مستعار بود یا واقعی؟؟؟
.
.
چهارما رضا کاری بسیار اشتباه کرد و به نظر من تا ابد باید حسرتشو بخوره تا دیگه از تحت تاثیر فیلمای ایرانی قرار نگیره......بعدشم اون عشقش چطوری وقتی پسره برگشت حالش بد شد و...پس اون واقعا رضا رو دوست نداشته اگه نه عمرا اجازه نزدیکی حتی به اون عشق قبلیش میداد....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اول از همه یاد فردین افتادم.....واقعا کی گفته فردیم مرده؟؟؟!!!!
خدا رحمتش کنه.....
.
.
دوما این لینکایی که توی متن بود جریانش چی بود؟؟؟
.
.
سوما رضا اسم مستعار بود یا واقعی؟؟؟
.
.
چهارما رضا کاری بسیار اشتباه کرد و به نظر من تا ابد باید حسرتشو بخوره تا دیگه از تحت تاثیر فیلمای ایرانی قرار نگیره......بعدشم اون عشقش چطوری وقتی پسره برگشت حالش بد شد و...پس اون واقعا رضا رو دوست نداشته اگه نه عمرا اجازه نزدیکی حتی به اون عشق قبلیش میداد....


.یکی از عزیزان این سایت خودش این متن و برام پیدا کرد و گفت بذارم
رضا اسم مستعار
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
این اتفاق برای منم افتاد فقط بدترین قسمتش اینه که کسی رو که میخواستم با دوستم ازدواج کرد.واقعا جای تاسف داره:cry:

من یه بنده خدایی رو میشناختم از همون ترم یک عاشق یکی از دخترای کلاسشون بود و.....به طوری فقط من میدونستم و....
بعدش این دختره تا تونست هی واسش ناز میکرد و.....
خب این دوستمم هیچ وقت نرفته بود به دختره بگه ولی دختره از روی رفتاراش فهمیده بود و....تا این که هیچ وقت بهم نگفت ولی یه روز بهش خیلی بر خورده بود و دیگه به کل دختره رو فراموش کرد و....
گذشت و گذشت که دوستم بهم گفت همون دختره یه رفتارای خوبی بهش نشون میده و نگاهاش معنی دار شده ولی اون دیگه دوسش نداشت و جالبه بدونید که همون پسره اخرای دانشگاش رفت با یکی از هم کلاسی هاش ازدواج کرد که شده بود دوست همون دختر اولیه.....
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
چقدر بد؟ولی طرف با دوست صمیمی مدرسه ام که همسایمون بود ازدواج کرد:(

خب اون دو دتا هم مثل این که دوست بودند ولی فکر کنم در حد هم کلاسی فقط.....
.
.
اون پسره هم قسمت شما نبوده دوست عزیز....خدا ایشالله حتما از اون بهتراشو واستون در نظر گرفته....یه روز به این حرف من میرسید شک نکنید....
اصلا دیگه ارزش نداره که بخواید یه درصد هم بهش فکر کنید....
.
.
یه بنده خدایی بود فکر میکرد پسر عمش دوسش داره و اونو میگیره در صورتی که یه روز خبرش اومد رفته با فلان دختر عمه دیگش که میشد دختر خاله ی اون دختره ازدواج کرده بود....دختره فهمید چقرد الکی چی فکرای الکی نمیکرده...
.
بعد حدودا سه سال دختره با یه پسر دیگه ازدواج کرد و .... الان خیلی خیلی خوشبخت تره ....حتی فکرشم نمیکرد توی خواب شب که خدا واسش همچین زندگی رقم زده....
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
ممنونم ازتون بدیش اینه که اکثرا جلوی خونمون میبینمش.چه میدونم؟ایشاالله درست میشه:w16:
بابا از اونا که دیگه نزدیک تر نبودید...ارتباط فامیلی نزدیک هر هفته همو میدیدند و....
.
.
بهش فکر نکنید یه روز میاد که صبح تا شب جلوتون رژه هم برند اب از اب هم توی دلتون تکون نمیخوره....
..
خواهش میکنم...
 

havij139

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیدونم کار اشتباهی کرده یا نه. باید جای اون طرف بود و بعد قضاوت کرد خیلی سخت و ناراحت کنندست. خدا بهش صبر بده ,مطمئن باش وقتی خدا چیزی رو از آدم میگیره یه چیز بهتر بهش میده ,بهش بگو به خدا توکل کنه و اگه نماز میخونه که هیچ اکه نه بره چند رکعت خیلی عاشقانه نماز بخونه مطمئنم که قلبش آروم میگیره.
اگه خواست بهش بگو این آهنگو که خودمم الان دارم گوش میدمو دانلود کنه من شکیراشو بیشتر دوست دارم,بهش بگو گریه کنه خیلی سبک میشه

shakira: http://dl7ah.info/rezat/Concerts/Sh...Nothing Else Matters _ Despedida (Medley).mp3
اینو هم شکیرا خونده هم متالیکا
http://omega11.persiangig.com/audio/08___NOTHING_ELSE_MATTERSa.MP3 :metalika


Nothing else matters
هیچ چیزِ دیگر مهم نیست

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر
couldn't be much more from the heart
از قلبهایمان که نمی تواند نزدیکتر باشد
Forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

never opened myself this way

life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می کنیم
all these words I don't just say
نمیخواهم اینهایی که می گویم فقط حرف باشد
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

trust I seek and I find in you
آن امنیتی را که به دمبالش بودم را در تو یافتم
every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدیداتفاق خواهد افتاد
open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاههای جدید بگشا
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت

never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده ام
never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که میدانستند اهمیت نداده ام
But I know
اما من می دانم

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر


couldn't be much more from the heart
از قلبهایمان که نمیتواند نزدیکتر باشد
forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که که هستیم
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده ام
never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که میدانستند اهمیت نداده ام
But I know
اما من می دانم


I never opened myself this way
هرگز ذهنم را اینطور باز نکرده بودم
life is ours, we live it our way
زندگی مال ماست، به روش خودمان در آن زندگی می کنیم
all these words I don't just say
نمیخواهم اینهایی که می گویم فقط حرف باشد
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


trust I seek and I find in you
آن امنیتی را که به دمبالش بودم را در تو یافتم
every day for us something new
هر روز برایمان چیزهای جدیداتفاق خواهد افتاد
open mind for a different view
ذهنت را بر دیدگاههای جدید بگشا
and nothing else matters
و چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


never cared for what they say
هرگز به چیزهایی که می گفتند اهمیت نداده ام
never cared for games they play
هرگز به بازیهایی که میکرده اند اهمیت نداده ام

never cared for what they do
هرگز به کارهایی که انجام دادند اهمیت نداده ام
never cared for what they know
هرگز به چیزهایی که میدانستند اهمیت نداده ام
But I know
اما من می دانم

So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر
couldn't be much more from the heart
از قلبهایمان که نمی تواند نزدیکتر باشد
forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم
no nothing else matters
وهیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت



 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
So close no matter how far
خیلی نزدیک، اهمیتی ندارد چقدر
couldn't be much more from the heart
از قلبهایمان که نمی تواند نزدیکتر باشد
forever trust in who we are
همیشه به خودمان باور خواهیم داشت که چه کسی هستیم
no nothing else matters
وهیچ چیز دیگری اهمیت نخواهد داشت


البته اصلش واسه متالیکاس و اجرای متالیکا به مراتب بهتره
 
آخرین ویرایش:

fbarani67

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا تصمیم گیری در این مورد سخت هست ولی من احتمالا اگه جای این اقا پسر بودم هیچ وقت از عشقم دست نمیکشیدم هرچند بدونم با کس دیگه ای خوشبخت تره.شاید خودخواهی باشه....
ولی واقعا قلبم اتیش میگیره اگه این کارو بکنم.طرف حتما دل بزرگی داشته همچین کاری کرده;)
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نظر من اینه که چرا ایقدر این داستان غلط املایی داشت؟!
از تاثیر داستان کم میکنه
از طرفی خیلی تخیلی بود... جالبه که اون پسره قبول کرده هر چند وقت یه بار خبر زنشو به پسره دیگه بده...!!!
از طرف دیگه قسمت کسی رو هیچ آدمی نمیتونه ازش بگیره...
 

maysa.mahi

عضو جدید
من اگه جای این آقا بودم بعد صحبت با دوست قبلی این خانوم, به عوض این کارا میرفتم با خود این خانم صحبت میکردم و تصمیم نهایی رو به عهده این خانم میذاشتم. شاید اصلا حس این خانمم نسبت به دوست قبلیش واقعا کم شده بوده, شاید واقعا به این آقا علاقمند شده بوده.... به نظر من کار عاقلانه ای نبوده اینکه جای این خانم تصمیم گیری کنه.
و اما اگه جای این خانمم بودم اصلا دلم نمیخواس دوست پسر من یه همچین نقشه ای واسه اتمام رابطه اونم به خاطر خوشبختی من پیاده کنه! با خودم یه صلاح مشورتی میکرد! بابا آخه چه کاریه؟هرچی فک میکنم میبینم ضربه ی روحی که از این کار این آقا به این خانم وارد میشه که خیلی بدتره که!اینجوری این بیچاره حق داره دیگه به چشماشم اعتماد نکنه!
منکه منطقم قبول نمیکنه!
 

شهریاری 2

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
باور کن دارم اشکم در اومد با این فداکاری ای که کرده!
نمیدونم حماقته یا نه ولی خیلی دل بزرگی داره !
خیلی!
خداکنه منم اینقدر بزرگ باشم!
 

mina***

عضو جدید
اشکم در امد چرا از این داستانهای غمناک میزارین ادم از دنیا سیر میشه....به نظر من هیچ عشقی عشق اول ادم نمیشه هر بدی هر خیانتی بت کرد بازم دوسش داری...همون بهتر که دختره رفت ....امیدوارم دوباره عاشق بشه و به عشقش برسه ...
 

sea ray

عضو جدید
کاربر ممتاز
معمولا این روایتها تمام ماجرا رو در بر نمیگیره و کسی که این اتفاق براش افتاده همه داستان رو کامل تعریف نمیکنه . من نمیتونم در موردش درست قضاوت کنم.
 

hts1369

کاربر فعال مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
نقش قهرمان فیلم برا فیلم هاست.
کسی از اینکه قهرمان باشه به چیزی نمیرسه.
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظرم رضا کار درسته کرده
اگر دختره رو دوست داره و می خواد همیشه اون دختر شاد باشه باید این کار رو میکرد وگرنه میشد خودخواه
شاید اگر منم بودم این کارو میکردم
اما این کار خیلی دل میخواد
 

*دختر باران*

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس رضا رو درک میکنم ولی دختره نباید باور میکرد،وقتی میدونست رضا عاشقش بوده،بعد دوسال،کاملا معلومه از روی احساس تصمیم گرفته!
و اما درباره اون پسر! وقتی ورشکست شده و رفته،یعنی فرار از مشکل،اونم بدون اینکه به این دختر چیزی بگه
به هرنحوی میتونسته یه جوری بهش بگه اما نگفته،هزارتا راه وجود داشته! ای کاش آقا رضا قبل از انجام کاری مشورت میخواستن چون حتما مانعش میشدم من خودم بشخصه!
پسری که یه دختری رو برای یه مدت ترک کرده ازکجا معلوم تو مشکل بعدی که پیدا کنه بازم اینکارو نکنه به هزار تا بهانه دیگه؟!
هرچقدرم دوسش داشت باید ناراحت میشد ازاینکه اون دختر با یکی دیگه رفته! ببخشیدا ولی من اصلا حس خوبی به اون پسر اولی ندارم! دم دستم بود یکی میزدم تو گوشش آدم شه! بفهمه!
طرف مقابل آدمه،دل داره،احساس داره،اسباب بازی نیست!
حالا آقا رضا یه تصمیمی گرفتن که به نظر من کاملا اشتباه بوده ولی بهتره از الان به بعد دیگه نخواد از حال دختره خبر داشته باشه چون داغون ترش میکنه و هیچ کمکی بهش نمیکنه بدونه دختره خوبه یا نیست،میخواد چیکار کنه؟ بره جلو؟ بعد باید داستانو بگه و....
شاید به عنوان داستان عالی باشه،نشون دهنده یه عشق پاک و قشنگ باشه ولی درواقعیت اینطور نیست
باید میذاشت دختره انتخاب میکرد هرچقدرم که زجر میکشید....نه خودسر عمل کنه،اگه واقعا دختره رو دوست داشت با حرف به یه جایی میرسیدن نه اینکار
بعدم اون طرف چه سیب زمینیه که هرچند وقت زنگ میزنه میگه این حالش خوبه!!!!
ببخشید اگه توهین کردم چون واقعا اون پسره رو اعصابم رفت ولی از نظرم برنمیگردم چون خیلی بیشعوره (اون پسره!):mad:
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
احساس رضا رو درک میکنم ولی دختره نباید باور میکرد،وقتی میدونست رضا عاشقش بوده،بعد دوسال،کاملا معلومه از روی احساس تصمیم گرفته!
و اما درباره اون پسر! وقتی ورشکست شده و رفته،یعنی فرار از مشکل،اونم بدون اینکه به این دختر چیزی بگه
به هرنحوی میتونسته یه جوری بهش بگه اما نگفته،هزارتا راه وجود داشته! ای کاش آقا رضا قبل از انجام کاری مشورت میخواستن چون حتما مانعش میشدم من خودم بشخصه!
پسری که یه دختری رو برای یه مدت ترک کرده ازکجا معلوم تو مشکل بعدی که پیدا کنه بازم اینکارو نکنه به هزار تا بهانه دیگه؟!
هرچقدرم دوسش داشت باید ناراحت میشد ازاینکه اون دختر با یکی دیگه رفته! ببخشیدا ولی من اصلا حس خوبی به اون پسر اولی ندارم! دم دستم بود یکی میزدم تو گوشش آدم شه! بفهمه!
طرف مقابل آدمه،دل داره،احساس داره،اسباب بازی نیست!
حالا آقا رضا یه تصمیمی گرفتن که به نظر من کاملا اشتباه بوده ولی بهتره از الان به بعد دیگه نخواد از حال دختره خبر داشته باشه چون داغون ترش میکنه و هیچ کمکی بهش نمیکنه بدونه دختره خوبه یا نیست،میخواد چیکار کنه؟ بره جلو؟ بعد باید داستانو بگه و....
شاید به عنوان داستان عالی باشه،نشون دهنده یه عشق پاک و قشنگ باشه ولی درواقعیت اینطور نیست
باید میذاشت دختره انتخاب میکرد هرچقدرم که زجر میکشید....نه خودسر عمل کنه،اگه واقعا دختره رو دوست داشت با حرف به یه جایی میرسیدن نه اینکار
بعدم اون طرف چه سیب زمینیه که هرچند وقت زنگ میزنه میگه این حالش خوبه!!!!
ببخشید اگه توهین کردم چون واقعا اون پسره رو اعصابم رفت ولی از نظرم برنمیگردم چون خیلی بیشعوره (اون پسره!):mad:

کاملا تایید میکنم.....
ممنونم خیلی کامل و جامع بود......
عالی بود....
 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز
این اتفاق واسه خیلی از ماها افتاده منم بخا یه بهونه الکی تنها شدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
احساس رضا رو درک میکنم ولی دختره نباید باور میکرد،وقتی میدونست رضا عاشقش بوده،بعد دوسال،کاملا معلومه از روی احساس تصمیم گرفته!
و اما درباره اون پسر! وقتی ورشکست شده و رفته،یعنی فرار از مشکل،اونم بدون اینکه به این دختر چیزی بگه
به هرنحوی میتونسته یه جوری بهش بگه اما نگفته،هزارتا راه وجود داشته! ای کاش آقا رضا قبل از انجام کاری مشورت میخواستن چون حتما مانعش میشدم من خودم بشخصه!
پسری که یه دختری رو برای یه مدت ترک کرده ازکجا معلوم تو مشکل بعدی که پیدا کنه بازم اینکارو نکنه به هزار تا بهانه دیگه؟!
هرچقدرم دوسش داشت باید ناراحت میشد ازاینکه اون دختر با یکی دیگه رفته! ببخشیدا ولی من اصلا حس خوبی به اون پسر اولی ندارم! دم دستم بود یکی میزدم تو گوشش آدم شه! بفهمه!
طرف مقابل آدمه،دل داره،احساس داره،اسباب بازی نیست!
حالا آقا رضا یه تصمیمی گرفتن که به نظر من کاملا اشتباه بوده ولی بهتره از الان به بعد دیگه نخواد از حال دختره خبر داشته باشه چون داغون ترش میکنه و هیچ کمکی بهش نمیکنه بدونه دختره خوبه یا نیست،میخواد چیکار کنه؟ بره جلو؟ بعد باید داستانو بگه و....
شاید به عنوان داستان عالی باشه،نشون دهنده یه عشق پاک و قشنگ باشه ولی درواقعیت اینطور نیست
باید میذاشت دختره انتخاب میکرد هرچقدرم که زجر میکشید....نه خودسر عمل کنه،اگه واقعا دختره رو دوست داشت با حرف به یه جایی میرسیدن نه اینکار
بعدم اون طرف چه سیب زمینیه که هرچند وقت زنگ میزنه میگه این حالش خوبه!!!!
ببخشید اگه توهین کردم چون واقعا اون پسره رو اعصابم رفت ولی از نظرم برنمیگردم چون خیلی بیشعوره (اون پسره!):mad:
شدیدا با این نظر موافقم
اگه دیدیش یکی هم بجای من بزن
مرسی دوستی که حرفای منو تایپ کردی اصلا حسش نبود بنویسم:redface:
 
بالا